رفتن به محتوا رفتن به فوتر

علاءالدوله از شاهزادگان سخت گیر و با نفوذ قاجار بود

علاءالدوله که از شاهزادگان سخت گیر و با نفوذ قاجار بود، در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه مأمور حکومت خمسه شد(خمسه به معنی زنجان و توابع آن است) در آن هنگام در زنجان علمای بانفوذی وجود داشتند که یکی از آنان حاج میرزا ابوعبدالله مجتهد زنجانی بود. او بیش از دیگران در امور حکومتی دخالت می کرد. مزیت و برتری او نسبت به علمای دیگر این بود که از شاگردان میرزای شیرازی بود و میرزای شیرازی به او علاقه فراوان داشت، دیگر آن که سال ها از شاگردان حکیم بزرگوار حاجی ملّا هادی سبزواری بود که علمای دیگر از آن بی بهره بودند. امتیاز دیگر او این بود که داماد خاندان «سبط الشیخ» یعنی شیخ مرتضی انصاری بود. شیخ مرتضی انصاری در زمان حیات خود مرجعیت طامه داشت یعنی در عالم تشیع بالاتر از او کسی نبود. بزرگانی که در سال های بعد مرجع شیعیان شدند، از شاگردان او بودند. از این جهت بیش ازسایر علما در امور حکومتی دخالت می کرد. درافتادن او با علاءالدوله و شورش زنجان ، مسأله ای است که در تاریخ زنجان از آن کم تر یاد شده. قضیه از این قرار است که روزی در زنجان نزدیک شامگاه صدای شلیک توپ به گوش می‌رسد. حاج میرزا ابوعبدالله ،نوکران خود را می فرستد تا معلوم شود این شلیک ناگهانی برای چه بود. فرستادگان او خبر می آورند که شاهزاده علاءالدوله حاکم زنجان ، سارقی را دم توپ گذاشته. کشتن افراد به وسیله ی شلیک توپ در زمان قاجار مرسوم بود، بدین ترتیب که مجرم را به دهانه ی توپ می بستند و طناب پیچ می کردند و با شلیک گلوله مجرم تکه تکه می شد. حاج میرزا ابوعبدالله یکی از دستیاران خود را نزد علاءالدوله می فرستد که برود وبه حاکم بگوید شما با اجازه ی چه کسی حکم قتل این مجرم را داده اید. این سوال از آن جهت بود که امر کشتن افراد ،حکم شرعی می خواهد و امور شرعی در زمان قاجار در دست علما بود و در حقیقت حاکم بدون محاکمه و دستور قاضی مجتهد، حق مجازات کسی را نداشت ،شاهزاده مغرور و متکبر فرستادگان را فحش کاری می کند و پیام های سخت می فرستد . با شنیدن این پیام های تند و بی رویه حاج میرزا ابوعبدالله تصمیم می گیرد که شهر را به عنوان اعتراض ترک کند و عازم سلطانیه می شود تا در آنجا منتظر رسیدن خانواده باشد و پس از آمدن آنها، عازم تهران شوند و با انتشار این خبر در شهر شورشی بزرگ برپا می شود و زن ها امارت حکومتی را سنگ باران می کنند. مراتب توسط علمای شهر به میرزای شیرازی که بزرگترین مقام مرجعیت آن زمان بود ، تلگراف می شود و میرزای شیرازی تلگرافی به شاه می کند به این مضمون که اگر وجود این مجتهد عالی قدر در ایران ضروری نمی باشد، ایشان را روانه ی عراق کنید. من به وجود ایشان نیازمندم. ناصرالدین شاه معمولا در کشمکش میان عُلما و حکام، از علما حمایت می کرد. شاه به علاءالدوله دستور می دهد که به هر ترتیب که هست شخصاً به سلطانیه برود، عذرخواهی کند و حاج میرزا ابوعبدالله را به شهر بازگرداند و دستور شاه اجرا می شود و علاءالدوله برای راضی کردن او و بازگشت او به زنجان به سلطانیه می رود. آنچه که در این سند ملاحظه می نمایید، نامه ای است از ایشان به فرزندش آقا میرزا مهدی که در آن دستوراتی پیرامون چگونگی حرکت خانواده نوشته شده و اقدامات لازم برای حرکت تمام اعضای خانواده به تهران ذکر گردیده است. البته مذاکرات در سلطانیه پس از مدتی گفت و گو با میانجی گری شاه به ثمر رسید و ایشان با تشریفات فراوان در میان استقبال هزاران نفر از اهالی شهر به زنجان بازگشت و دامنه ی نفوذش گسترده تر شد.

 

 

بزرگان فامیل نقل می کنند هنگامی که ایشان در میان استقبال هزاران نفر از اهالی زنجان با تشریفات خاص و هیجان انگیز وارد زنجان شد، به کسانی که در درشکه در کنار او نشسته بودند،گفت: «گول این چیزها را نباید خورد،اگر من به صورت یک اسیر وارد زنجان می شدم ، بازهمین جماعت برای تماشا بیرون می آمدند.»

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.