رفتن به محتوا رفتن به فوتر

«نادرشاه افشار»

«نادرشاه افشار قرخلو» متولد سال 1100 هجری قمری در دستگرد از قرای اطراف دره گز و پسر«امامقلی بیک» بود. در ابتدا نامش«ندرقلی» بود و پس از پیوستن به خدمت«شاه طهماسب دوم» به منصب قورچی باشی، نایل شد و لقب«طهماسبقلی خان»را دریافت کرد. دوره زندگانی«نادرشاه» را می توان به هفت مرحله مختلف، تقسیم کرد:1- کودکی و اسارت 2- نوکری 3-عیاری 4- سپهسالاری 5- نایب السلطنه ای 6- شاهی 7- دیوانگی!

«سرجان ملکم» در«تاریخ ایران» می نویسد:«در 17 سالگی به دست ازبکان که هرساله اطراف خراسان را مورد تاخت و تاز خود قرار می دادند، با مادرش، اسیر شد. ایام اسارت، چهار سال طول کشید و مادرش نیز در آن صفحات، روزش به پایان رسید. بعد از آن، خود را رهایی داده، به ملک خویش شتافت.»

«باباعلی بیک کوسه احمدلوی افشار» در آن زمان از حیث داشتن قدرت، مال و نفوذ، سرشناس ترین مرد طایفه افشار در شمال خراسان بود.«ندرقلی» که 21 یا 22 سال داشت، خدمت او را اختیار نمود و بعدها دختر«باباعلی» را به عقد خود درآورد.«بازن» طبیب مخصوص«نادرشاه» یاغیگری و عیاری او را پس از ورود به خدمت«باباعلی» دانسته و می نویسد:«همین که نادر به حد رشد رسید، خانه پدر را فروگذاشت و به خدمت رییس قبیله که مردی جنگی بود، درآمد و تحت امر وی به زودی طراری عیار گردید و طولی نکشید که پسر به مراتب بهتر از پدر کاروان ها را می زد و اموال آنها را به یغما می برد.» «بازن» می نویسد:«نادرشاه، محبوب رعایای خود نبود. فقط پنج سال آخر عمرش چنین شد. ریش خضاب شده او با موهای سفید سرش، یک قسم، ضد و نقیض متناسبی تشکیل می داد، مزاج او بسیار قوی بود و هیکل تنومندی داشت. قدی بسیار بلند و اندامی متناسب داشت. صورتش، گندمگون بود و بینی عقابی داشت.»

به نظر دشوار می آید که در تاریخ، پادشاهی دیگر با استعدادی وسیع تر و با هوشی تندترو با دلیری و شجاعتی عظیم تر از او پیدا کرد. از کار، خسته و رنجور نمی شد و از مواجهه با خطر نمی ترسید. اما افراط کاری ها و بدکاری هایی که صاحب این صفات، مرتکب شد و اشک های بسیار و خون های فراوان که جاری کرد، احساسات مردم را نسبت به خود متناوباً از ستایش به وحشت و از وحشت به اکراه رسانید. سرانجام توطئه گران در شب یکشنبه 11 جمادی الثانیه 1160 هجری قمری که«نادرشاه» در فتح آباد خبوشان در خواب بود، داخل چادر او شده، ابتدا به ضرب شمشیر، یک دست او را قطع کردند و سپس سر او را بریده، به همراه قاصدی برای«علیقلی خان» برادرزاده اش که در هرات بود، فرستادند.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.