رفتن به محتوا رفتن به فوتر

ستارخان بی پا شده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شاه مخلوع : ستارخان بی پا شده، می توان برگشت

 

 

برخلاف آن که رجال و دولتمردان و سفارتخانه های خارجی مقیم تهران تصوری کردند ،آشوب و ناامنی کشور با حمله به پارک اتابک و خارج کردن مجاهدان تبریزی ،«ستارخان» و «باقرخان» ،نه که پایان نگرفت، بلکه سال 1289 از نیمه با مرگ «عضدالملک» قاجار نایب السلطنه ،به ماجرای خطرناک تری افتاد. پیرمرد مدبر (عضدالملک) از میان برخاست و «ناصرالملک همدانی» همکلاس سرادواردگری وزیر امور خارجه بریتانیا به نیابت «احمدشاه» نوجوان اختیار داده شد. این پیروزی بزرگی برای یکی از دو دسته سیاسی کشور، دموکرات ها بود. اما حوادث آذربایجان مجال آن را نمی داد که سیاست پیشگان به راحتی بر قدرت باشند. اشغال آذربایجان توسط نیروهای تزار، در حالی که بی پولی، دولت مرکزی را از همیشه رنجورتر کرده بود، فقر ،قحطی و ناامنی کشته می گرفت. سنگ بر سنگ بند نبود. «ناصرالملک» از آشنایی دیپلمات های اروپائی با خود مایه گذاشت و درصدد برآمد وامی از انگلستان بگیرد و شاید با آن چرخ های از حرکت مانده را به حرکت آورد. انگلیسی ها خواستار آن شدند که روسیه هم در این وام مشارکت کند. سپس شرایط وام چنان سخت اعلام شد که دولت نمی توانست آن را بپذیرد. «ناصرالملک» اقتصاددان پیشنهاد گرو گذاشتن جواهرات سلطنتی و دریافت وام از بانک های خصوصی لندن را پیش کشید. در زمانی که سراسر آذربایجان ،کردستان و خراسان در آشوب بود و نیروهای روسی، هرروز به بهانه آشوبی که خود در برانگیختن آن سهم داشتند، گاهی جلو می گذاشتند ،دولت برای ایجاد امنیت و بیرون راندن نیروهای تزار نیاز به پول داشت که موجود نبود. چنان که در این میانه، انگلیسی ها نیز رفتار آن قدرت دیگر را در پیش گرفتند و طی یادداشتی به دولت به بهانه آن که راه های جنوب کشور امن نیست و مال التجاره بازرگانان انگلیس به تاراج می رود اعلام داشتند که اگر تا سه ماه دولت چاره ی ناامنی ها را نکند، انگلستان خود نیرویی مستقل در جنوب ایران برپا خواهد کرد که افسران انگلیسی فرماندهی آن را به عهده خواهند گرفت و این به عمل در آوردن قرارداد 1907 بود که جنوب و شمال ایران را به دو قدرت همسایه می داد. در این زمان دوباره چشم ها به آذربایجان خیره شد تا مگر رشادت های دوران مشروطیت و استبداد صغیر تکرار شود؛اما قحطی و نداری و تحقیر اشغال توسط نیروهای خارجی بر درد نومیدی و پشیمانی افزوده شده ،آذربایجان را نیز از پا دراورده بود و خطر همین بود. خطری برای استقلال و یکپارچگی کشور.چنان که «بیوک خان» پسر «رحیم خان» از خاک روس باز آمده بود، قره داغ و اردبیل را نیز، مهمیز کشیده بود. شاهسون ها نیز در سراسر آذربایجان می تاختند.
در این هنگام ،تبریزیان که توان حرکت نظامی نداشتند به حرکتی از نوع دیگر دست زدند ، در مقابل اولتیماتوم دولت انگلیس، پیام های تند برای دولت فرستادندو با اقدام آن ها آخوند «ملاکاظم خراسانی» و «حاج شیخ مازندرانی» ، نامه هایی برای سراسر کشور فرستادند ، در همه جا مردم به هوش آمدند. انگلیسی ها موقع را سخت دیدند و دیگر از اولتیماتوم برای تاسیس نیرویی در جنوب ایران سخنی نگفتند. اما در مقابل ،رقیب آن ها اطراف آستارا را به توپ بست و سخت تر از آن ،وارد شدن «رحیم خان» دشمن مشهور آزادی به ایران بود.آمدن او ، دو ماجرا را به تهران یادآوری کرد نخست توطئه ی تازه سن پطرزبورک برای ضمیمه کردن آذربایجان به خاک خود؛ و دیگر آماده شدن شاه مخلوع برای حمله به ایران.
«مخبرالسلطنه» والی آذربایجان ،به تدبیری ماجرای «رحیم خان» را حل کرد و او را در عالی قاپو (دربار)، محترمانه تحت نظر گماشت ، اما این داستان که «محمد علی شاه» مخلوع برخلاف تعهد موقع خلع ید در کار توطئه برای رسیدن به تاج و تخت شده چیزی نبود که بتوان از آن گذشت. کسی نمی دانست و فقط 60 سال بعد این راز توسط یکی از نوادگان «ناصرالدین شاه»، افشا شد که شاه مخلوع از عزلت تبعیدگاه خود در ادسا – کناره دریای سیاه- پیاپی توسط یکی از شاهزادگان برای «ظل السلطان» عموی خود که همیشه با او و پدرش سر ناسازگاری داشت و در آن زمان در جنوب فرانسه می زیست فرستاد. با این مضمون: (شاهزاده والامقام، دیدید یک دلال اسب تبریز را به شورش آورد و شاه ایران را خلع کرد. حالا که او را بی پا کرده اند بیایید اختلاف را کنار گذاریم. با کمک شما بر می گردم و شاهزاده را دوباره در جنوب ایران مالک مختار خواهم کرد. ) شاه مخلوع با این پیام از «ظل السلطان» که ثروت بیکرانی داشت، کمک مالی می خواست تا سلاح بخرد. او نمی توانست، «ظل السلطان» هم مانند او از سرگذشت دردناک «ستارخان» خوشحال است، چرا که هرگز نتوانست فراموش کند که سردار ملی، پیام او را که در قزوین «اکبر میرزا» پسرش به «ستارخان» تقدیم کرد، بدون پاسخ گذاشت و حاضر نشد در مقابل کرورها تومان به «ظل السلطان» کمک کند که فرزند خود- «بهرام میرا»- را به سلطنت برساند.
گرچه زمان برای اتحاد این مدعی تاج و تخت مساعد اتحاد بود، ولی «ظل السلطان» که دشمنی های «محمد علی شاه» را با خودش از یاد نبرده بود، به قاصد گفت :به اعلیحضرت بفرمائید برای رسیدن به تاج و تخت کمک من لازم نیست، همسایه جنوبی (انگلستان) را راضی کنید، نه به کمک من نیازی خواهد بود، نه تبریز می تواند ایستادگی کند.
پاسخ «ظل السلطان» وقتی به «محمدعلی شاه» مخلوع رسید که او به وین پایتخت اتریش رفته بود و «بیوک» ، فرزند «رحیم خان» در اردبیل و قراداغ می تاخت و «رحیم خان» خود در تبریز تحت نظر بود و این هردو منتظر آن که «محمد علی شاه» با اسلحه کافی و یاری قوای تزار برگردد. چرا که دربار روسیه به شاه مخلوع اجازه سفر به وین داده بودند و این از نظر هواداران استبداد به معنای آن بوده که بزودی کارها بر وفق مراد می شود.

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.