رفتن به محتوا رفتن به فوتر

شرح حال جهانشاه امیر افشار خمسه ای-1

جهانشاه خان امیر افشار

 

در دوران کودکی ،مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها برای ما قصه می گفتند. آنچه که من به یاد دارم،قصه ها و رویدادهای مختلفی است که زنده یاد پدرم با آهنگ نوازش بخش صدایش و برای اینکه من راحت تر به خواب روم ،زمزمه می کرد. یکی از آنها قصه جنگ فوج سوار زنجان به فرماندهی «امیرتومان آقاخان مظفرالدوله» با «جهانشاه خان امیر افشار» ریش ایل شاهسون بود و از آن جهت،توجه مرا بیشتر جلب می کرد که پدربزرگ مادری من یکی از قهرمانان این داستان بود و پدرم بارها می گفت آنچه که می گوید و برای من نقل می کند،قصه نیست . بلکه واقعه ای است که اتفاق افتاده است. پس از آنکه بزرگتر شدم،در این باره از افراد مختلف روایتها شنیدم و علاقمند شدم که این خان سرکش و ماجراجو را بیشتر بشناسم.

آنچه که در پی می آید، مختصری است درباره شرح حال «جهانشاه خان امیر افشار خمسه ای». این ثبت یک واقعه تاریخی است نه قصه. این گزارش توسط «نصرت الله فتحی» (آتشباک) و زیر نظر شادروان استاد «عبدالحسین نوایی» به رشته تحریر درآمده است. توضیح آنکه آنچه درباره ی «جهانشاه خان امیر افشار» در این گزارش آمده است در حقیقت خلاصه گفتگو با مرحوم «مدیرالدوله اصانلو» است. «اوصانلو» در حقیقت پیشکار «جهانشاه خان امیر افشار» بوده و از این جهت آنچه آتش باک در این گزارش آورده خلاصه خاطرات «مدیرالدوله» است و جهت ثبت در تاریخ و به عنوان یک مستند تاریخی به شمار می رود و چون این گزارش زیر نظر شادروان دکتر «عبدالحسین نوایی» تهیه شده ،باید آنرا از مستندات تاریخی به شمار آورد . موضوع دیگر اینکه پدرم مرحوم «حاجی سید علی میرزایی» که با «امیر افشار» رفت و آمد داشته و ماجرای جنگ قشون دولتی و «امیر افشار» را برای من نقل کرده است ،با آنچه در این گزارش آمده ،تفاوت هایی بود ، آن موارد را ذیلاً متذکر می شود:

پدرم می گفت حاکم زنجان به حکم «ناصرالدین شاه» چندین بار «امیر افشار» را به دارالحکومه زنجان احضار می کند و «امیر افشار» از دیدار حاکم خودداری می کند و چون برای اجرای حکم شاه ،حاکم موظف به اجرای اوامر بوده ،تصمیم می گیرد به همراهی فوج سواره خمسه که تحت فرماندهی امیر تومان (سرلشکر) «آقاخان مظفرالدوله» ،عازم کرسف می شود تا امیر را دستگیر کنند. «امیر افشار» که می دانستند حاکم به چه قصدی عازم کرسف شده، به افراد ایل دستور می دهد که در اطراف منزل امیر سنگر بندی کنند و به همراهان خود می گوید اگر کار به جای باریک کشید ،به اشاره امیر ساختمانی را که محل مذاکره امیر و شاهزاده حاکم و «مظفرالدوله» است، گلوله باران کنند. پس از استقرار حاکم در محل گفت و گو به محض اینکه «امیر افشار» وارد می شود،شاهزاده حاکم فحشهای رکیک می دهد. امیر نیز طبق قرار قبلی فریاد می زند:

«اوشاقلارورون» و با این دستور محل دیدار از چهارسو گلوله باران می شود. آقا خان «مظفرالدوله» خودش را به استخری که در آنجا بود، می اندازد و تیری سروی را زخمی می کند و حاکم سوار اسب شده، پا به فرار می گذارد. افراد ایل حاکم را در حال فرار دستگیر می کنند و گفته می شود که با او رفتار نامناسبی انجام می شود.

آقاخان افراد فوج سواره خمسه را در محل امنی جای می دهد و به زنجان باز می گردد. امیر که از عاقبت کار خود آگاه بود، عازم شمال ایران می شود به قصد گذشتن از مرز و رفتن به روسیه و در راه خود ،خطوط  تلگرافی را قطع می کند که تماس با پایتخت غیر ممکن شود. سال ها می گذرد و وسایلی فراهم می شود که «امین السلطا»ن صدراعظم او را محرمانه به تهران می آورد و در طویله شاهی بست می نشیند و شاه نیز از تقصیرات او در می گذرد . در سال های بعد در آغاز سلطنت پهلوی برای مدت کوتاهی ،امیر حاکم زنجان بوده و نامه ای که در این گزارش از سوی او برای مجتهد بزرگ شهر «حاجی میرزا مهدی میرزایی» نوشته ، از نظر خوانندگان می گذرد . پدرم که در جنگ اول مقیم بغداد بود، می گفت در عراق روزی به دیدار «جهانشاه خان» رفتم و او به اصرار می خواست هزار تومان به من هدیه کند. نکته دیگر اینکه از مرحوم «آیت الله زنجانی» شنیدم که می فرمود روزی در محضر پدرم حاجی «سید محمد زنجانی» گروهی نشسته بودند. یکی از حاضرین یادی از «امیر افشار» کرده می گوید مرحوم «امیر افشار» ،طلبه ای که در مجلس حضور داشته به گوینده این سخن ،رو کرده می گوید: آقا اینطوری نفرمایید! اگر قرار باشد که بگوییم مرحوم خدا بیامرز «امیر افشار» ، پس باید بگوییم مرحوم شمر،مرحوم ابن زیاد و ….

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.