رفتن به محتوا رفتن به فوتر

«اتوبیوگرافی عزیزالسلطان»

من در سنه 1259، در شب 21 ماه رمضان، در طهران، محله عباس‌آباد متولد شدم. من پسر میرزا محمد خان ملقب به امین‌الخاقان هستم.

«امین‌الخاقان» برادر «زبیده خانم» (امین‌اقدس) بود که یکی از زوجات ناصرالدین شاه بود. خیلی طرف میل شاه بود. جواهر آلات و یک مقدار نقدینه و خوراک شاه به دست او بود و بسیار زن امین و درستی بود و مال شاه را خوب جمع‌آوری و ضبط و ربط می‌کرد ، از این حیث بیشتر طرف تقرب و اِلتفات بود.

اصلاً گروسی بود. و در اوائل دولت فلان که حکومت کردستان و گروس با فرهاد میزرا معتمدالدوله ا ی بوده است، ناصرالدین شاه از او خدمه خواسته بوده است، او امین اقدس را از گروس برای «ناصرالدین‌ شاه» می‌فرستد. «زعفران باجی» که آن وقت او صندوق‌خانه اندرون و جواهرآلات و خوراک شاه به دست او بود و خیلی طرف توجه و پرستار شاه بود، امین‌اقدس را به دست او سپرد که تربیتش نماید. این درست مطابق بود با اواخر صدرات میرزا آقا خان نوری.

بعد از یک سال امین‌اقدس را صیغه می‌فرمایند. چون خیلی خوش خدمت و مواظب شاه بود از آن زمان طرف التفات واقع می‌شود. در همان زمان در موقعی بوده است که فروغ‌السلطنه، معروف به جیران طرف توجه و التفات بود؛ یعنی اواخر او بوده که دو ولیعهد و دخترش مرده بودند. هر وقت شاه منزل فروغ‌السلطنه می‌رفته است،

امین‌اقدس هم منزل او می‌رفته برای کارهای شاه، دیگر از خدمه حرم، حق رفتن به منزل او را نداشته است و جای شاه را او جمع‌آوری می‌کرده است.

بعدها معلوم شد که «امین‌اقدس» سیده هم هست. بعد از چهار پنج سال، «امین خاقان» را هم، که برادر امین‌اقدس بود، از گروس خواست، او هم آمد غلام‌بچه شد. او هم در همان اول ورود، خدمتی که راجع به او بود از همه بهتر انجام می‌داد.

یک روز یکی از غلام‌بچه‌ها چند گنجشک از یک لانه در می‌آورد. «امین‌خاقان» مواظب بوده است، عصر که شاه به حرم می‌آید. «امین‌الخاقان» اسم گنجشک از خاطرش رفته بود، چون که گروسی‌ها به گنجشک ملیجک می‌گویند همچو به عرض می‌رساند که: ملیجک‌ها را فلانی از لانه‌اش درآورده. چون «امین‌خاقان» کلمه ملیجک را به یک طرز خوش و یک لهجه‌ یی می‌گوید که اسباب تفرح خاطر شاه می‌شود، از همان تاریخ شاه همیشه به امین خاقان ،ملیجک می‌فرمایند (و) این لقب خانوادگی ، از برای ما شده، چنانچه من هم به همین لقب مفتخر بودم. در زمان غلام‌بچگی «امین‌الخاقان»، خیلی‌ها غلام‌بچه بودند و بعدها ترقیات فوق‌العاده کردند: حسین خان محرم خلوت، آن زمان غلام‌بچه باشی بود؛ «مخبرالدوله»، «صدیق‌السلطنه» ، «معین‌السلطان» و خیلی‌ها که خاطرم نیست با «امین‌الخاقان» هم‌قطار و غلام‌بچه بودند. تا اواخر، امین ‎الخاقان را ملیجک می‌فرمودند.

باری، امین‌اقدس هر روز کارش بالا می‌گرفت[1] تا در سنه…  که «زعفران باجی» مرد، به کلی ، کار او با امین‌اقدس شد و در سفر عتبات از «ناصرالدین‌شاه»، لقب «امین‌اقدس» را گرفت.

«امین‌الخاقان» هم در سفر و حضر، تا مدتی که غلام‌بچه بود خدمت می‌کرد. بعد که بزرگ شد و از اندرون بیرون آمد، جزء فرّاش های (نوکر) مخصوص بود. بعد از سفر خراسان، «امین‌الخاقان» از اندرون بیرون آمد و جزء فرّاش خلوت‌های شاه شد، چنانچه خبر فوت «میرزامحمدخان سپهسالار اعظم» را در خراسان، «امین‌الخاقان» در حرم‌خانه، از طرف «امیرالملک» به عرض شاه رسانید که در آن سفرنامه درج شده است.

ولی وقتی که «امین‌الخاقان» از غلام‌بچگی شغلش تغییر کرد و جزء فرّاش خلوت‌ها شد، از اغلب پیشخدمت‌ها محترم ‌تر بود. برای اینکه طرف توجه بود (و) محرمیتش بیشتر از سایرین بود. «امین‌الخاقان» (و) امین همایون که بعدها قهوه‌چی‌باشی شد… (و) در اواخر کارش بالا گرفته و خیلی طرف توجه و التفات واقع شد. اوایل دو چماق سرطلا (داشتند) که پشت اطاق شاه می‌ایستادند. بعدها «امین‌الخاقان» و «امین‌همایون»… به درجه پیشخدمتی رسیدند… در سفر عتبات، «امین‌الخاقان» تفنگ مرصع برمی‌داشت. از آن سفر به بعد… «امین‌الخاقان» در شکارگاه‌ها تفنگ مخصوص را حامل بود، که تفنگ ته پر ، متداول شد (و) «تفنگ ته پُر» ، سپرده «امین‌الخاقان» شد. در واقع اسلحه‌خانه مخصوص شکاری، ابواب جمع ایشان شده، روزبه‌روز بیشتر طرف توجه می‌شده است، تا در سنه 1292 «امین‌اقدس» به خیال افتاد که برای برادرش زنی بگیرد. در آن وقت که «امین‌اقدس» خدمت شاه را در خانه «فروغ‌السلطنه» می‌کرد، فروغ‌السلطنه یک «نَنِه پیره» داشت که زن زرنگ و باهوشی بود، اسمش خدیجه و دختر «ملا آقا بابای قندهاری» بود. بعدها چندین مسافرت به مکه معظمه کرده و معروف به «حاجیه ننه جون» شده بود. در موقعی که شاه در منزل «فروغ‌السلطنه» بود «حاجیه‌ ننه» خیلی نسبت به «امین‌اقدس» مهربانی و محبت می‌کرده است و نسبت به «امین‌اقدس» نصیحت‌ها می‌کرده و راهنمایی‌ها می‌نموده است… اینکه امین‌اقدس کارش کم‌کم بالا گرفت برای آن بود که «حاجیه ننه» را به ملازمت خود انتخاب کرده بود… ننه پیره نوه خودش را، که مادر من باشد، پیشنهاد می‌کند، این وصلت سرگرفته، مادر من را می‌دهند به «امین‌الخاقان». پیش از من هم سه نفر از اولادشان می‌میرند. اینها از دو روزه تا پنج روزه می‌شوند و می‌میرند. تا در سنه 1295 که من متولد می‌شوم. بعد مرا در اندرون پیش شاه می‌آورند. پیش امین‌اقدس شاه مرا می‌بیند و می‌پرسد که بچه مال کیست؟ عرض می‌کند که بچه «میرزا محمدخان» است.

شاه از من خوشش می‌آید و من خیلی خوشرویی می‌کنم، می‌خندم و میل می‌کنم بروم بغل شاه. شاه هم مضایقه نمی‌فرمایند. بغلش را باز می‌فرمایند، من با خیلی میل می‌روم بغل شاه. وقتی که در بغل شاه جای گرفتم به حال بچگی ، خنده خیلی بلندی می‌کنم و این کار در سن شش ماهگی اتفاق افتاده و شاه پس از آن که مرا دید گفته بوده است که «خوب بچه‌یی است «امین‌اقدس» ، او را بیاور پیش خودت و نگاهدار».

ادامه دارد

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.