رفتن به محتوا رفتن به فوتر

سردار و سالار ملی در تبریز مزاحم روس ها بودند

«ستارخان» را همه می‌شناسند

 

مردی از دیار مردپرور آذربایجان بود که کاری کرد کارستان. وقتی که در تهران بساط مشروطیت برچیده شد، «محمدعلی‌شاه» بر آن شد که تبریز دلاور را نیز از دست آزادی‌خواهان بیرون آورد؛ زیرا خوب می‌دانست که اگر تهران برای مشروطیت به‌پا خاست، پیش از همه‌جا تبریز دعوت مشروطیت را لبیک گفت و در آن روزهای سخت کشمکش بین مجلس و دربار و استبداد «محمدعلی‌شاه» با قیام یکپارچۀ خود یاری نمود و با شور و شوق فراوان به یاری کمر بست و با بستن بازار و قیام عمومی، شاه و دربار را مجبور به امضای متمم قانون اساسی نمود.

بنابراین «محمدعلی‌شاه» می‌دانست که تا تبریز در تصرف آزادی‎خواهان است، استقرار دستگاه استبداد امکان‌ناپذیر خواهد بود. در این اندیشه، روس‎ها نیز شاه جوان خودکامه را تایید می‎کردند و قنسول روس نیز تا آنجا که توان داشت در این راه کوشید ولی تنها «ستارخان» بود که این طرح اهریمنی را نقش بر آب کرد. این تعبیر چه زیباست که در آن هنگام، مشروطیت ایران تنها در یک شهر و در آن شهر، تنها در یک محلۀ امیرخیز و در آن محله تنها در یک خانه، خانۀ «ستارخان» باقی مانده بود و این «ستارخان» بود که مانع از استقرار استبداد شد، به‌پای خاست و مردم دلاور تبریز هم او را یاری کردند و یازده ماه در برابر تمام سپاه استبداد ایستادند.

روس‌ها هرگز سیلی سختی را که از شهر تبریز و دلاور قهرمان تبریز خورده بودند، فراموش نکردند و به دشمنی او کمر بستند و وقتی قشون به تبریز کشیدند، اول خواستشان این بود که «ستارخان» و همرزمش «باقرخان» باید از تبریز بروند. والی تبریز «مخبرالسلطنه» بود و می‌دانست که بودن «ستارخان» در تبریز ممکن است موجب عکس‌العمل شدیدی شود که دودش به چشم مردم بی‌گناه تبریز رود ولی از طرف دیگر، «ستارخان» روح شهر تبریز و قطب آزادی‌خواهان بود و هیچ کس را روی آن نبود که بدو تکلیف رفتن به تهران کند و گوشه و کنایۀ والی هم نه‌تنها مورد قبول «ستارخان» واقع نشد، که موجب گلۀ او از والی گردید و نمی‌دانست که والی، خود بیش از هرکس از این پیشامد در رنج است ولی مهر به لب زده، خون می‌خورد و خاموش است.

بالاخره صلاح در آن دیدند که از تهران، علما و وجوه  بزرگان به «ستارخان» نامه و تلگراف بفرستند که مردم تهران مشتاق دیدار قهرمانانی چون سردار ملی و سالار ملی هستند و از آنان به احترام و اصرار خواستند که به تهران بیایند. سردار و سالار هم در میان استقبال پرشور و بی‌نظیر مردم تهران به پایتخت آمدند و سردار ملی در پارک اتابک و سالار ملی در عشرت‌آباد مستقر شدند و اهل نظر، نفس راحتی کشیدند که روس‌ها دیگر بهانه‌ای برای کج‌تابی و بدقلقی نخواهند داشت اما نمی‎دانستند که «سرِ فتنه دارد دگر روزگار». به‌زودی تخم نفاقی که «ناصرالملک» نایب السلطنه ،دانسته و سنجیده پاشیده بود،به ثمر نشست و فلاکت و بدبختی به بار آورد. بدین معنی که کشمکش دموکرات و اعتدالی از کریدورهای مجلس و از میان وکلا به خیابان‎ها و میان مجاهدین سرایت کرد و مجاهدین تندروی دموکرات به رهبری  «حیدرخان عمواوغلی»، «سید عبداله بهبهانی» را کشتند و چند روز بعد مجاهدین اعتدالی به ریاست سردار «محیی عبدالحسین‌خان» و «علی محمدخان تربیت»، «سید عبدالرزاق حکاک» را روز روشن به رگبار تیر از پای درآوردند و شهر بر هم خورد و وجود دسته های مسلح مجاهد در شهر -که نوعاً درک صحیحی از مسئولیت خویش نداشتند- مایۀ وحشت مردم و موجب نگرانی بزرگان قوم شد و خواستند اسلحه را از دست مجاهدین بگیرند و به تفصیل دل‌آزاری که در کتب تاریخ آمده و ما قصد تکرار آن را نداریم، «ستارخان» هم با آن که در ابتدا با خلع سلاح موافقت کرده بود، با دولت «مستوفی‌الممالک» به مخالفت برخاست و دولت بالاجبار خواست با قوۀ قهریه، پارک اتابک را که پایگاه مخالفان شده بود، تصرف و عناصر مترمد را سرکوب نماید. چه دلخراش بود این وضع که «ستارخان» پدر آزادی و مشروطیت ایران، رو در روی دولت، آن هم دولت آزادمنش «مستوفی» قرار گرفت. در این میان شاید بیش از همه «مستوفی» رنج می‌کشید؛ زیرا آن مرد آزادمنش هرگز نمی‌خواست که اسلحه به روی قهرمانان بزرگواری چون «ستارخان» بکشد و حتی پیشنهاد کرد که خود، یکه و تنها به پارک برود و با سالار و سردار به گفت‌وگو بنشیند ولی دست‌اندرکاران -که بی‌غرض‌ومرض هم نبودند- رای او را زدند که ممکن است شما را گروگان بگیرند و این امر نه‌تنها موجب سرافکندگی خواهد بود، که مایۀ هرج‌ومرج کشور و استبداد تفنگ‌چیان مجاهد است. بالاخره آنچه نباید بشود شد و جنگ درگرفت و سواران بختیاری و مجاهدین «حیدرخان عمواوغلی» و قوای نظامی به پارک حمله بردند و درِ پارک را سوزاندند و با تیراندازی فراوان، پارک را گرفتند و در این میانه، پای «ستارخان» تیر خورد. آنان را به خانۀ «صمصام‌السلطنه» بردند و به مداوا پرداختند و «ستارخان» نسبتاً بهبود یافت ولی تا آخر عمر از آن درد، رنج برد. کمی بعد، مجلس از این دو سردار دلیر رسماً تقدیر کرد و حقوق ماهیانه‌ای برای آنها قرار داد اما دیگر «ستارخان» آن قهرمان روزهای سخت تبریز نبود بلکه مردی بود افسرده و ناتوان و علیل که برخلاف روزگار پیشین که همه‌جا پیشاپیش آزادی‌خواهان بر عناصر استبداد می‌تاخت، مجبور بود در خانه بماند و رنج بیماری و زمین‌گیر شدن را تحمل کند. در همین سال‌هاست که روس‌ها هم پس از قشون‌کشی به تبریز، املاک و اموال او را ضبط کردند و خانه‌اش را با دینامیت منفجر نمودند تا کینۀ دیرینۀ خود را تسکین بخشند.

«ستارخان» پنج سال پس از قضیۀ پارک اتابک درگذشت. وی را در باغ طوطی در کنار مزار حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند. یادش گرامی باد.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.