رفتن به محتوا رفتن به فوتر

سردار ملی چگونه زمین گیر شد 2

 

 

 

برگرفته از روزنامه ی خاطرات غلامعلی خان عزیز السلطان

 

 

 

 

ادامه متن…

 

جمعه 4شهر ربیع الثانی 1328

امروز ستارخان «سردار ملی» و باقرخان «سالار ملی» می آیند، اگر چه مردم تا خمسه و قزوین به استقبال رفته اند ،ولی از دیروز و دیشب و امروز ،علی الاتصال می روند تا کرج و شاه آباد و مهرآباد. همین طور درشکه و کالسکه است که می رود. درشکه کرایه گیر نمی آید.اگر هم پیدا بشود به قیمت بسیار گزاف. باری «سپهدار» دو روز است استعفا کرده است،«سردار اسعد» وزیر داخله هم گویا استعفا کرده است. باری تا نزدیک ظهر بیرون بوده بعد آمدم اندرون،سرکار «معززالملک» هم تشریف بردند امیریه برای تماشای ورود «ستارخان» و «باقرخان» .در میدان توپخانه و خیابان امیریه راه نبود آدم عبور کند.در پشت بام ها زن ها و مردها نشسته بودند.گویا تا مهرآباد و بالاترها همین طور راه عبور نبود.رفتم دم در بالای امیریه پیاده شده رفتم توی باغ، ملکه ایران هم سه چهار شب است مهمان «خاصه خانم» (مادر زن ملیجک) است. باری «هرمز میرزا» هم با من بود، دم در پیدایش شد رفتیم روی پشت بام منزل باغبان. آنجا «ظل السلطان»، «بارونوفسکی» و زنش و بعضی از فرنگی ها بودند. متصل مردم می آمدند و می رفتند. در باغ شاه هم تشریفاتی درست کرده بودند . همان چادری که پارسال «محمد علی شاه» تویش نشسته بود و ترتیبات جنگ با همین «ستارخان» را می داد، در همان نقطه برای «ستارخان» چادر زده بودند. جمعیت زیادی هم رفته بودند به باغ شاه ، از هر قبیل آدمی رفته بود. اغلب از شاگردهای مدرسه ها همراه بیرق ها به باغشاه و مهرآباد و امام زاده حسن، رفته بودند. یکصد نفر قزاق هم بی تفنگ رفته بودند جلو. دویست نفر از فوج طهران، دویست نفر از فوج مخصوص هم با دو دسته موزیک رفته بودند باغشاه. سوار بختیاری هم رفته بود تا کرج. باری دو ساعت به غروب وارد شهر شدند. اول جلو، ژاندارم زیادی سواره ،بعد ژاندارم پیاده زیادی ، با موزیک ، بعد یدک زیادی، آنوقت «ستارخان» و «باقرخان» سوار اسب با سر یراق مرصع شده بودند. یدک زیادی هم از مال دولتی با سر یراق های طلا در جلو بود. یک طرف «ستارخان» و «امان الله میرزا» ، با لباس رسمی سواره، بعد هم جمعیت زیادی ،دو سه چهار نفر دیگر هم از صاحب منصب ها سواره با لباس رسمی جلو بودند، خودشان هم لباس مشکی ساده پوشیده بودند ،صورت هایشان به قدری سیاه است مثل کاکاسیاه . باری مردم اغلب داد می زدند . زنده باد می گفتند و دست می زدند. بعد هم سوار بختیاری، مهدیه ، منصور از عقبشان می رفت. همین طور رفتند تا منزل «عضدالملک». بعد از آنجا رفتند حضور همایونی ،دیگر شرح ورود حضور شاه و «عضد الملک» را اطلاع ندارم ، بعد از تحقیق خواهم نوشت ، ولی در خانه «عضدالملک» قدری از سربازهای «فوج خلج» که سپرده «سردار مخصوص» پسر «عضد الملک» است ایستاده بودند با موزیک. احترامات نظامی به عمل آورده بودند. بعد رفته بودند حضور شاه، از آنجا سوار کالسکه  شده بودند از خیابان ناصری رفته بودند منزلشان که خانه صاحب اختیار است. دم در منزل صاحب اختیار هم،گارد بعضی تشریفات به عمل آورده بودند. باری بعد از رفتن «ستارخان» آمدم اندرون ،حضور حضرت اقدس شرفیاب شدم (کامران میرزا) ، هنوز پای مبارکشان درد می کند خوابیده اند. بعد رفتم خدمت سرکار «خاصه خانم»، حضرت ملکه ایران هم آنجا تشریف داشتند،مدتی صحبت کرده تا دو از شب رفته.

 

             عضد الملک

 

چهارشنبه غرّه شهر جمادی الاول 1328

اخبار تازه این است که «ستارخان» و «باقرخان» از خانه صاحب اختیار رفته اند، گفتند «ستارخان» رفته است پارک مرحوم اتابک، «باقرخان» هم رفته است به عشرت آباد . آدم های اینها اغلب با هم دعوا می کنند، با اهل شهر هم که اغلب دعوا می کنند. «ستارخان» از نوکرهایش کمتر حمایت می کند ولی «باقرخان» خیلی از نوکرهایش حمایت دارد. باری عمل نان هم دو روز است خیلی مغشوش است، گیر اغلب مردم نمی آید.

 

دوشنبه 27 شهر جمادی الاول 1328

اخبار تازه این است :که امروز در انجمن احرار ،«ستارخان» و «باقرخان» بوده اند و «سردار محیی» بوده، «باقرخان» نطق کرده بود که «چند نفر هستند مخّل وزراء و کابینه وزراء هستند، مانع پیشرفت کار هستند و فساد می کنند. بایست خارج بشوند اگر خارج شدند خودشان بسیار خوب والّا که روز چهارشنبه تمام دکّاکین را ببندید، من هم جلو خواهم افتاد. آن وقت هرکس را که بایست بیرون بکنیم می کنیم.

پنجشنبه غره شهرجمادی الاخر 1328

از اخبارات تازه این است که «باقرخان» سالار ملّی آن نطقی که کرده بودند که بایست چند نفر نباشند، «ستارخان» با «باقرخان» خوب نیستند با او هم صدا نیست. نامه یی نوشته بود که ما محکوم اوامر مجلس هستیم. دسته «سپهدار» با دسته «تقی زاده» سخت طرف هستند. این کارها تمام بر ضد «تقی زاده» است، او هم از میدان در نمی رود. مجاهدین هم با خودشان باز اسلحه برمیدارند باری مطالب زیاد است در هر صورت خوب نیست.

 

سه شنبه 12 رجب المرجب 1328

اخبارات تازه که انتشار پیدا کرده این است که دیشب آقای «سید عبد الله مجتهد حجت الاسلام» ، را کشته اند. بعد معلوم شد که دو ساعت از شب رفته یک روایت هشت نفر ، به روایت های دیگر سه چهار نفر رفته اند. به خانه آقا ، در مهتابی حیاط مشغول نماز بوده یا روی تخت نشسته بوده است، وارد می شوند تعارف می کنند بعداً آقا را با موزر می زنند؛ از چهارتا گلوله تا هیجده تیر می گویند به او زده اند، بعد می آیند بیرون قاپچی می خواسته است آنها را بگیرد با ته تفنگ می زنند دندان هایش را خرد کرده فرار می کنند. امروز هم تمام بازارها را بسته مردم هیجان دارند، اغلب در مسجد مروی جمع شده اند زنها فحش می دهند به مشروطه.

اخباراتی که امروز شنیده شده این است که امروز جمعیت زیادی هم در مسجد مروی بوده اند. زن ها سرشان گل زده ،مسجد شاه هم ختم گذارده بودند. بازارها هم بسته بود، مردم در هیجان هستند. وزراء هنوز نامعلوم، فقط رئیس الوزراء معلوم شده است، که «مستوفی الممالک» است. «موثق الدوله» وزیر دربار شده ، بازارها بسته شده است، مجلس هم چندان رونقی ندارد. امروز در مسجد مروی «ضرغام السلطنه» و «باقرخان» سالار ملی نطق کرده بودند که : این چه وضعی است.ما اول پیش قدم بودیم در مشروطیت ، حالا می بینم و دینمان از دست رفته تا قاتل را نگیریم،به دارش نزنیم ول کن معامله نیستیم. خیلی بد بوده است.

 

پنجشنبه 28 رجب المرجب 1328

باری وضع شهر خیلی بد است. صرف نهار کرده استراحت کردم، عصری برخاسته قدری روزنامه نوشتم. بعد گفتند «سپهدار» و «صمصام» رفته اند به شهر. گفتند برای اینکه اصلاح کنند. باری با «آقا میرزا آقا خان» رفته قدری گردش کرده ،سر استخر «سپهدار» راه رفته بعد آمدم منزل . «سپهدار» هم شب مراجعت کرده بود، نتیجه این بوده است در مجلس گفته بوده اند که بایست «سپهدار» با «حاجی علیقلی خان» آشتی بکنند. سردارها که با هم اتفاق کرده بوده اند ، «ضرغام السلطنه» ، «ستارخان» ،«باقرخان» و «سردار محیی» آماده بوده اند که «حاجی علیقلی خان»، «صمصام» ، «سردارمحتشم» و «سپهدار» هم با آنها متفق باشند. قسم بخورند ،یکی بشوند و دعوا و نزاع با هم نداشته باشند و برای پیشرفت مشروطه خدمتگزار باشند ، «سپهدار» هم قسم خورده بود که من از اول هیچ قصدی به جز این نداشته وندارم. در مجلس رأی داده بودند بایستی سلب اسلحه بکنند. باری گویا آشتی حسابی نشده . این کار هم یک دوزی بوده است برای ستارخان» و «باقرخان» ، «ضرغام السلطنه» و «سردار محیی» که «حاجی علیقلی خان» چیده بوده است. اصل خیالش این است که از این چهار نفر و اجزای آنها سلب اسلحه بکنند. سوار خودش را بگوید جزء «رِفُرم» است، آن وقت دست حضرات خالی بشود، هر انگشتی بخواهد به کام دنیا بکند و اینها دست خالی نفسشان در نیاید، این تدبیر را حضرات بختیاری ها برای اینها و «سپهدار» کرده اند. .ولی گویا فهمیده اند و آن طور که بایست مقصود به عمل نیامده است. وقت به صحبت برگزار شده  و قَسَمِ ناحقی هم خورده شده. باری گویا هنوز سنگر ها را دارند. آمده منزل شکر خدا را گفته استراحت کرده. دعاهای شب جمعه را خوانده.

 

جمعه 29 شهر رجب 1328

صبح بعد ازشکر حضرت احدیت، دعاهای روز جمعه را خوانده رفتم بیرون ،«آمیرزا آقاخان» و سایر نوکرها بودند. «نصرت الله خان» از طرف حضرت اقدس آمده بود احوالپرسی .بعد رفتم خودم را شستشو کرده ، بعد صرف نهار کرده استراحت کرده، عصری برخاسته نماز خوانده ، سوار شده رفتم منزل «سپهدار» ، منزلش جمعیت زیادی بود، «ستارخان» و «باقرخان»، «ضرغام السلطنه» ، «سردار محیی» بعضی از سرکردهای مجاهدین و سر دسته هایشان بودند، من پیاده نشده رفتم گردش تا «دزآشوب» منزل «مجدالدوله» قدری پیش او بودم. دیشب صدای تفنگ زیادی از طرف قیطریه ی قلهک آمده ، سه جور روایت کرده اند. بعضی ها گفتند سوار زیادی رفته بوده به ضراب خانه برای دزدی ، قزاق ها فهمیده تیر و تفنگ کرده بودند و به قزاق خانه تلفن کرده از آنجا کمک زیادی آمده بود،حضرات فرار کرده بودند. بعضی گفتند دزد رفته بود به قیطریه ، بعضی ها گفتند در باغ «صنیع الدوله» یک سگی را دیده بودند که از دیوار می خواسته است برود بالا، سوارهای امنّیه خیال دزد کرده بودند. تیر و تفنگ زیادی انداخته بودند، بعد معلوم شده بود سگ است ولی. گویا دزد قیطریّه صحت داشته است. باری غروب آمدم منزل «سپهدار» ، «مشیرالدوله» آنجا بود بعد رفت «سردار منصور» و «تومانیانس ها» بودند، قدری صحبت کرده، یک اعلان دیدم که حسب الامر مجلس از طرف نظمیّه شده بود در بابت سلب اسلحه که؛ هر کس تفنگ دارد بیاورد در کمیسیونی که معیّن شده است ، به دولت بفروشد قیمت هر تفنگی را هم معیّن کرده بودند که هرکس نیاورد، خانه اش را به توپ خواهیم بست و خودش را در میدان نبرد به دار می زنیم و چنین و چنان خواهیم کرد. هرکس سراغ بدهد که هر کجا تفنگ هست صد تومان «مُشتُلُق» خواهیم داد ، خیلی سخت نوشته بودند و اعلان امضاء هم نداشت ، همین قدر از طرف مجلس بود برای سلب اسلحه.

هیئت وزراء نظمیّه تمام ایران را هم دادند به مسیو «یپرم» ، ارمنی ها خیلی خوشحال هستند. «سپهدار» خیلی از این اعلان تکذیب می کرد که این کار را مستمسک خواهند کرد به خانه های مردم بریزند. مردم که با هم غرض دارند اسباب اغتشاش خواهند شد. چرا به ما نگفتند که همچه خیالی دارند اوّل اسلحه از دست مغرضین بگیرند بعد به این کارها بپردازند. ارمنی ها اغلب چهار روز پیش خبر همچه اعلانی را به ما دادند، معلوم می گردد آنها می خواهند به دست مسلمانان هیچ اسلحه نباشد تا مقصود اصلی خودشان به عمل بیاید، تا خداوند چه مقرر فرموده باشد، ولی گویا «ستارخان» و «باقرخان» و «ضرغام السلطنه»  و «سردار محیی» از اینجا که رفتند باز خیال بستن سنگر و جمع آوری  استعداد برای خودشان خواهند بود که اسلحه را تسلیم نکنند. باری ترتیبات بد است ، «یپریم» رفته بود منزل پلکونیک (کُلُنِل لیاخوف رئیس قزاقخانه) ، «پلکونیک» هم ازاز او بازدید کرده بود. صحبت از اتحاد و اتفاق کرده بود که ما هر دو نوکر یک دولت هستیم ،بایست در موقع  لزوم با هم کمک بکنیم. چون دو سه روز پیش برای نظم شهر ، قزاق خواسته بودند ، «پلکونیک» نداده بود. باری آمدم منزل. «آقا میرزا آقا خان» بود قدری صحبت کردیم ، مرخصی گرفته که صبح برود به شهر . آمدم اندرون شکر خدا را گفته استراحت کردم.

 

شهر 30 رجب 1328

از قراری که از شهر متدرجاً خبر می رسد گویا وضع شهر به هم خورده است، «ستارخان» ، «باقرخان»، «ضرغام السلطنه» ، «سردار محیی» در پارک مرحوم اتابک هستن ، آن دور و ور را هم تماماً سنگر کرده اند تا نزدیک سفارت انگلیس. روبه روی سفارت انگلیس ، هم اغلب آن بالا خانه ها را سرباز گذارده سنگر کرده اند. تمام مجاهدین هم در پارک جمع شده اند. آمدن «ستارخان» ، «باقرخان» ، «ضرغام السلطنه» ، «سردار محیی» پیش «سپهدار» برای این بوده که : چرا تو با ما هم قسم شده بودی برای پیشرفت اسلام، احکامات علمای نجف و قانون اسلامی ، چرا رفتی با آنها که غیر از این مقصود دارند قسم خوردی که از ماها سلب اسلحه بکنند که مقاصد خودشان را به عمل بیاورند و برای کشته شدن «میرزا علی محمد خان» و «عبد الرزاق خان» بایست شهر نظامی بشود، سلب اسلحه از تمام مردم بشود و آنچه اسلحه مردم دارند بگیرند ولی «آقا سید عبدالله» و سایرین که کشته شده اند هیچ…این کارها را نکردید ، از ماها سلب اسلحه بشود از بختیاری ها نشود. به چه جهت اشخاصی که با دسته ی «حیدرخان» هستند اغلب از ارامنه بروند لباس ژاندارم و پلیس بپوشند. از دیشب که این حرف ها را زدند، رفتند شهر و مشغول سنگر بندی و جمع آوری استعداد شده اند که اسلحه خودشان را تسلیم نکنند.امروز هم تمامشان کفن پوشیدند. یکصد و پنجاه نفر قزاق هم برای نظم شهر به کمک نظمیه رفته است ، مردم خیلی متوحش هستند. از دور پارک اتابک نزدیک های مجلس ،مردم فرار کرده اند. اغلب خانه های مردم و ارامنه را طرفین سنگر کرده دو اعلان امروز نوشته بودند. یکی از طرف وزارت جنگ که ؛تا فردا که یکشنبه غرّه شهر شعبان است اگر مجاهدین اسلحه خودشان را دادند حقوق پس افتاده شان داده خواهد شد والّا هیچ حق و حقوقی ندارند. یک اعلان هم از نظمیه شده بود که ؛ از شب یکشنبه غرّه شعبان تا خبر ثانوی بشود شب ها از ساعت سه هیچ کس حق بیرون آمدن از خانه اش ندارد و بلیط شب و اسم شب هم بلا استثنا قبول نخواهد شد.از قراری که گذارده اند و اعلانی که کرده اند فردا روزی است که بایست سلب اسلحه بشود، احتمال جنگ هم می رود ولی از قراری که خبر آورده اند بین آنها نفاق افتاده است «سردار محیی» آمده است، بعضی هایشان گفته اند که بایست اسلحه را تسلیم کرد، «ضرغام السلطنه» گفته است من که محال است اسلحه را تسلیم بکنم، رفته است به حضرت عبدالعظیم که از آنجا برود به ولایتش ،«سردار محیی» هم که آمده است شمیران در واقع قایم شده است و فقط «ستارخان» ، «باقرخان» با مجاهدین مانده اند در پارک اتابک ، آنها هم به این آسانی تسلیم نخواهند شد تا قوه دارند خواهند کوشید. باری شکر خدا را گفته استراحت کردم.

شب را هم در کامرانیه بودم، صدای توپ هم از عصر بلند شد. تفصیلات جنگ این طور شد: از چهار و نیم به غروب مانده جنگ شروع شده الی دو ساعت و نیم از شب گذشته ختم شد. دور پارک اتابک را گرفته ، بختیاری زیاد از «افواج رفرم جدید» ژاندارم، مجاهدین ارمنی ، مجاهدین دسته ی حیدرخان، توپ زیاد توپ های «شنیدر» و «ماکسیم» دور تا به دور پارک را گرفته، مجاهدین «ستارخان» و «باقرخان» را محاصره کرده ، «ضرغام السلطنه» با یک عدّه سوار رفت به حضرت عبدالعظیم ، از آنجا رفت به طرف بختیاری ولایتش ،تا در بین راه چه بکند. «سردار محیی» هم که آمده شمیران منزل دارد، «سردار منصور» در زرگنده است ،تا به کجا خودش را بیاندازد. ولی «ستارخان» سردار ملّی و «باقر خان» سالار ملّی با مجاهدین و کسبه ی زیادی در پارک مانده ،مشغول جنگ شده بودند.باری دو ساعت از شب گذشته در پارک اتابک را که طرف سفارت فرانسه باز می شود و در سه کنج باغ است با بنزین آتش زده بعد دو تیر توپ ساچمه انداخته هر چه بود و نبود کشته وارد باغ می شوند ، فشنگ های مجاهدین هم تمام شده به قدر شصت ، هفتاد تیر توپ انداخته وارد باغ می شوند. معدودی از مجاهدین فرار می کنند، باقی کشته می شوند ،قدری هم که مانده بودند دستگیر می شوند، آنها هم که دستگیر می شوند آنچه با آنها غرض داشته اند می کشند. «یپرم» اول بختیاری ها را جلو می اندازد، خیلی از بختیاری ها کشته می شوند، یکی از پسر عموهای «حاجی علیقلی خان» هم کشته می شود، بعد مجاهدین ارامنه و کسان «یپرم» می ریزند در باغ و مسلمانان و مجاهدین را می کشند، «ستارخان» سردار ملّی هم دو تیر گلوله می خورد ،یکی به شانه ی راستش یکی هم به رانش، «باقرخان» سالار ملّی دستگیر می شود، کتک زیادی هم با ته تفنگ زده بودندش، از کاسب کاران هم که آمده بودند به جهت همراهی و بیگناه بودند. خیلی کشته شده بودند، زخمی هم خیلی شده است، اغلب را وقتی تسلیم شده اند آن وقت ارامنه آنها را کشته اند، «ستارخان» و «باقرخان» را هم گرفته بردند منزل «قوام السلطنه» وزیر جنگ، بعد از آنجا بختیاری ها را بردند منزل «صمصام السلطنه» حبس کردند، به قدر چهار صد نفر هم دستگیر و اسیر کرده بردند نظمیّه ، حبس کردند ، از کاسب ، مجاهد، آدم های «ستارخان» و «باقرخان». بازارها و خیابان ها هم تماماً بسته، در کوچه ها پرنده پر نمی زد. صدای تفنگ در تمام شهر پیچیده بود، به طوری که گویا تمام شهر در جنگ بوده اند. وزراء هم در دربار جمع بودند ، وکلاء هم اغلب در مجلس جمع بوده اند. جمعیت زیادی از کسبه و تجّار و زن زیادی هم رفته بوده اند، درِ خانه ی «عضدالملک» ،آنچه توانسته بوده اند فحش داده بودند، نامربوط گفته بوده اند. زن ها رفته بوده اند توی اندرونش حضوراً فحش داده بودند. بعد «صدرالعلماء» را می فرستد پیش وزراء که جنگ نکنید، وزراء هم جواب می دهند و به نظمیّه تلفن می کنند که جنگ متوقف است، جواب می دهند که اگر از دور خانه ات مردم را متفرّق نکردی آنجا را به توپ خواهیم بست، از مجلس سه بار اختیارنامه دادند به وزراء هرچه صلاح دیدند که به قوّه ی جبریّه خلع اسلحه بشود، جنگ بشود. اگرچه این جنگ برای پنج هزار تومان شده ، «ستارخان» و «باقرخان» گفته بوده اند که این مبلغ که برای قیمت تفنگ ها معین شده است کم است و بایست از روی قیمتی که خریده شده است به ما پولش را بدهند تا ما تفنگ هایمان را تسلیم بکنیم. باری « عضدالملک » هم به مردم گفته است که حرف من را نمی شنوند. از اندرونش هم بیرون نمی آید. وزراء هم شب  را در دربار خوابیده اند، کشته زیادی هم از مردم در زیر زمین های پارک اتابک قایم کرده بودند و درش را تیغه کرده بودند، بعد از دو روز محرمانه بیرون آورده دفن کرده اند، «یپرم» و ارامنه خیلی از مسلمانان را کشتند ، خداوند انتقام مسلمین را بگیرد و ترحّم بکند. باری «مستوفی الممالک» و فرمانفرما خودشان را خلع کرده اند از این اقدامات. گردن «قوام السلطنه» شکسته است و «علیقلی خان» ، گفتند حکم جنگ را «قوام السلطنه» داده بوده است به «حاجی علیقلی خان». «یپرم» هم گفته بوده است از طرف مجلس حکم شده است. بعد از او بازخواست کرده بودند، دوبار به «حاجی علیقلی خان» نوشته بوده است، او هم گفته بوده است کار از کار گذشته است. باری یکصد و پنجاه نفر هم قزاق بوده است ولی قزاق ها هیچ جنگی نکرده بودند، فقط تماشاچی بوده اند. در پارک اتابک را هم بعد از جنگ و کشتن مردم، یک عدّه را همان شب با «ستارخان» و «باقرخان» دستگیر کرده بودند، ولی بعدش دور پارک را تا صبح داشته، صبح بیشتر مردم را گرفته بودند، آنچه هم که در پارک بوده است غارت کرده بودند. از قراری که «ارباب جمشید» صورت داده است، هشتاد هزار تومان مالش را بختیاری ها به غارت برده اند. کشته زیادی هم از توپ های ساچمه ای زیر درخت ها افتاده بوده اند، اغلب هم که زخمی بوده اند، صبح مجاهدین ارامنه که مال «یپرم» هستند دوباره به آنها تیر می زنند، می کشند ولی آنچه از مال خودشان کشته شده بود، نعششان را با کمال احترام بر می دارند و زخمی هایشان را می برند مریض خانه و مشغول معالجه می شوند. باری اینست وقایع جنگ امروز.

امروز عصری هم در زرگنده ، سر پل رو به روی سفارت عثمانی «یدالله پهلوان» که قدیم پیش من بود و حالا پیش «سپهدار» است و در جزء مجاهدین است، دم قهوه خانه نشسته بوده دو نفر ارمنی آمده بودند ، او را دیده بودند، رفته بودند پلیس ها را خبر داده بودند، پلیس ها آمده بودند که اسلحه ی او را بگیرند، او نداده بود، یکی دو نفر دیگر از آدم های «سپهدار» با او بوده اند. آنها را گرفته بودند ولی زورشان به «یدالله» نرسیده بود، کار تیر و تفنگ می شود ، چند نفر ارمنی هم با پلیس کمک می کنند ، یک پلیس زخم دار می شود. شمیرانات از صدای این چند تیر تفنگ بر هم می خورد. خیلی خبرهای دروغ بهم در می آورند که «ستارخان» و «باقرخان» را بیرون شهر کشته اند.

 

 

حیدر عمو اوغلی

 

دوشنبه 2 شهر شعبان 1328

از کامرانیه سوار شده آمدم رو به منزل . از قرار بازارها را بسته اند، پسر «ستارخان» را هم گفتند گم شده است. اغلب مجاهدین فرار را بر قرار اختیار کرده، در شمیرانات تغییر لباس داده کلاه های بوقی را تغییر داده. سرداری (لباس های بلند شبیه پالتو که مرده ها می پوشیدند) پوشیده ، معقول شده اند، هر کدام در یک گوشه ی شمیران سگ می زنند.

باری اخبار دیروز را اغلب صحبت می کردند، «ضرغام السلطنه» را هم گفتند تعاقبش کرده رفته اند بگیرندش، گفتند در علی آباد چند رأس قاطر چپاول کرده رفته. گفتند قَره سوران ها(ژاندارم مخصوص محافظت راه ها) از او جلوگیری کرده ، زد و خوردی کرده اند، دو نفر را کشته و رفته است.گفتند تجّار هم قَسَم شده اند که بازار ها را باز نکنند. باری مردم اهل شهر و فرنگی ها بسیار از این حرکت بد می گویند که کار بدی شده است، مخصوصاً برای «ستارخان» سردار ملی و «باقرخان» سالار ملی که با آن تشخّص که ورودش دادند، که حالا گلوله خورده است، باقر هم حبس است با هزاران خواری. مردم بیشتر که بد می گویند برای این است که ارامنه مسلمان ها را کشته اند، در واقع جنگ مسلمانان و ارامنه بوده است، چون تمام مجاهدین ارمنی دسته ی «یپرم» و حیدرخان لباس پلیس پوشیده و جزء نظمیّه هستند. «یپرم» هم یک ساله نوشته گرفته است از مجلس که نظمیّه طهران و تمام ایران با او باشد، امنیّه که به «یپرم» داده شده است، مردم خیلی بد می گویند و واضح فحش می دهند و ارمنی ها خیلی خوشحال هستند. باری زن و بچه سردار محیی هم آمدند به زرگنده. بعد آمدم منزل «بارونوفسکی» قدری بودم. خسته بودم استراحت کردم. عصری هم پیاده رفتم گردش تا منزل سردار شجاع.

 

                             ضرغام السلطنه

 

چهارشنبه 4 شهر شعبان 1328

سوار شده رفتم «بارونوفسکی» قدری آنجا بودم. «حاجی علیقلی خان» هم با سوار زیادی آمده منزل سپهدار. باری رفتم منزل سردار منصور، چه قدر آدم معقولی شده است، دماغش به سنگ خورده، نفسش در نمی آید، مجاهدین در خانه اش تغییر لباس کرده اند، در خانه اش خلوت ،برای او هم خطر هست. بی خیال در حقّش نیستند. باری آنجا صرف نهار کردم. بسیار توی هم بود و پکر بود، دیگر از مفسدین که شب و روز آنجا بودند کسی نبود..

گفتند که «حاجی علیقلی خان» آمده سپهدار را برداشته برده به شهر، اغلب مردم متفکر اند که مابین این ها صلح است یا نزاع ؟ بعضی همچه حدس می زنند که مابین این ها دروغی برهم خورده ، چون «ستارخان» سردار ملّی و «باقرخان» سالار ملّی مانع پیشرفت مقاصد اینها بوده اند، همچه درست کردند و رو دست زدند که آنها را ضایع و مفتضح بکنند و هر کاری خودشان می کنند بکنند. در واقع به قول عوام سر خر نباشد در میانه. ستار و باقر معایب این ها را می گفتند. برای این ها یک سدّی بود حالا برطرف شده، بعضی از مردم اقلاً همچه به نظرشان می رسد، معلوم نیست که چه در پرده است.

چند نفر از سوارهای «ستارخان» و «باقرخان» رفته اند در قزاقخانه پناهنده شده اند،قزاق ها از آنها حمایت می کنند . امروز عصری از طرف «یپرم» آمده بودند که سوارها را ببرند، قزاق ها مانع شده بودند، بعد گویا «پلکونیک» هم راضی شده بود که سوارها را ببرند، این کارها را هم «اسکندر خان» ارمنی کرده بوده است. به واسطه این که «یپرم» ارمنی است ،او هم از او حمایت می کند ارمنی ها خوب این روزها با هم متحد شده اند، باری قزاق ها نمی گذارند حمایت می کنند. بعد کار قدری بالا می گیرد، به قدر یکصد و پنجاه نفر قزاق تفنگ هایشان را می ریزند، می آیند سفارت روس بست بشینند، مابقی قزاق ها هم در اردو از آنها حمایت می کنند، می گویند اگر بخواهید این ها را از اینجا ببرید ما دست در می آوریم، می رویم به شهر جنگ می کنیم. باری در زرگنده مانده ساعت چهار «پلکونیک» گویا خودش آمده بوده است اینجا، «اسکندرخان» را فرستاده بوده است که قزاق ها را ببرد. نمی دانم چه گفته بوده است که قزاق ها را به ضرب کتک از زرگنده بیرون کرده بودند قزاق های روسی.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.