رفتن به محتوا رفتن به فوتر

فرقه دموکرات به روایت دکتر عنایت الله رضا 3

 

سید جعفر پیشه وری

 

 

                                                                                                                        عنایت رضا

 

ادامه متن مصاحبه:

فرد مطلع: به این عکس نگاه کنید. این شخص «سرهنگ میلانی» است.

سئوال: سرهنگ‌ دوم «میلانی» کیست؟

فرد مطلع: عرض کنم به حضورتان که «میلانیان» افسر سوار و سرهنگ‌ دوم ارتش ایران بود. او عضو حزب توده نبود ولی با روس‌ها در ارتباط بود. زنش روسی بود و از طریق همسرش با روس‌ها مرتبط بود.

سئوال: همین خانمی که در این عکس دیده می‌شود؟

فرد مطلع: بله، همین خانم «یلنا گهلن». عرض کنم به حضورتان که من ارتباط «میلانیان» با روس‌ها را یک ارتباط جاسوسی می‌دیدم، نه مثل افسران شریف ایرانی آن زمان که صرفاً وابستگی ایدئولوژیک داشتند. من اسم آن‌ها را ذکر نمی‌کنم برای اینکه در میان آن‌ها همه‌ جور آدمی بود ولی به‌هرحال عده‌ای در حزب بودند که از این رهگذر افتاده بودند توی این ماجرا ولی این آقا اصلاً توی حزب نبود و از این رهگذر کارش به فرقه نکشید. بنده خودم زندانی شدم ولی آقای میلانیان را من می‌دانستم که عضو حزب توده نیست پس به دلایل دیگری گرفتند؛ یعنی «رکن دوم ستاد ارتش» بنده را به‌دلیل توده‌ای بودن گرفت در آن زمان و ایشان را به اتهام دیگری.

سئوال: پس روشن است که ارتباط، یک ارتباط معمولی نبود.

فرد مطلع: ارتباط معمولی نبود؛ یعنی ارتباط خارجی وجود داشت.

سئوال: آیا معتقدید او از دانشکدۀ افسری، عامل جاسوسی روس‌ها شده بود؟

فرد مطلع: نه نه! از زمانی که افسر شده بود. بله او یک کمونیست قدیمی بود، آن زمان که او را گرفته بودند من ستوان‌یکم بودم که او سرهنگ‌دوم بود.

سئوال: پس درحقیقت «میلانیان» افسر دورۀ رضاشاهی است؟

فرد مطلع: بله، من هم بوده‌ام. من هم دورۀ رضاشاه افسر شدم ولی صحبت سر این است که این‌ها از متقدمین دورۀ رضاشاه بوده‌اند.

سئوال: منظورتان سال‌های 1316 و 1317 است و حول‌ و حوش آن؟

فرد مطلع: نه‌ خیر خیلی پیشتر، برای اینکه بنده خودم در سال 1318 افسر شدم.

سئوال: شاید اصلاً این‌ها دورۀ دانشکدۀ افسری را ندیده بودند.

فرد مطلع: به آن شکل نبوده، شاید به‌نوعی دیگر بوده. من اصلاً تردید دارم که دیپلم داشته‌اند. به‌ هرحال «میلانیان» را گرفتند و موقعی که ما در زندان «باغشاه» بودیم، اول در زندان «دژبان» و بعد در زندان باغشاه بودیم، بعد ما را تقسیم کردند به نواحی مختلف برای تبعید و زندان. ایشان را فرستادند اهواز، ما را فرستادند کرمان. ما در کرمان زندانی شدیم. «سپهبد صادق عزیزی» که در آن موقع سرهنگ بود، فرماندۀ لشکر کرمان بود.

این آقا را فرستادند به اهواز. در اهواز «افشار اوغلو» که ترک مهاجر ترکیه بود، فرماندۀ لشکر اهواز بود و او از این حمایت می‌کرد، دوست بود با او. حالا افشار اوغلو چه ماجرایی داشته، بعداً بنده خواهم گفت. در زمانی که حکومت فرقۀ دموکرات تشکیل شد میلانیان به تبریز آمد.

سئوال: با درجۀ سرهنگی؟

فرد مطلع: درجۀ سرهنگی را که داشت. برای اینکه اخراج نشده بود از ارتش. برای اینکه سندی برای محکومیت وی موجود نبود. برای هیچ‌کدام از ماها سندی وجود نداشت. «میلانیان» از تهران فرار می‌کند به اهواز و از آنجا به تبریز می‌آید. خودش را می‌رساند به تبریز. در تبریز، پیشه‌وری با حزب توده، رفتار خصمانه‌ای داشت. پیشه‌وری به‌طورکلی نسبت به حزب توده نظر خوبی نداشت؛ به‌خصوص اینکه حزب توده او را اخراج کرده بود در کنگرۀ اول. او زمانی عضو حزب بود و بعد میان او و توده‌ای‌ها به‌هم خورده بود.

 

سئوال: در چه سالی؟

فرد مطلع: 1321 یا 1322. کنگرۀ اول، بنده دقیقاً یادم نمی‌آید، باید 1321 باشد. در کنگرۀ اول، «پیشه‌وری» را از حزب اخراج کردند.

سئوال: فکر می‌کنید دلیل این دشمنی چه بوده است؟

فرد مطلع: در زندان از او بد گفته بودند که گویا مثلاً در زندان خودش را خوب نشان نمی‌داده. حالا او چه‌جوری بوده، نمی‌دانم. شاید هم عده‌ای می‌خواسته‌اند قهرمان‌بازی بکنند و او نمی‌کرده. نمی‌توانم در این‌باره قضاوت کنم.

سئوال: پس اختلاف «پیشه‌‌وری» و توده‌ای‌ها از زندان شروع شده بود؟

فرد مطلع: اختلاف قبلاً هم بوده، در زندان بین او و 53 نفر ریشه گرفته و شدت‌ یافته بود. 53 نفر به‌خصوص با او مخالف بودند. تنها کسی که در زندان قصر با او کمابیش حشرونشر داشت «آرداشس آوانسیان» بود؛ زیرا «رضا روستا» هم که با او آشنایی داشت به کاشان تبعید شده بود. بنابراین روستا در زندان قصر نبود. پیشه‌وری یک‌چنین وضعیتی داشت. تقریباً بایکوت بود. او را در آنجا بایکوت کرده بودند و کسی با او حشرونشر نداشت. او هم سعی می‌کرد افسرانی را که عضو حزب توده نبودند جذب کند. بنده اعتقادم بر این است که «اقبال پیشه‌وری» از این زمان آغاز می‌شود. افسران روسیه، افسران «ک.گ.ب» و توصیۀ آن‌ها بود که «پیشه‌وری» را مطرح کرد.

سئوال: آن وقت شما ‌چنین احساسی نداشتید که یک‌عده‌ای مامور و جاسوس شوروی‌ها هستند؟

فرد مطلع: اصلاً، من در آن روزگار این چیزها را نمی‌فهمیدم.

رضا روستا

سئوال: اصلاً تصورش را هم نمی‌کردید؟

فرد مطلع: نه‌خیر من اصلاً این چیزها را نمی‌فهمیدم. موقعی که ما رفتیم تبریز، این‌ها دیگر نبودند. مخفی شده و رفته بودند یا اینکه تخلیه کرده بودند. بنده از زندان آزاد شده بودم. آخر ببینید در وقایع خراسان، موقعی که اتفاق افتاد و افسران قیام کردند، بنده را در تهران دستگیر کردند.

سئوال: شما در خراسان بودید؟

فرد مطلع: نه‌خیر!

سئوال: در ارتباط بودید؟

فرد مطلع: بنده در تهران بودم و حتی می‌خواستند بنده را با هواپیما برای بمباران شورشیان خراسان بفرستند که یک‌مرتبه اوضاع عوض شد. من پروازی کردم، از پرواز که برگشتم آمدم پایین، به من گفتند که احضار شده‌ای نزد فرماندۀ نیروی هوایی؛ یعنی چند نفر من را یک‌راست برداشتند و بردند پیش تیمسار سرلشکر «احمد خسروانی»، «خسروانی»  هم دستور زندانی کردن مرا داد. از همان جا مرا گرفتند آوردند به دژبان قرارگاه کل تحویل دادند. از توی فرودگاه وقتی که بنده از پرواز برگشتم، این ماجرا و این واقعه روی داد. حالا از ستاد ارتش، از رکن دو گزارشی داده بودند، این گزارش چه‌جوری بوده؟ بنده نمی‌دانم. توجه می‌فرمائید؟ اما بازداشت «میلانیان» مال یک موضوع دیگری است. اصلاً ارتباطات با شوروی‌ها بود. بعد ما در زندان بودیم. یعنی 27 یا 28 مرداد 1324 بنده را گرفتند و در اواخر شهریور، ما را به کرمان تبعید کردند. ما رفتیم به کرمان و در آنجا تقریباً زندانی بودیم. تا اردیبهشت 1325 ما در کرمان بودیم. اواخر اردیبهشت 1325 موقعی که «قوام‌السلطنه» حدود سه‌ماه‌ونیم بود که نخست‌وزیر شده بود، آن‌وقت «قوام‌السلطنه» به نشانۀ همکاری با سازمان‌های چپ دستور آوردن ما را به تهران داد. ما آمدیم به تهران، در آن موقع حزب به ما دستور داد که ملحق شویم به حکومت «پیشه‌وری».

سئوال: یعنی درحقیقت در اواخر اردیبهشت؟

فرد مطلع: بله، توضیحی که باید بدهم این است که جنگ بین‌المللی دوم در ماه مه 1945 یعنی اردیبهشت 1324 در اروپا تمام شد. قرار بود که روس‌ها و انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها شش ماه پس از خاتمۀ جنگ، ایران را تخلیه بکنند اما روس‌ها به‌عنوان اینکه جنگ در خاور دور با ژاپن ادامه دارد و خود آن‌ها هم در اوایل مرداد ماه 1324 وارد جنگ با ژاپن شده‌اند، طفره رفتند. ایران درصدد شکایت برآمد. موضوع در شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح شده بود. بعد، سفر قوام به مسکو پیش آمد در بهمن ماه 1324 و مذاکرات با «استالین» و توافق‌هایی که بر سر نفت شد و درنتیجه روس‌ها اینجا را تخلیه کرده بودند. ما که رفتیم، روسی ندیدیم، اگر هم بودند پشت پرده بودند با لباس مبدل.

 

قوام السلطنه

سئوال: ولی این افسران بودند؛ یعنی «میلانی» و امثال او؟

فرد مطلع: بله «میلانی» زود رفته بود؛ برای اینکه آزاد بود و به‌ مجرد اینکه فرقۀ دموکرات در آذرماه 1324 یعنی سه ماه پس از گرفتن و فرستادن ما به کرمان، قیام کردند و حکومت خودمختار خود را تشکیل دادند، «میلانی» بلند شد و رفت و ملحق شد و درنتیجه مورد اعتماد و مقبول بود و این را گذاشتند فرماندۀ لشکر مراغه. او فرماندۀ لشکر مراغه بود تا آخر، تا موقع فرار.

سئوال: فرماندۀ لشکر به این معنی که افسر و «فداییان فرقه» زیر دستش بودند؟

فرد مطلع: بله بله کاملاً درست است.

سئوال: در اینجا یک چیزی به یادم آمد. ارتباط فدایی‌ها با ارتشی‌های فرقه در چه وضعیتی بود؟ کی زورش به آن یکی می‌چربید؟ آیا فدایی‌ها زورمندتر نبودند؟

فرد مطلع: چرا! فدایی‌ها زور بیشتری داشتند.

سئوال: لابد فرقوی‌ها زیاد اعتماد نمی‌کردند به آن‌هایی که ارتشی بودند.

فرد مطلع: بله فدایی‌ها زورمند بودند. عناصر چریک بودند، فدایی‌ها حزبی بودند. ارتشی‌ها حزبی نبودند. افسرانشان ممکن بود که حزبی باشند و توی سربازخانه، کمیسر (نمایندۀ حزبی) می‌گذاشتند.

سئوال: مثل اینکه فرقوی‌ها سرباز وظیفه هم می‌گرفتند؟

فرد مطلع: بله چند دوره سرباز گرفتند، خدمت وظیفه بود و در آنجا یک‌عده از افسران بودند. بنده در ابتدا زیردست میلانیان بودم؛ چون با هم زندانی بودیم. مرا کشید برد به آنجا ولی بعداً احتیاج بود که هواپیماهایی که در آنجا بود، اداره بشوند. بنده را از آنجا آوردند به تبریز. توجه می‌فرمائید؟ علی‌رغم خواست، این بنده را به تبریز آوردند برای اینکه من معاون فرماندۀ نیروی هوایی فرقه بشوم.

سئوال: افسرانی که از تهران به آنجا گریخته بودند چه مزایای خدمتی از قبیل خانه، اتومبیل، حقوق، گماشته و وسایل رفاهی داشتند؟

فرد مطلع: مزایایی نداشتند. حقوقشان هم از آن مبلغی که در تهران می‌گرفتند به‌ مراتب کمتر بود.

سئوال: در این مورد هم هیچ بحثی نمی‌کردند؟

فرد مطلع: نه‌خیر، مثلاً حقوق من در تهران، آن زمان به‌دلیل اینکه ستوان‌ یکم خلبان بودم با حق پرواز، نزدیک هفتصد تومان بود و حقوقی که این‌ها به بنده می‌دادند پانصد تومان بود.

سئوال: یعنی مسائل رفاهی جذب‌کننده‌ای اصلاً مطرح نبود.

فرد مطلع: واقعاً مطرح نبود. بعد رفتیم شوروی. در شوروی این آدم به‌قدری ترسو بود که حدوحصر نداشت. روزی در یک جیپ نشسته بودیم. او جلو نشسته بود و من پشت سر روی نیمکت عقب. از دور یک نفر لخت در جاده دیدیم. یک‌مرتبه او «کارابین» کشید.

سئوال: از این تفنگ‌های کوتاه؟

فرد مطلع: بله که او را بزند و من زدم زیر قنداق تفنگ، گفت چرا این کار را کردی؟ گفتم دستم خورد، گفت بد کاری کردی، الان بریم جلو تا ببینیم چه خبر است… گفتم این که لخت است و هر کاری می‌شود با او کرد. گفت این یک جاسوس است، گفتم برویم جلو و ببینیم چه خبر است. او یک نفر است و لخت و ما سه نفر. رفتیم و دیدیم یک دیوانۀ بدبخت است که او می‌خواست بکشدش. یعنی یک همچو حالتی داشت، فرد ترسوی وسواسی شکاک. بله ما رفتیم به شوروی …

سئوال: به باکو؟

فرد مطلع: بله مدتی در باکو بودیم و او از باکو رفت به مسکو و مدتی در آنجا بود و برای هیچ‌کس جای تردیدی باقی نمانده بود که او با سازمان‌های امنیتی شوروی سخت مرتبط بود.

سئوال: در عکس، فرد دیگری دیده می‌شود این کیست؟

فرد مطلع: این آقا سرگرد «جعفر سلطانی» می‌باشد. او افسر رستۀ سوار ارتش بود. سلطانی افسر خوبی هم بود. عرض کنم به حضورتان که عضو حزب بود. بچۀ رشید و خوبی بود. در زندان کرمان با ما زندانی بود و در آنجا با هم بودیم. او یک آدم لوطی یعنی به‌اصطلاح داش‌مشدی بود و آدم بدی هم نبود.

سئوال: این هم رفت؟

فرد مطلع: نه‌خیر الان عرض می‌کنم، موقعی که «میلانیان» در مراغه فرمانده بود، «جعفر سلطانی» زیردستش بود، فرماندۀ یک واحد بود. این آقای ترسو افراد زیر دستش را گذاشت و فرار کرد از آنجا و آمد به قفقاز. این بیچاره‌ها دیر مطلع شدند و راه افتادند که از مرند به جلفا بیایند، حتی یکی‌شان هم با تانک بود. در مرند یک سرگرد ماژور به نام ماژور «حقی» که فدایی بود و فرماندۀ پادگان مرند، وقتی می‌بیند ارتش می‌آید، قضیه را از آن طرف دیده و این‌ها را گرفته و تحویل ارتش می‌دهد که این‌ها تیرباران می‌شوند. «جعفر سلطانی» هم اعدام می‌شود. بعد ژنرال «آتاکیشی‌اف»؛ معاون امنیتی جمهوری آذربایجان این را به ما گفت؛ که آدم فرستادیم و ماژور حقی را ترور کردیم.

سئوال: «سروان حسن نظری غازیانی» هم در خاطرات خود به ماژور حقی اشاره می‌کند.

فرد مطلع: عده‌ای نزدیک به سی نفر از افسرانی که از تهران فرار کرده بودند به فرقۀ دموکرات ملحق شدند. نفر دیگری که با ما در زندان بود و همین سرنوشت را داشت «کوپال» بود. کوپال را محاکمۀ صحرایی و تیرباران کردند. در میان دستگیرشدگان، جعفر سلطانی، ارتشیار، کوپال و تیوا بودند. این چهار نفر جزو عده‌ای بودند که دستگیر شدند. این چهار نفر را پس از دستگیری به تبریز فرستادند، در آنجا دادگاه صحرایی تشکیل دادند. در ردیف اول محاکمه‌شوندگان، «سرگرد جعفر سلطانی» که در تهران سرگرد بود و سرهنگ شده بود و ستوان‌یک کوپال که سروان یعنی سلطان شده بود، محاکمه و تیرباران شدند.

سئوال: تیوا اصلیتش کجایی بود؟

فرد مطلع: «تیوا» ایرانی بود. او افسر فنی نیروی هوایی بود اما «جواد ارتشیار» جزو افسرانی بوده که در آنجا مانده بود. این‌ها وقتی می‌بینند چاره‌ای ندارند به قوای «ملامصطفی بارزانی» ملحق می‌شوند. «ملامصطفی بارزانی» بالاخره با جنگ و گریز در آن شرایط، نیروهای خودش را حفظ کرده و به عراق می‌رود. این‌ها هم به همراه او به عراق می‌روند بعد «ملامصطفی» تصمیم می‌گیرد که به شوروی برود. باید از خاک سه کشور می‌گذشت؛ یعنی عراق، ترکیه و ایران. او مجبور بود نیروهای خودش را از این سه کشور عبور دهد. این افسران توده‌ای که همراه او راه افتاده و بنا به نوشتۀ «تفرشیان» نان و ماست می‌خوردند، مرد این مبارزه نبودند. این‌ها نمی‌توانستند مثل کردها در کوه‌وکمر حرکت کنند. در میان اینان «سروان زربخت» بود، نیکلا یا نیک‌اله بود. (ارمنی بود که ستوان‌یک شده بود.) تیوا بود، «تفرشیان» بود که کتاب «قیام افسران خراسان» را نوشته و در آنجا توضیح داده، کتابی است مربوط به شورش افسران خراسان که در آنجا ماجرا را شرح می‌دهد. این‌ها در سرحد عراق بودند. «ملا مصطفی» به آن‌ها می‌گوید که شما نمی‌توانید این کار را بکنید، بهتر این است که خودتان را به دولت عراق معرفی بکنید. این‌ها خودشان را به دولت عراق معرفی می‌کنند؛ به دولت سلطنتی عراق، دولت عراق هم این‌ها را زندانی می‌کند بعد شاه یا دولت ایران (البته من نمی‌دانم در آن موقع ما در ایران نبودیم.) این‌ها را می‌خواهند و آن‌ها این افسران را به دولت ایران تحویل می‌دهند. این افسران محاکمه می‌شوند و بعد محکوم به اعدام شدند ولی شاه یک‌ درجه تخفیف می‌دهد و این‌ها به حبس ابد محکوم می‌شوند و مدت محکومیتشان به پانزده سال تقلیل پیدا می‌کند، دوباره با یک درجه تخفیف، فکر می‌کنم به ده سال محکوم می‌شوند و بعد هم آزاد می‌شوند که الان هم هستند. ارتشیار آزاد است.

سئوال:  «ارتشیار» هنوز هم زنده است؟

فرد مطلع: بله بله «تیوای» هم زنده است، «زربخت» هم زنده است و اما «تیوای»، جالب اینجاست که از همه ضعیف‌تر و ماجراجوتر است. بعد از اینکه متعاقب به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی، توده‌ای‌ها به ایران می‌آیند، این‌ها دیگر خودشان را خیلی نزدیک نمی‌کنند اما این «تیوای» خودش را خیلی نزدیک می‌کند، درنتیجه در دورۀ جمهوری اسلامی هم سر توطئه‌های حزب توده کثیف می‌شود، او را هم می‌گیرند، مدتی در زندان بوده و بعد او را آزاد می‌کنند؛ این ماجرای «تیوای». «ارتشیار» هم هست ولی «زربخت» آدمی است که به نظر من هوشمندتر از آن‌ دو می‌باشد. «تفرشیان» هم مدتی در جمهوری اسلامی زندانی بوده البته مدت کوتاهی و بعد آمد بیرون و بعد از مدتی هم فوت کرد.

سئوال: برای من یک موضوعی بسیار جالب است؛ این یک نمونه است و یک فاجعه، این یک عکسی است من گذاشته‌ام جلوِ شما. عکس شش ماه است که افتاده در اینجا. تنها چیزی که ما می‌توانستیم زیر این عکس بنویسیم این بود؛ عده‌ای از افسران فرقۀ دموکرات والسلام. حالا شما بفرمائید که این چقدر شیرین شد. حالا من بگویم که فاجعه چیست. پانصد هزار از این عکس‌ها شاید هم یک میلیون، خدا می‌داند که من دیده‌ام، در بنیاد از اینها است، هیچ‌کس نمی‌داند؛ یعنی عکس‌ها لال هستند.

فرد مطلع: این لباس نظامی فرقۀ دموکرات است.

سئوال: یعنی این لباس را وقتی به تهران آمد می‌پوشید؟

فرد مطلع: نه‌خیر اوایل می‌پوشید و اواخر دیگر کراواتی شده بود. در اوایل جنگ که به‌ قول خودش می‌خواست استقلال آذربایجان را بگیرد می‌پوشید. یک مقداری هم علتش این است که هم از «استالین» و «باقروف» و امثال آن‌ها یاد گرفتند. «استالین» و «باقروف» و سران حزب در شوروی لباس خاصی داشتند. منهای آقای «مولوتف» که فکل و کراوات داشت، «استالین» و «میرزا جعفر باقروف» و امثال این‌ها با «مالنکوف»، اگر دقت کرده باشید لباس‌های خاصی مثل «مانوتسه‌دون» (اونیفورم نظامی بدون سردوش و یقه‌بسته) می‌پوشیدند. البته «استالین» پس از آغاز جنگ که فرماندۀ کل قوا شد و به خود درجه داد و مدتی بعد، پاگون افسری و درجات روی شانه را هم متداول کرد و بعدها اونیفورم کامل نظامی می‌پوشید.

سئوال: خود «لنین» هم این کار را می‌کرد؟

فرد مطلع: این رسم حزبی‌ها بود. «لنین» اهل این بازی‌ها بود، اواخر که مریض شده بود همین کار را می‌کرد. به‌هرحال شما ملاحظه می‌فرمائید که این یک سنت بود برای کسانی که این کار را می‌کردند. بنابراین آقای «پیشه‌وری» هم که در این ماجرا بوده، طبعاً باید از این آقایان تقلید می‌کرده. این است که او چنین لباسی پوشیده منتها درجه نداشت، بی‌درجه بود. گاهی هم در رژه‌ها به‌خصوص در آن اوایل، همین لباس‌ها را می‌پوشید و می‌آمد؛ مثلاً موقعی که می‌خواست به بازدید سربازخانه برود آن لباس‌ها را می‌پوشید اما موقعی که می‌خواست به‌ اصطلاح در حزب و فعالیت‌های حزبی و مهمانی‌های حزبی و امثال این‌ها حضور یابد لباس معمولی و کراوات استفاده می‌کرد. یک علت دیگرش هم این بود که او «باش وزیر» یعنی نخست‌وزیر بود و چون فدایی‌ها زیر نظرش بودند و ارتش فرقه را تاسیس کرده بود، خود را فرماندۀ کل قوا می‌دانست.

سئوال: حالا که حرف به اینجا رسید می‌خواهم بپرسم می‌دانید که «قوام‌السلطنه»، «مظفر فیروز» را کنار دستش داشت و او کسی بود که در مزاج «قوام‌السلطنه» خیلی تاثیر داشت، شما فکر می‌کنید چه کسی خیلی به «پیشه‌وری» نزدیک بود؟ مثلاً «غلام‌یحیی دانشیان»؟

فرد مطلع: معتقد نیستم که «پیشه‌وری» می‌توانسته مثلاً با «غلام‌یحیی» سازگاری نشان بدهد.

 

مظفر فیروز

سئوال: از یک جنس نبودند؟

فرد مطلع: نبودند. توجه می‌فرمائید؟ مسئله عبارت از این بود که «پیشه‌وری» یک آدمی بود که برای حاکمیت خودش به اشخاص زیادی احتیاج داشت. انواع مختلف از اشخاص زیادی را به کار می‌گرفت. آدم رندی بود، تجربه‌کرده بود، سابقه داشت، بنابراین شما توی تشکیلات «پیشه‌وری» انواع و اقسام آدم‌ها همچون «الهامی» یا «دکتر مهتاش» که آدم‌هایی اصلاً این‌کاره نبودند و هیچ مسائلی توی این‌ها وجود نداشت یا قیامی که داماد «مستشارالدوله صادق» بود، از این‌ها گرفته تا فدائیان قشری بلشویک را پیدا می‌کردید و «پیشه‌وری» با تمام این‌ها، به‌گونه‌ای سازش داشت و از این‌ها بهره می‌گرفت.

سئوال: ولی شخص شاخصی که در آنجا نفر دوم تلقی بشود؟

فرد مطلع: نفر دوم به آن معنا من فکر نمی‌کنم وجود داشته باشد. «پیشه‌وری» از همه … استفاده می‌کرد و به کس خاصی اعتماد نمی‌کرد. فکر می‌کنم فقط «دکتر جهانشاهلو» به او نزدیک بود. «فریدون ابراهیمی» هم به «پیشه‌وری» نزدیک بود. عرض کنم به حضورتان که خوب «فریدون ابراهیمی» کاره‌ای نبود. ما دربارۀ «جهانشاهلو» اطلاعاتی داریم، شما هم آن‌طور که  اطلاع دارید مطالبی بفرمائید که اطلاعات ما و خوانندگان تکمیل شود.

فرد مطلع: «ابراهیمی» اصلاً کارمند روزنامۀ اطلاعات و در تهران بود اما من معتقدم که این آدم مرتبط بود با دستگاه امنیتی آذربایجان شوروی، در این مورد کمتر تردید دارم و بعد از این ماجرای فرقه پیش می‌آید؛ این آقا دفعتاً و یک‌مرتبه و بدون سابقه به «پیشه‌وری» ملحق می‌شود.

سئوال: آیا او کارمند سادۀ موسسۀ اطلاعات بود؟

فرد مطلع: بله یک کارمند در روزنامۀ اطلاعات بوده و مجلۀ هفتگی آن، ساده بود، مقاله‌نویس بود و با «پیشه‌وری» در هفته‌نامۀ «آژیر» هم همکاری می‌کرد. اهل آستارا بود. به‌هرحال با روس‌ها مرتبط بود.

سئوال: ابراهیمی در تشکیلات فرقۀ دموکرات به چه مقامی رسید؟

فرد مطلع: دادستان شد.

سئوال: آیا او تحصیلات حقوقی داشت؟

فرد مطلع: بله دانشکدۀ حقوق تهران را تمام کرده بود. وقتی ما فرار کردیم و به آنجا رفتیم «انوشیروان» پسر «فریدون ابراهیمی» یک بچۀ هشت یا ده ساله بود که با خانواده‌اش فرار کرده و آمده بودند. آقای «نجف‌علی پسیان» در مورد این فرد و خانواده‌اش اطلاعات کافی دارد؛ به‌ همین دلیل بعد از انقلاب حزب توده، «انوشیروان» را مسئول تمام آذربایجان کرد که او را بعداً اعدام کردند. در اینجا «انوشیروان ابراهیمی» مسئول کمیتۀ ایالتی آذربایجان بود. در همین دوران انقلاب، دورانی که حزب توده، منحل اعلام نشده بود پس از سال 1357.

سئوال: یعنی این‌ها ارتباط همیشگی داشتند؟

فرد مطلع: بله این‌ها مورد حمایت جدی بودند.

سئوال: همسر «فریدون ابراهیمی» در اطلاعات استخدام شده بود. بعد از اینکه شوهرش اعدام شد خانمش را در اطلاعات استخدام کردند. این خانم را آقای «مجید دوامی» که سردبیر اطلاعات بود گرفت و من دیده بودم این خانم را. «آقای دوامی» با او ازدواج کرد و ما همه ‎اش فکر می‌کردیم علت این ازدواج چه بوده است؟!

فرد مطلع: موضوعی که باید اشاره کنم این است که «پیشه‌وری» به‌هیچ‌وجه دنبال مسئلۀ طبقاتی در آذربایجان نرفت. یکی از هنرهای «پیشه‌وری» این بود که صرفاً به مسئلۀ ملی تکیه کرد؛ یعنی ترک و فارس؛ یعنی انداختن این دو نیرو به جان یکدیگر.

سئوال: آیا معتقد هم بود؟

فرد مطلع: نه او می‌خواست بر تمام ایران حکومت کند ولی در لحظۀ معین لازم داشت که وانمود کند.

سئوال: که ترک است؟

فرد مطلع: برایش ضروری بود. توجه به عرایضم کردید؟ این برای اینکه بتواند تمام مردم آذربایجان و عوام آذربایجان را جلب کند ناگزیر بود که به مسئله، از نظر طبقاتی کمتر توجه کند. اراضی ملّاکانی را که با فرقۀ دموکرات سازگار نبودند مصادره کرد و زمین را به دهقانان داد ولی درعینِ‌حال ملاکانی بودند که از فرقۀ دموکرات حمایت کردند، «پیشه‌وری» آن‌ها و املاکشان را نگه‌داری کرد؛ مثلاً در مراغه «کبیری» شده بود فرماندۀ فدایی‌های مراغه، «ژنرال کبیری» محلی بود و از ملاکان بزرگ مراغه. این همان کسی بود که دولت، او را اعدام کرد. او را دار زدند؛ چون آنجا محاکم نظامی دو جور عمل می‌کردند غیرنظامیان را دار می‌زدند و نظامیان را تیرباران می‌کردند. این بود که «فریدون ابراهیمی» و «ژنران کبیری» را دار زدند. این‌ها از آدم‌هایی بودند که به‌اصطلاح، «پیشه‌وری» آن‌ها را کشیده بود به بالا، به آن‌ها جلوه داده بود، بنابراین ملاحظه می‌فرمائید که مسئله به‌گونۀ دیگری بود؛ یعنی این نبود که به‌اصطلاح بین طبقۀ ثروتمند و طبقۀ فقیر در آنجا تفاوتی قائل بشود و حکومت فرقۀ دموکرات متعلق به طبقۀ فقیر باشد.

شما در زنجان هیچ نمی‌بینید این کارها را که صرفاً از فقرا حمایت شود. البته می‌دیدید دموکرات‌ها اموال و املاک ذوالفقاری‌ها را فوراً مصادره می‌کردند، چرا؟ برای اینکه ذوالفقاری‌ها مخالف فرقوی‌ها بودند.

سئوال: یعنی اگر موافق بودند احتمال داشت فرقه کاری به آن‌ها نداشته باشد؟

فرد مطلع: اگر موافق بودند کاری به آن‌ها نداشتند.

 

نمونه خط عنایت رضا

 

 

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.