رفتن به محتوا رفتن به فوتر

هیتلر و رضاشاه،دوست یا دشمن!

 

در کنفرانس تهران که هنگام اشغال ایران برگزار شد و چرچیل،روزولت و استالین در آن شرکت داشتند ، شاه با آجودان خود سرلشکر شفائی که مسلط به زبان روسی بود برای دیدار سران کشورهای متفق به سفارت انگلستان رفت.

در این عکس از راست به چپ:چرچیل،سرلشکر شفائی، شاه

 

در مناظره آقایان خسرو معتضد و زیبا کلام مطالبی در مورد رضاشاه گفته شد. این نویسنده از دوران نوجوانی، علاقه‌مند به تاریخ بودم از این رو می‌توانم بگویم که تقریباً آنچه را که درباره رضاشاه نوشته شده، اکثراً از نظر گذرانده ام. در مورد رضاشاه این نکات مطرح است: آیا سوءظن رضاشاه نسبت به خارجیان ناشی از احساسات ناسیونالیستی بود؟ و دیگر اینکه آیا رضاشاه واقعاً بی‌سواد بود؟ آیا رضا شاه نسبت به هیتلر نظر مساعد داشت یا چنان که گفته شده ، دیکتاتور از دیکتاتور خوشش نمی آید؟ و آیا وجود کارشناسان آلمانی در ایران برای مملکت زیان‌بار بود یا خیر و چند پرسش دیگر. خوشبختانه من در طول دوران پژوهشگری در تاریخ که نزدیک به نیم قرن می‌شود، با دو تن از نزدیکان رضاشاه حضوراً مصاحبه کرده ام یکی از این دو تن فرمانده رضا شاه بود و دیگری آجودان رضا خان درجنگ جهانی اول.

در جنگ جهانی اول که رضاشاه درجه سرهنگی داشت،شقاقی آجودان رضاخان و دیگری محمد نخجوان ملقب به امیر موثق بود. سپهبد نخجوان در زمانی که رضاخان درجه سرهنگی داشت، رئیس ستاد قزاقخانه و فرمانده رضاخان بود. رضاخان به همه کس سوءظن داشت. اگر به خاطرات سپهبد امیر احمدی مراجعه کنید، به روشنی خواهید دید که رضاشاه به کوچکترین سوءظنی نزدیکترین دوستان و هم رزمان پیشین خود را برکنار یا نابود می‌کرد. تقی‌زاده به این نکته در خاطرات خود اشاره دارد. به جز سوءظن، مسئله نفرت از خارجیان مطرح است و این سوال که چرا چنین نفرتی در وجود او شکل گرفته و بسیاری از رجال قربانی این نفرت شدند. برای بررسی این موضوع باید به خاطرات کلنل کاساکوفسکی که در زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به مدت 13 سال فرمانده بریگارد قزاق (هنگ قزاق) بوده است، مراجعه کنیم. کاساکوفسکی در خاطرات خود اشاره می‌کند به اوضاع قزاقخانه در سال‌های پیش از آمدن او به ایران و تصدی فرماندهی قزاق.

توضیح اینکه پرسنل قزاقخانه از سه گروه تشکیل می‌شد. در رأس قزاقخانه یک سرهنگ روس فرمانده کل بود و در مرحله بعدی مهاجرین بودند و پس از آن افسران و درجه‌داران ایرانی. بدین ترتیب رضا خان در پایین ترین سطح افراد قزاقخانه قرار داشت.

در مورد مهاجرین باید توضیحاتی داده شود. وقتی ناصرالدین شاه تصمیم به ایجاد هنگ قزاق گرفت، اکثر کسانی که برای این هنگ در نظر گرفته شدند، بازماندگان مهاجرین دوران فتحعلی شاه قاجار بودند، یعنی کسانی که در رکاب عباس میرزا در قفقاز با روس‌ها جنگیده بودند و پس از 20 سال جنگ در دو دوره متفاوت  و با از دست رفتن 17 شهر قفقاز حاضر نشدند که زیر پرچم روسیه تزاری در ایالت قفقاز به زندگی خود ادامه دهند و چون این افراد اکثراً از اشراف و مسلمانان متعصب قفقاز بودند، تعصبات مذهبی مانع از این می‌شد که زیر پرچم دولتی غیر مسلمان خدمت کنند. از این رو اکثراً املاک و دار و ندار خود را در قفقاز به جای گذاشته و به داخل مرزهای جدید ایران مهاجرت کردند و این افراد میهن دوست با تعصبات شدید مذهبی و میهنی  پس از آمدن به ایران از طرف شاه مورد حمایت کامل قرار گرفتند و در طول تاریخچه قزاقخانه یعنی 40 سال در بریگارد و دیویزیون (لشکر) مشغول خدمت بودند و در حقیقت فداییان شاه محسوب می‌شدند و به استناد نوشته کاساکوفسکی یک گروهبان مهاجر قزاق از یک امیرتومان قشون ایران با نفوذتر بود و این افراد حتی برای خروج از قزاقخانه و مرخصی رفتن، حاضر نبودند از فرماندهان بالادست خود اجازه بگیرند. در ضمن این افراد خود را برتر از افراد قشون ایران می‌دانستند و هیچ مهاجری حاضر نبود که در مورد نگهداری از اسب‌های قزاقخانه و نظافت طویله‌ها کاری بکند و این کار را در شأن خود نمی‌دانستند. بدین ترتیب رضاخان که به استناد اظهارات سرلشگر شقاقی از کودکی در قزاقخانه کار می‌کرد و عهده‌دار پائین‌ترین مشاغل قزاقخانه بود، هم توسری خور و تحت انظباط فرماندهان روسی بود و هم زیردست مهاجرین که خود را برتر از دیگران می‌شمردند. احتمال دارد که فشار کارهای سخت از سوی افسران روسی که فرمانروایان واقعی قزاقخانه بودند، در وجود رضاخان نفرتی نسبت به خارجیان به وجود آورده باشند. درباره نفوذ مهاجرین در قزاقخانه باید به یک نکته مهم اشاره کنم و آن زمانی است که ناصرالدین شاه ترور شد و مظفرالدین شاه که در تبریز فرمانروای آذربایجان بود، به عنوان شاه جدید عازم تهران گردید.

کاساکوفسکی می‌نویسد: همین که کالسکه شاه از دور نمایان شد، تمام مستقبلین را از مسیر شاه دور کردند، حتی محافظینی که با شاه که از تبریز تا تهران آمده بودند. به جای آن فقط افسران مهاجر، کالسکه شاه را تا درون قصر سلطنتی اسکورت کردند و به احدی اجازه نزدیک شدن به کالسکه شاه را ندادند و این نشانگر آن است که افسران مهاجر، نقش گارد سلطنتی را داشتند و فدایی شاه بودند. در قشون جدید ایران نیز فرماندهان عالیرتبه مانند نخجوان، امیراحمدی،طهماسبی،خدایار خان ، آیرم و دیگر افسرانی که در زمان سلطنت رضاشاه وارد ارتش جدید شدند،  همگی از تبار مهاجرین قفقازی بودند و گفته شده است که محمد علی شاه که پس از خلع از مقام سلطنت در ترکیه اقامت داشت، هنگامی که عازم اروپا بود، به او توصیه کرده بود که با کمک دیویزیون قزاق که اکثراً شاه دوست و پاسدار تاج و تخت هستند، کودتا کند. کوتاه سخن اینکه احتمالاً فشارهایی که از سوی فرماندهان روسی وارد شد و خیانت استاروسلسکی آخرین فرمانده روسی قزاقخانه، زمینه ساز نفرت او از خارجیان گردیده است. سرلشکر شفائی می گفت در جنگ جهانی اول که هنگ قزاق از 1500 نفر تجاوز نمی کرد، تبدیل به لشکر قزاق شد با نفراتی 10 بار بیشتر از گذشته .

در آن سالها در مورد دادن درجات عقب افتاده افراد با سابقه قزاق، دستوراتی صادر شده بود. من، آجودانِ سرهنگ رضا خان بودم. او مرا مامور نوشتن پیشینه خدمت در قزاقخانه کرد. در شرح حالی که نوشتیم  رضا شاه سابقه خود را در قزاق خانه از زمان نخستین فرمانده قزاق، کلنل دومانتوویچ می دانست و می گفت در آغاز ورود به قزاق خانه ، آنقدر کوچک بودم که نمی توانستم به راحتی سوار اسب شوم، لذا برای سوار شدن، اسب را به لب سکوی قزاقخانه می بردم و از روی سکو روی اسب می پریدم. بدین ترتیب چون دوره خدمت رضا خان در قزاقخانه از زمان دومانتوویچ شروع می شود و در جنگ جهانی اول 40 سال از تاسیس قزاقخانه می گذشت ،می توان به این نتیجه رسید که رضا خان هنگام کودتا حداقل 50 ساله بوده است و در هنگامی که از سلطنت کناره گرفت، 70 سال از عمر او می گذشت. سرلشکر شفائی می گفت چراغعلی خان هنگامی که برای رضاخان شناسنامه می گرفت، سن او را 10 سال کمتر به ثبت رسانده بود. و اما در مورد سوءظن رضاشاه، اطرافیان شاه و کسانی که با او کار کرده بودند، همگی می دانند که او به تمامی کسانی که او را به سلطنت رسانده بودند، سوءظن داشت و گفته می شود که در وقایع شهریور 20 نسبت به ولیعهد نیز سوءظنی پیدا کرده بود.

 

رضا شاه ترسو نبود

سید ضیاء الدین طباطبایی در خاطرات خود اشاره می کند به نخستین دیدارش با رضا خان در زمانی که می خواستند کسی را به عنوان بازوی نظامی کودتا انتخاب کنند . سید ضیاء می گوید نظر کمیته تحقیق این بود که رضا خان قد و قامت خوبی دارد، ولی عیبش این است که بی سواد است و ترسو . آنچه مسلم است رضا خان ترسو نبود ولی تا زمانی که از آغاز و انجام کاری مطمئن نمی شد، دست به اقدامی نمی زد. شخصی آتشی مزاج و ماجرا جو مانند سید ضیاء این خصلت  او را حمل بر ترسو بودن کرده است. رضا خان بارها نگرانی خود را از لحظه ورود به تهران ابراز داشته بود و از برخورد نظامی بیم داشت، ولی سید ضیاء که رجال کشور را پیشاپیش با پول انگلیسی ها خریده بود، خیالش آسوده بود که کسی در دروازه تهران دست به اسلحه نخواهد برد. ولی شاید رضاخان از جزئیات زد و بند های پشت پرده سید ضیاء اطلاعات کاملی نداشت و به استناد خاطرات سپهبد امیراحمدی تنها هدف رضاخان ریاست قزاقخانه نبود و سپهدار امیراحمدی بارها از طرف رضاخان با فرماندهان قزاق تماس گرفته و رضایت آنها را برای ریاست رضاخان بر قزاقخانه جلب کرده بود. در مورد بی سوادی رضا خان واقعیت این بود که تحصیلات کلاسیک نداشت، ولی در حرفه خود و امور نظامی فرد بسیار قابلی بود. در مصاحبه با سپهبد نخجوان پرسیدم چرا در عکس هایی که از قزاقخانه گرفته شده، عکس رضاخان کمتر دیده می شود. نخجوان گفت او همیشه در ماموریت بود و می توان گفت که در بسیاری از استانهای ایران ماموریت جنگی داشته است، از قبیل درگیری با عشایر و جنگ با راهزنان و شورشیان. از نخجوان پرسیدم چرا در عکس هایی که از رضاشاه وجود دارد، او در حال دست دادن با کسی دیده نمی شود؟ در جواب گفت او با کسی دست نمی داد.اما شایعه علاقه مندی رضاشاه به هیتلر،درعکسی که ملاحظه می کنید،از جمله ای که هیتلر به خط خود برای رضاشاه نوشته است، میتوان دریافت که میان آن دو روابط حسنه وجود داشته است.ترجمه متن نوشته هیتلر چنین است: تقدیم به اعلیحضرت رضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران با احترامات ادولف هیتلر برلین 12 مارس 1936

 

آن کسانی که مانند من سالهای پایانی سلطنت رضا شاه را به خاطر دارند، می دانند که تقریباً اکثریت ملت ایران دوستدار آلمانها بودند. آلمانی ها هم شایعه کرده بودند که هیتلر مسلمان شده و در جنگ جهانی اول هم با رشوه به این و آن و ایلات، یک جنگ تمام عیار علیه نیروهای روس و انگلیس در ایران به طرفداری از آلمان امپراتوری به راه انداختند. در جنگ جهانی اول می گفتند ویلهلم مسلمان شده و اسمش را عوض کرده و او را محمد ویلهلم می نامیدند. حتی در دبستانها و در میان کودکان دبستانی طرفداری از هیتلر مشهود بود. به یاد دارم که یکی از همکلاسی های من هر روز که خبری می رسید که آلمان در جبهه ای شکست خورده، اعتصاب غذا می کرد. و همکلاسی های دیگر نیز همگی طرفدار آلمان بودند و ما درسن 10 سالگی صدها شعار دست نویس حاوی ناسزا به چرچیل و استالین را پخش می کردیم. البته به خاطر این کار خطرناک کتک مفصلی هم خوردیم. بنابراین در چنین فضایی که همه طرفدار آلمان هستند و پیش از آن نیز بوده اند، بعید نیست که رضاخان هم تمایلاتی مانند سایر ایرانیها داشته باشد به ویژه آنکه در آن سالها آلمان در تمامی جبهه ها پیروز بود.آخرین پرسش من از سپهبد نخجوان این بود: شایعه است که کودتای 1299 را قبل از رضاشاه به شما پیشنهاد کرده بودند و شما گفته بودید من به احمدشاه خیانت نمی کنم. نخجوان پس از چند قیقه سکوت گفت: خوب، می گویند این حرفها گفته می شود. بدین ترتیب این مسئله را تکذیب نکرد. شاید این پیشنهاد واقعیت داشته است.

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.