رفتن به محتوا رفتن به فوتر

نامه ی حاجی میرزا ابوطالب زنجانی به شاه

فدای وجود مبارکت شوم، گمان می رود که در این رمضان عرضی نکرده و از سلامتی  مزاجِ  شرافت امتزاج استعلامی نشده . جهتش این بود که یوم هفتم ، ناخوشی کلیه عود کرد و بنده را مجبور به افطار کرده است  و روزه در کمال  بی سعادتی ، افطار به دوا و فَصد (رگ زدن) و زالو و امثال آن گذشت ، در این اثنا کسالت و فشالت (ناتوانی) تلگرافات موذیه روح و قلب از زنجان شرف وصول بخشید!! گویا بنای آن خرابه را به آلودگی گذاشته اند. یک ولایت باید گرفتار یک شاهسون بی پدر و مادر و یک ملّای ….بی سواد باشد و همه زبون آن (آنان) باشند! در جایی که مردم پادشاه مملکت را که شش پشت مالک الرقاب آنها بوده، به خرج (وحساب) نمی آورند و مسلوب الاختیارش کرده اند، و (زنجان)در دست  دو مجهول باشد، ذلت را بر خود هموار نمایند . تا کار به جایی رسید که ملک مرا هم  جزو چپاول  خود قرارداده؛ به محض رسیدن تلگراف دیگر،(سیاست محمد علی شاه و یا به عبارت دیگر سیاست روسیه تزاری که توسط محمد علی شاه به مرحله اجرا در میامد، این بود که حکومت مشروطه را عامل هرج و مرج و به هم ریختگی امور مملکتی جلوه دهند و برای تحقق این هدف ،به خانه ها و عشایر مسلح ، اجازه داده شده بود که در حوزه ی قدرت خود، چپاول و غارت و تجاوز به اموال این مردم بزنند تا این نکته محقق شود که مشروطیت جز قتل و غارت و نا امنی چیز دیگری نیست) به وجهی ملاحظه ازمقام پادشاهی  ننموده و (به شاه) نوشتم : «اسعدالدوله ذول الفقاری» نوکر شما بود و پدر در پدر نان اسلاف شما را خورده بود (آیا) حق داشت بر ضرر شما هم (کاری) کند ،(ولی) من نه خود نوکر شما بودم و نه اسلاف من نوکر اسلاف شما و ذره ایی هم نفعی از این نسبت (هر دو همسر حاجی میرزا ابوطالب از شاهزاده خانم ها ی قاجاری بودند) قاجاریه نبرده ایم ، تا تحمل نظرات شما را کرده باشیم ، وقتی که قاطع الطریق و واجب القتل فی کل دوله و ملت را به خلوت بخوانید و (بخواهید) و تحریک بر قتل و غارت بفرمائید، در حالیکه از من خلافی صادر نشده ،همینطور میشود، من تا حال در هیچ  فسادی و آشوبی حاضر نبوده ام . خدا می داند که از سر عجز نبوده، بلکه خواستم از خط علما خارج  نشوم. حالا که اینطور است یا تحریک فرموده اید یا اجازه داده اید یا نه ؟! ؛ اگر اولی است کتمان چرا نمی فرمائید و مقصود اگر از این کارها اعاده استقلال است فرضیست محال! زیرا عود استقلال محتاج است به دویست هزار سرنیزه(فرد مسلح) ، همانا نفرش در ایران موجود نیست و هرگاه مقصود این است که اهالی ایران یکدیگر را بکشند و بخورند، چرا اعلان نمی فرمایید و اگر عجز دارید چرا علنی اظهار نمی فرمائید که من عاجز هستم و هرگاه هیچکدام را نمی فرمائید (پس میگویم) من مجبورم مراجعه به دولتی دیگر و پادشاهی با قدرت بکنم و فردا نفرمایید که فتح الباب کردی و مفتاح مفاسد شدی و مردم را یاد دادی ! (اشاره به این است که شاه مجری عوامل امپراطوری است) منتظر جواب و اقدامات هستم و صبر این را هم ندارم که انتظار بکشم ، هر روز که می گذرد و بی فایده و غیر نافذ به حکم (است)، تعیین بفرمایید که سر و کار من با خود اعلیحضرت است ، جواب صریح بفرمائید .(متن فوق را) در همان ساعت با تلگراف فرستادم ، ملاحظه فرمودند گویا خیلی گران آمده بود. در این اثنا شرحی هم به اعلیحضرت امپراطور روسیه تلگرافاً نوشتم و منتظر بودم هرگاه (شاه) اقدام نفرمایند، تلگراف نمایم ،خصوصاً ازطرف خود و عموماً از طرف تمام اهالی خمسه . مضمونش هم این بود :اکنون که امروز برحسب تقسیم ایران  وعهدنامه جدید (امور آذربایجان) (قرارداد محرمانه 1907 روس و انگلیس) در ذمه آن اعلیحضرت است ،هرچه  زودتر دادرسی فرمایند ، موجب آسایش و رفع اختلاف می شود، وگرنه عنقریب خطه ایران عموماً و خمسه و زنجان خصوصاً یک دشت مخروبه خواهد شد. این تلگرام را از قول نیم میلیان بندگان خدا به مقام امپراطور می نمایم  و همین آرزو را خود و خانواده ام نیز دارند.
فعلا که فوراً اقدام به تلگراف نشد موقوف داشتم ، لیکن می دانم نه اسعدالدوله و نه اهالی ، حرکتی نمی کنند، یک پول را مقدم بر آبرو و عزّت می دانند؛ اگر «اسعدالدوله» راهی  داشت اینقدر به توسط  نزد  شاه مکرر عارض نمی شد و هکذا اهالی ، حالا که سوار قزاق . در طی نامه ماضیه و با تلگرافی که کرده ام  می دانم کسی نمی آید، به همین هم دو پول می دهند و برمی گردد؛ و یا وسائط انگیخته و خود را مستخلص می کند؛ آدمهای مَن لاافلح الدوله هم کاری کردند که هیچ خری نکرده بود!! وقتی که فرصت به دست آمده بود که من او را تباه کنم ، واسطه شدند و عاقل شدند و وزیر شدند و کار را ضایع و باطل نمودند!! یا از روی طمع و یا از روی تملق او و یا به جهات دیگر” وسیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلِبون”: ” اِن الزمان مشوم والدهرُ غَشوم(زمانه جنگنده است و ناساز) والدنیا حول اللئام تحوم ، والکرام فی بحار مصائب ،تقوم” ، حالا که وضع ناگواراین است و یوماََ  فیوماََ هم بدتر خواهد شد؛ همه اینها را پیش از این اوقات گفته و نوشته ام، حتی (زمان) پادشاه قبلی و حالیه و وزراء نادان و اهالی جهان  و مجلس بی اصل و بی مغز و بی عاقبت!! والله یعلم ویشهد، که عنقریب :تلتف القرون وتحطم الحاصدوالمحصود والحاسد والمحسود(بالجمله آتش خشک وتر را فرا می گیرد) ، ” اِن زلزله الساعه لشئ عظیم ” یوم تذهل کل مُرضعه عما ارضعَت و یضعَ کل ذات حملِِ حملها(الآیه=تاآخرآیه)
ملاقاتی محرمانه با سفیر عثمانی کردم ، مطالب (شرایط) آن دولت اجمالاً بد است !! یوم تبیضُّ وجوه وتسوَدّ وجوه ؛ (و)”انّ الله لایغیّر بقوم حتی یغیروا ما بِانفسِهم” زیاده عرض نمود ،ایام افاضت مستدام باد، ؛ هر قدر بتوانید،مردم را حرکت بدهید، شاید شر این شاهسون (جهانشاخان)دفع بشود !! ،باقی فدایت شوم
لیله الفطر عرض شد، انشاالله طاعات مقبوله و عید سعید به مبارکی و اجلال باشد.

سفیر (احتمالاً سفیر عثمانی) را هم (شاه) احضار فرمودند، گویا مقدمه قطع ارتباط است!! (ابوطالب الموسوی الزنجانی)

 

این نامه ای است از سوی «حاج میرزا ابوطالب»  به برادرش «حاجی میرزا ابوالمکارم زنجانی»  پیرامون آشوب گری های «محمد علی شاه» . «محمد علی شاه» برای سرکوب مشروطه خواهان و کندن بنیاد مشروطیت ، تلاش های فراوانی کرد ، از جمله  کارهای او تعرفه و تشویق خان ها و عشایری بود که استعداد طغیان و سرکشی داشتند. این نامه  مربوط  می شود به آشوبگری های عوامل شاه به یاری خان های زنجان

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.