رفتن به محتوا رفتن به فوتر

تاریخچه بریگاد و دیویزیون قزاق ۸

قزاقها ترکند یا مغول؟

شادروان «استاد سعید نفیسی» در مورد ملیت قزاقها و طوایف ترک بحث جالبی را پیش کشیده است که در اینجا به طور خلاصه نقل میشود:

«هیچ چیز به اندازۀ عقاید تاریخ نویسان دربارۀ برخی از نژادهای آدمی دستخوش تغییر نیست و در هر دوره ای، عقیده ای نوین با دلایلی نوآیین آشکار میشود. تا چند سال پیش، نژادهای بشری به نژاد پرشماره ای قائل بودند که آن را نژاد «اورال آلتایی» میدانستند؛ زیراکه یک سر آن را در ناحیۀ «اورال» و سر دیگرش را در ناحیۀ «آتایی» میپنداشتند.

در آن زمان یکی از شعب بزرگ این نژاد را ترک و مغول مینامیدند؛ یعنی شعبه ای که هم مغول را در بر بگیرد و هم ترک را. امروز بیشتر دانشمندان بدین نکته قائل اند که ترک را از مغول تفکیک و تجزیه کنند و حتی برخی ترکان را شعبه ای و آن هم یکی از شعب اصلی نژاد آریایی یا «هند و اروپایی» یا «هند و ایرانی» میشمارند و در این عقیده چنان به جای دور میروند که مهد نژاد آریایی و نخستین سرزمین آن را دامنه های «تیان شان» میدانند. تاریخ ایران بهترین سندی است که بدین نکته گواهی میدهد؛ زیراکه در تاریخ، ترکان نزدیک به نهصد سال پیش از مغولان پیدا شده اند؛ چنانکه در حدود آغاز قرن پنجم میلادی، ایران از دو سو با دو نژاد بیگانه روبه رو شده است؛ آنکه در مرزهای شمال شرقی ایران پدید آمده، ایرانیان بدان «هفتال» و تازیان، «هیطل» و «هیاطله» گفته اند و در نظر تاریخنویسان امروز، قطعاً از نژاد ترک بوده اند و آنکه در مرزهای شمال غربی در پشت کوههای شمال غربی قفقاز پیدا شده، آن را ایرانیان همیشه «خزر» نامیده اند و آن هم با تحقیقات امروزین مسلم است که همین ترکان امروز بوده اند.

بدین گونه در همان زمان، ترکان از سه سوی دریای خزر یعنی در مشرق و شمال و مغرب آن میزیسته اند و به قبایل و طوایف بسیار منشعب میشده اند که برشمردن همۀ آنها خود کتابی جداگانه میخواهد و آنچه در تاریخ و ادبیات ما بیش از همه نام برده شده، ترکان «یغما»، «خلج» یا «خرلخ» و «خرخیز» که همان قوم «قرقیز» است و «باشقرو» و «قزاق» و «قراقالپاق» و «سلجوق» و «ترکمان» و «کلموک» و «فارغلی» و «تغز» و «غز» و «برطاس» و «فرلغ» در شمال شرقی ایران و «قراپاپاخ» و «کیماک» و «بجناک» و «سالور» و «بانیدر» و «افشار» و «بیگدلی» و «برسخان» و «بیات» و «خزر» در شمال غربی ایران است و سه طایفۀ بزرگ نیز بوده اند به نام «بلغار» و «قبچاق» و «تاتار» که زمانی همه در کرانۀ دریای خزر زیسته اند و اندک اندک طوایف دیگر در مشرق، جا برایشان تنگ کرده اند و تنها مغرب دریای خزر را برای ایشان گذاشته اند.

اما مغولان در پایان قرن ششم هجری (قرن سیزدهم میلادی) یعنی نزدیک به نهصد سال پس از ترکان در تاریخ پدید آمدند و چون خویشاوندی نزدیک با ترکان داشته اند از آن زمان بیشتر، ترک و مغول را « ازبک »نژاد دانسته اند. در میان مغولان پادشاه جهانگیر بخت یاری پیدا شد که با سرعتی بسیار شگفت و به مراتب بیش از اسکندر و هر جهانگیر دیگر، جهان متمدن را زیر پا سپرد. از آن وقتی که چنگیز مغول بدین گونه تاریخ را شگفتزدۀ خویش کرد بسیاری از ترکان و مخصوصاً ترکانی که در ایران بوده اند و ترکان ترکیۀ امروز، افتخار را در آن دانسته اند که خود را از نژاد مغولان و از بازماندگان «چنگیز» بشمارند. جهانگیر دیگری که پس از «چنگیز» پیدا شد و تا اندازه ای در پیشرفت بدو میرسد «تیمور گورکان» است که با وجود آنکه حتماً از ترکان «ازبک» بوده و زبان و نژادش هر دو پیوستگی کامل با زبان و نژاد ازبکان امروز داشته، به همین دلایل برای کسب شرف، خود را به چنگیز و مغولان بسته است. شکی نیست که در میان طوایف ترک، «ازبکان» و «ترکمانان» برزخی و حدفاصلی در میان ترک و مغول و شاید مخلوطی از هر دو نژاد باشند اما طوایف دیگر را مطلقاً مغول نمیتوان دانست.

در ایران هم چه به دلخواه خود قاجارها و چه به سنتی که پیش از آن در میان تاریخنویسان رایج بوده است، قاجارها را از بازماندگان مغول دانسته اند و همۀ مورخانی که در دورۀ قاجاریه از نژاد و نسب آنها بحث کرده اند به همین جا رسیده اند.

دست اندازی قزاقها به ایران در عصر صفوی

شادروان «سعید نفیسی» در همان کتاب در مورد دست اندازی قزاقها به ایران در عصر صفوی مینویسد:

«تا اواخر قرن هفدهم میلادی که مطابق است با اواخر قرن یازدهم هجری چند تاخت و تازی که روسها به نواحی مختلف ایران کرده اند هنوز حالت دستبرد نداشته و دنباله ای پیدا نمیکرده است. نخستین دستبردی که روسها به خاک ایران زده اند واقعه ای است که در تاریخ روسیه هم اهمیت بسیار دارد. یکی از قزاقان ناحیۀ رود «دون سنتکو» عدۀ بسیاری از مردم سرزمین «دنیپر» را که بدان جا پناه برده و گرفتار قحطی شده بودند با خود همدست کرده در سال 1668 میلادی (1079 هجری قمری) بنای سرکشی را گذاشت و اندک اندک در سواحل دریای خزر پیشرفت کرد تا اینکه در بهار آن سال از راه دریا به سواحل ایران در میان «دربند» و «باکو» تاخت.

«شاه سلیمان صفوی» (شاه صفی دوم) که از سوم ربیع الثانی 1077 تا 13 ذی الحجه 1105 هجری قمری پادشاهی کرده است حکمران گیلان را مأمور کرد که با او برابری کند و مردم آن سرزمین دفاع سختی کردند و لشکریان او را که تا دروازۀ شهر رشت رسیده بودند عقب نشاندند و او برای انتقام در شهر «فرح آباد» مازندران کشتار سختی نمود و کشتیهای ایران را غرق کرد اما دیگر به خاک ایران دستبردی نزد.»

حملۀ قزاقها به سرزمینهای شمالی ایران

«شادروان سعید نفیسی» در مورد یورش قزاقها در دورۀ تسلط افغانها به ایران مینویسد:

«در این میان افغانها بر اصفهان پایتخت ایران مستولی شدند و محمود افغان در محرم 1135 قمری، شاه سلطان حسین را خلع کرد و خود را به جای او به پادشاهی ایران رساند. این خبر که به «پتر کبیر» رسید به بهانۀ پشتیبانی از سلطنت صفویه بنای دست اندازی به خاک ایران را گذاشت و در ماههای «می» و «ژوئن» آن سال یعنی دو ماه آخر بهار که مصادف با صفر و ربیع الاول 1135 میشده است، از راه رود «ولگا» به «حاج طرخان» رفت و از راه خشکی و دریا به شهر «دربند» که در خاک ایران بود حمله برد و در این حمله 22 هزار پیاده و 9 هزار سواره و 20 هزار قزاق و 21 هزار «کالموک» و 30 هزار «تاتار» و 5 هزار ملاح به همراه داشت.

پیداست که دولت بسیار ضعیف ایران آن روز که افغانها بدان آسانی آن را از پا درآورده بودند نمیتوانست با این نیروی عظیم که سر به 106 هزار تن میزد برابری کند و تنها قوه ای که در مقابل آن بود لشکریان محلی آذربایجان و گیلان بودند و آنها هم پس از اندک مقاومتی از پا درآمدند. مردم «دربند» دروازه ها را باز کردند و تسلیم شدند ولی به واسطۀ اینکه بیم قحطی میرفت «پتر کبیر» ناچار شد به حاجی طرخان بازگردد. با این همه دسته ای از لشکریان خود را مأمور گرفتن گیلان کرد و بدین گونه در ماه نوامبر 1722 (صفر 1135) شهر رشت تسلیم شد و در ماه ژوئیۀ 1723 (شوال همان سال) مردم باکو تسلیم شدند. در ماه سپتامبر سال 1724 (محرم 1137) در «سن پترزبورگ» عهدنامه ای در میان فرستادۀ ایران و دربار «پتر کبیر» امضا شد و «تسار» متعهد شد که با شاه طهماسب دوم پادشاه صفوی یاری کند و نیرویی به مدد او بفرستد به شرط اینکه پادشاه ایران نواحی «دربند» و «باکو» و ولایات گیلان و مازندران و استرآباد را به دولت روسیه واگذار کند.

پس از آنکه در 11 محرم 1135 محمود افغان، شاه سلطان حسین را خلع کرده بود، چند تن از مردان دربار صفویه در 20 محرم همان سال شاه طهماسب دوم را به پادشاهی اختیار کرده بودند که سرانجام نادرشاه در 14 ربیع الاول 1144 او را خلع کرد. «شاه طهماسب سوم» برای اینکه در برابر افغانها پایداری کند به هر کس و هر چیز متوسل شد؛ از آن جمله این عهدنامه را با پتر کبیر امضا کرده است اما پدید آمدن نادرشاه مانع شده است که دربار روسیه از این عهدنامه بهره مند شود.

«آقامحمدخان قاجار» و هزیمت قوای قزاق

«استاد سعید نفیسی» در مورد جنگهای «آقامحمدخان قاجار» با قزاقها و فرار قوای قزاق مینویسد:

«در 1795 میلادی (شوال 1209 ق) آقامحمدخان در ماه مه، شهر شوشی را محاصره کرد؛ زیراکه «ابراهیم خان» پسر فناخان حکمران آن شهر بر او برخاسته بود. چهار ماه این شهر در محاصره بود و چون بسیار محکم بود نتوانست آن را بگیرد. در همان زمان، قزاقان از ترس حملۀ او گریختند. در همان زمان چون پسران پادشاه گرجستان به گنجه لشکر کشیده و در آنجا تاخت و تاز کرده بودند، آقامحمدخان بسیار در خشم شد.

سبب حملۀ آقامحمدخان به شهر شوشی نه تنها نافرمانی پادشاه گرجستان بلکه حمله به شهر گنجه بوده است. آقامحمدخان وارد گرجستان شد و در کنار رودخانه ای در سرزمین قزاقان لشکرگاه ساخت. آنگاه بنه خود را در آنجا گذاشت و با 35 هزار تن از لشکریان سبک اسلحه به تفلیس حمله برد [در همین ایام پادشاه گرجستان] از دولت روسیه یاری خواسته بود اما لشکریان روسی به موقع به یاری او نرسیدند.»

شکست قزاقها از قوای عباس میرزا نایب السلطنه

سعید نفیسی در مورد جنگ «عباس میرزا» با قزاقها مینویسد:

«پس از تصرف گنجه، ژنرال «تسیتسیانف» به سوی «ایروان» روانه شد. حکمران ایروان در این زمینه خدعه کرده وعدۀ مساعدت به وی داده بود به امید اینکه از مرکز خود دور شود و در اطراف ایروان گرفتار نیروی بیشتری بشود.

در برابر این حوادث، دربار ایران سخت به دست و پا افتاده بود. فتحعلی شاه در 28 ذی القعدۀ 1218 تهیۀ لشکرکشی مفصلی دید و در نظر گرفت خود نیز به آذربایجان رهسپار شود تا به میدان جنگ نزدیک باشد و در موقع لزوم به عباس میرزا مدد برساند. «عباس میرزا نایب السلطنه» در چهاردهم صفر 1219 ق. با لشکریان خود از تبریز به سوی ایروان رهسپار شد و در کنار رودخانۀ «زنگی» لشکرگاه ساخت و سنگربندی کرد.

تسیتسیانف در اطراف «اوچ کلیسا» لشکریان خود را به سه دسته تقسیم کرد و در میان هر دسته دویست قدم فاصله قرار داد و توپهای خود را در میان لشکر جای داد و چون لشکریان ایران نزدیک شدند سپاهیان روس شروع به توپ انداختن کردند. سواران «شاهسون» و «خواجه وند» و «عبدالملکی» از لشکریان ایران، بر ایشان حمله بردند و سرانجام پیادگان روس تاب مقاومت نیاوردند و بنای فرار گذاشتند و لشکریان ایران لشکرگاهشان را تاراج کردند و چون شب نزدیک شد «عباس میرزا» فرمان داد دست از جنگ برداشتند. در این واقعه از دو سوی، جمعی کشته و اسیر شدند و عده ای از قزاقان روس به دست لشکریان ایران افتادند. سه روز زدوخورد دوام داشت و چون از هیچ طرف فتح روی نمیداد به لشکرگاه خود بازگشتند.»

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.