رفتن به محتوا رفتن به فوتر

به مناسبت صد و بیست و دومین سال ترور سلطان صاحبقران

به مناسبت صد و بیست و دومین سال ترور سلطان صاحبقران

(وحشت آور است، درست به قلب اصابت کرده)

12 اردیبهشت سال جاری مصادف است با صد و بیست و دومین سال ترور «ناصرالدین شاه قاجار».

فرمانروایی که به گفته «لرد کرزن» وزیر امور خارجه بریتانیای کبیر در فاصله ی قتل نادر تا آن زمان مقتدرترین پادشاه ایران به شمار می رفت. درباره ی قتل «ناصرالدین شاه» گزارش های فراوانی نوشته شده که اکثر آنها خالی از اعتبار است و جنبه ی داستانی آن بر حقیقت ماجرا غلبه دارد. در این میان گزارش «کلنل کاساکوفسکی» فرمانده بریگاد قزاق ایران که در سالهای بعد به درجه ی جنرالی رسید و در جنگ های روس و ژاپن در خاور دور کشته شد و یادداشت های «میرزا علی خان امین الدوله» که در زمان «مظفرالدین شاه» به مقام صدارت رسید سندیت بیشتری دارد. زیرا یکی از وظایف «کاساکوفسکی» در تهران گزارش وقایع مهم ایران به شاهزاده اعظم جانشین امپراتور روس در تفلیس بوده است. توضیح آنکه بریگاد قزاق ایران بخشی از ارتش سواره نظام ایران بود که فرماندهان آن طبق قراردادی میان ایران و امپراتوری روسیه تزاری از طرف شاهزاده اعظم جانشین امپراتور در ایالت قفقاز تعیین و به تهران اعزام می گردید. «کاساکوفسکی» که حدود 13 سال در ایران فرماندهی  بریگاد  قزاق همایونی را بر عهده داشت این واقعه را به  (گراندوک اعظم) جانشین امپراتور در ستاد ارتش قفقاز چنین گزارش می دهد:

(ساعت دو و ربع بعد از ظهر جنرال «غلامحسین خان» پیشخدمت اعلیحضرت در نهایت پریشانی حال و گرد آلود با لب های خشکیده از اسب به پائین پرید و دوان دوان وارد دفترخانه ی بریگاد قزاق شد. جنرال نفس زنان اظهار داشت که به دستور صدر اعظم از شاه عبدالعظیم تا اینجا تاخته ام. در حین انجام نماز به جان اعلیحضرت سوء قصد شد. الساعه مشغول هستند که اعلیحضرت را به هوش آورده و خون ریزی را متوقف سازند. مقرر گردیده است  فعلاً تا مراجعت اعلی حضرت حفظ نظم شهر را «سردار اکرم» ، «نظام الدوله» و شما بر عهده بگیرید. همزمان قاصدی هم از طرف (صاحب جمع) سر رسید و دستخط  صدراعظم را به مضمون زیر به دستم داد:

(کلنل کاساکوفسکی به عهده شما محول می شود که قزاق ها را احضار و در شهر به گشت بگمارید تا از بروز اغتشاش جلوگیری به عمل آید. انشا الله عصر به شهر می آئیم. به حمداله طوری نشده و ذات شهریاری کاملاً سلامت میباشند.)

 

فوراً به اطلاع عامه برسانید که سفیر کبیر دولت عثمانی که قرار بود چند روز دیگر به تهران وارد گردد، بر خلاف انتظار، ساعتی بعد به تهران وارد خواهد شد.نظر به اینکه در حال حاضر در شهر تهران نفرات قشونی آماده برای استقبال حضرت اشرف (منیف پاشا) سفیر کبیر عثمانی وجود ندارد، لذا چنین مقرر فرمودند که به فوریت کلیه نفرات را جمع آوری و با توپخانه و موزیک و تحت فرماندهی خود فی الفور به استقبال سفیر کبیر بشتابیم. وقتی به قصر رسیدم شاه را به تهران آورده بودند. قسمتی از اسکادرون (گردان) را بلافاصله برای حراست سفارت امپراتوری روس در صورت بروز اغتشاشات اعزام نمودم. صدر اعظم به محض اینکه چشمش به من افتاد مرا به کناری کشید و امر نمود که حفاظت شهر را به عهده بگیرم. نکته قابل توجه این بود که صدر اعظم ابهت و متانت همیشگی خود و خونسردی خویش را به وضع اعجاب آوری حفظ کرده بود و اما  «نایب السلطنه» (کامران میرزا)پسر شاه، پیش از آنکه من سخنی بگویم، خطاب به من چنین گفت 🙁 وحشت آور است. درست به قلب اصابت کرده).
در آن لحظه من مسئولیت سنگینی را که به عهده ی من محول شده بود در نظر آورده و با در نظر گرفتن خصومت پایداری که فیمابین نایب السلطنه و صدر اعظم حتی در زمان حیات شاه وجود داشت و اینکه شخصاً نیز اطمینانی به نایب السلطنه نداشتم بدون اندکی تردید همانجا بلافاصله گفتم: ( در وضع حساس کنونی من نمی توانم از دو مقام دستور بگیرم. بنابراین تقاضا دارم معین فرمائید به چه شخصی جهت دریافت اوامر بایستی مراجعه نمایم؟)
در این ضمن آقای (شچگلوف) کاردار دولت امپراتوری روس به همراهی مترجم سفارت آقای (گریگورویچ) به دربار آمد.در تکمیل گزارش قبلی خود، کلیه ما وقع را به اطلاع آقای کاردار رساندم، آقای «کاردار» پس از مذاکره با صدر اعظم تائید نمود که من با قبول مسئولیت حفاظت پایتخت بایستی منحصراً برای اخذ دستور به صدراعظم مراجعه نمایم. من نیم ساعت دیگر در دربار توقف نموده و در این مدت این مطالب را شنیدم:
(شاه به مناسبت روز جمعه، به حضرت عبدالعظیم رفته و قبل از چاشت، روانه حرم می شود. اطرافیان شاه پیشنهاد می کنند که شاه قبل از رفتن به حرم ناهار میل کند، ولی شاه قبول ننموده گفته است که نماز بیش از ده دقیقه طول نمی کشد و بهتر است بعد از نماز ناهار بخورد. در این وقت اگرچه چیزی که سبب سوءظنش شود در میان نبوده معذالک تحت تاثیر یک حس باطنی به شاه پیشنهاد می کنند که قبلاً همه زائرین را از مسجد بیرون کنند. شاه جواب می دهد که دلش می خواهد به همراه دیگر مردم زیارت نماید. هنگامی که شاه در کنار ضریح بود، شخصی ملبس به لباده فراخ ایرانی،عریضه به دست، به شاه نزدیک می گردد. در آستین فراخ لباده اش رولوری (اسلحه کمری که شش فشنگ در آن جا میگیرد) داشته که با آن به طرف شاه شلیک می کند. شاه فقط توانسته بگوید:(بگیرید، بگیرید)  و بی جان روی دست پیشخدمتی که در کنارش بوده می افتد. ملازمان  شاه پیکر او را به مقبره مجاورموسوم به: (امامزاده سید حمزه)که «جیران خانم» (فرح السلطنه) محبوب ترین همسر شاه در آنجا مدفون بود می برند. در این هنگام بدن شاه چند بار تکان خورده ولی این تشنجی بیش نبوده است.

پس از معاینه پزشکان معلوم گردید که قلب شاه بسیار بزرگ بوده و گلوله درست از میان دنده های ششم و هفتم گذشته منتهی الیه پائین قلب را سوراخ  کرده و در ستون فقرات گیر می کند. اگر قلب شاه به اندازه طبیعی می بود گلوله به قلب اصابت نمی کرد. یک ساعت و نیم، جسد در شاه عبدالعظیم بوده، پس از آن تصمیم می گیرند که آن را به تهران حمل نمایند. جسد شاه را در کالسکه نشانده و صدراعظم سراسر راه با دستمال صورت وی را باد میزده است. چنانچه گوئی می خواهد حالش را به جای آورد. کالسکه را هم به تاخت رانده اند. قاتل پس از تیر زدن شاه، تیر دوم را می خواسته است به صدراعظم شلیک کند ولی پیشخدمت ها و زائرین علی الخصوص زنهایی که برای زیارت آمده بودند و در کنار ضریح ایستاده  بودند  قاتل را گرفته و به زمین زدند و یکی از پیشخدمت ها (معین الدوله) به زحمت زیاد حتی با به کار بردن دندان ها (رولور) را از چنگ وی گرفته و به طرفی پرتاب می کند. جانی را دستگیر و با کالسکه به دربار آورده اند. کالسکه شاه معمولاً جلوی در اندرون توقف می کرد. ولی این دفعه کالسکه را جلوی (عالی قاپو) درِ ورودی اولین حیاط کاخ سلطنتی به نام (دیوان خانه تخت مرمر) متوقف می کنند. آنجا اسبها را باز نموده کالسکه را با دست به حیاط برده همچنان با دست تا حیاط سوم که (باغ) نامیده میشود می برند. از آنجا هم به تالار برلیان. در آنجا جسد را به روی تشک روی زمین گذاشته یکی از پیرترین و مقدس ترین شاهزادگان موسوم به (حاج فریدون میرزا) را به پاسداری وی می گمارند و او همان شب مراسم غسل و کفن شاه را انجام می دهد.

 

(ادامه در شماره آینده)

 

 

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.