رفتن به محتوا رفتن به فوتر

امروز هم یکی از آن روزهای تاریخی بود

این عکس 114 ساله مربوط به مراسم حرکت «محمد علی میرزای»  مخلوع از سفارت روسیه تزاری به بندر ادسای روسیه است

امروز هم یکی از آن روزهای تاریخی بود

در زمان حاضر خبرنگارانِ روزنامه ها و رسانه های صوتی و تصویری و عکاسان و فیلم برداران و خبر گذاری ها ، رویدادها و حوادث حایز اهمیت را ثبت می کنند. اما یک قرن پیش در ایران  نه رادیو بود، نه تلویزیون و نه روزنامه های کثیر الانتشار روزانه. در آن شرایط بسیاری از وقایع مهم تاریخی تنها در خاطره ی تعداد معدودی از افراد ثبت می شد و به صورت نقل قول دهان به دهان می گشت و به مرور زمان فراموش می گردید و در آن شرایط تنها خاطره نویسان که تعداد آنان نیز بسیار محدود بود به ثبت وقایع می پرداختند آن هم به روایات مختلف.

در وقایع مشروطیت خوانده ایم که در سال 1327 قمری نیروهای مجاهدین مشروطیت در حمله ی ناگهانی به تهران پایتخت را تصرف کردند و «محمد علی شاه» به دنبال چند روز درگیری و جنگ های خیابانی، به سفارت روس پناه برد و از سلطنت مستعفی شد و سپس با وساطت سفرای روس و انگلیس، دولت موقت پس از چانه زنی های بسیار حقوقی برای او معین کردند و قرار بر این شد که شاه مخلوع به بندر اُدسا در کرانه ی دریای سیاه تبعید شود.

آن لحظات تاریخی را «غلامعلی خان عزیزالسلطان»  در روزنامه ی خاطرات خود آن چنان دقیق نوشته است که خواننده ی خاطرات گویی فیلم و تصاویر آن مراسم را تماشا میکنند.

 

پنج شنبه 23 شهر شعبان سنه 1327

سوار شدم رفتم زرگنده ، حضور حضرت اقدس «کامران میرزا نایب السلطنه» . باری امروز اعلیحضرت «محمد علی میرزا» ،از زرگنده تشریف فرمای فرنگستان می شوند. گاری زیادی آورده بودند و مشغول بار کردن بودند. «شارژ دافر»، «بارونوفسکی»  و «چرچیل» هم بودند. اغلب فرنگی ها می آمدند و می رفتند. رنگی های تماشاچی زیاد بودند، اغلب از روزنامه نویس ها بودند و وضع بار کردن و آمد و رفت را عکس بر می داشتند. بعد رفتم خداحافظی «حسین پاشا خان» سپهسالار امیر بهادر جنگ، به قدر یک قلیان کشیدن، آنجا بودم. بعد دوباره آمدم سفارت، به جز حضرت اقدس «کامران میرزا»  نایب السلطنه کسی نبود و سایر اجزای خود «محمد علی شاه» . باری به قدر چهارده گاری بار کرده، امشب هم میروند به مهرآبادِ «معیرالممالک» ، بعد هم منزل به منزل می روند. آمدیم سفارت، رفتیم حضور اعلیحضرت «محمد علی میرزا» ، وداع کرده، بعد «شارژ دافر»  با «بارونوفسکی»  آمدند. به هر یکی یک حلقه انگشتر الماس به دست خودشان دادند، دو هزار تومان هم انعام دادند که به اجزای سفارت تقسیم کنند. باری فرنگی ها، زن و مرد، اغلب سفرا برای تماشا جمع شده بودند. اندرونهای (همسران) حضرت اقدس نایب السلطنه «کامران میرزا»  و سر کار «سرور الدوله» مادر ملکه جهان همسر «محمد علی شاه» هم آمده بودند که شاه را راه بیاندازند. «ظل السلطان» ، «سلطان محمود میرزا»  و «اقتدار السلطنه» هم بودند، دیگر کسی نبود. «عضد الدوله» هم از شهر ده عدد کالسکه آورد از طرف دولت برای حرکت ملکه جهان و سایر حرم و نوکر های «محمد علی شاه»  که تا سر حد (مرز) بایستی کالسکه ها  بروند. باری نمی دانم که چه شد که میانه ی «خاوایوف»  با «عضد الدوله»  به هم خورد، تشر های سختی  «خاوایوف»  به «عضد الدوله»  زد. سپهسالار «امیر بهادر» ، برادرش «سردار ارشد» ، با سایر اقوام سپهسالار، «مجلل السلطان» ، «حمید الملک ناظر» ، «مختار الدوله» ، «فخر الاطباء» و چند نفر پیشخدمت، «عبدالله خان خواجه» ، «موقرالسلطنه» و اینها هم اغلب، از خودشان کالسکه گرفته می روند. یکصد و بیست نفر قزاق ایرانی به قدر پنجاه نفر قزاق روس، چهار غلام سفارت روس، چهار نفر غلام هندی  مال سفارت انگلیس، یک نفر از نایب های سفارت انگلیس با یک نفر دیگر از اجزای سفارت روس بودند. باری معلوم است در یک همچه  مسافرتی، مردم می روند و می آیند و گاریچی ها با هم دعوا می کنند. در سفارت نشسته تماشا می کردم. حال سفری ها و تماشا چی ها را نگاه می کردم. باری سه ساعت به غروب مانده کالسکه ها را آورده، حاضر کردند، «شارژ دافر» روس با سایر اجزاء سفارت حاضر شده رفتند عرض کنند :  کالسکه ها حاظر است ، اعلیحضرت «محمد علی شاه»  بیرون آمده ، با حضرت اقدس «کامران میرزا» آمدند. دم در کالسکه «شارژ دافر» با سایر اجزای سفارت، پای کالسکه رفته، سایر سفرا هم دم در سفارت، توی باغ ایستاده بودند، کالسکه را نگاه داشته خداحافظی کردند، مخصوصاً وزیر مختار انگلیس را دم کالسکه خواسته قدری با او صحبت و احوالپرسی کردند. باری قزاق های روس دور کالسکه را گرفته، از نظر ها غایب شدند. حضرت اقدس برگشته، آمدند و بعد از ده دقیقه حضرت «ملکه جهان»  با پسر کوچک خودشان «سلطان حمید» و «خدیجه خانم»  دخترش را راه انداخته، کالسکه ها حاضر بود سوار شدند. ملکه هم سوار شده، در کالسکه دیگر هم سایر زنها نشسته  روانه شدند.

اعلیحضرت «محمد علی میرزا» هم به کالسکه شخصی خودش سوار شده،که شش اسب بسته بود، کالسکه حضرت ملکه جهان هم شش اسب بود و باقی چهار اسب بود. سایر اجزاء هم سوار کالسکه شده رفتند، و سفارت خالی شد. امروز هم یکی از آن روزهای تاریخی بود.

 

 

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.