رفتن به محتوا رفتن به فوتر

ماجرای قمه عزیزالسلطان

ملیجک – پدر ملیجک – عمه ملیجک – از دید اعتمادالسلطنه
ماجرای قمه عزیزالسلطان
«تفصیل امروز این است: وقتی که عزیزالسلطان آمد، قمه کوچکی که چندان ارزش نداشت در کمرش بود. قمه را باز کرد در چادر شاه گذاشت، بندگان همایونی که وارد شدند بعد از بوس عزیزالسلطان قمه را هم دیدند. ناهار آوردند صرف فرمودند بلافاصله مرا احضار فرمودند که درس بخوانند (درس فرانسه). عزیزالسلطان آمد بازی‌ها کرد به سر و دوش شاه می‌رفت و بازی می‌کرد. شاه برای اینکه او را از سر باز کند فرمودند او را صاحبقرانیه ببرید. هنگام رفتن عزیزالسلطان، جویای قمه خود شد. قمه پیدا نشد، طوری که شاه فرمودند به یقین جن برده باشد. جیب پیشخدمت‌ها را بگردند. چند نفر را گردش کردند بعد شاه ملتفت شدند که بد کاری می‌فرمایند. به آغاعبداله خان خواجه عزیزالسلطان فرمودند دست از تفتیش بردارد. عزیزالسلطان طرف کالسکه خود رفت که به صاحبقرانیه برود، آنجا عبداله دوان دوان آمد که قمه را پیدا کردم، بالای چادر بود دیگر من طاقت نیاوردم عرض کردم، خود او قمه را قایم کرده بود که عمله خلوت را بدنام کند.»

ناصرالدین شاه با تحصیل عزیزالسلطان مخالف است
امروز میرزا محمدخان، پدر عزیزالسلطان عرض کرد که عزیزالسلطان را بفرمایید درس بخواند، شاه فرمودند که بچه است رشد نمی‌کند، می‌سوزد. عزیزالسلطان هم متغیر شد دو سه مرتبه با چوب آمده بود که پدرش را بزند.

تشریفات سلطنتی برای عزیزالسلطان
شاه سوار شدند. سلطنت‌آباد رفتند. من نرفتم. شنیدم عزیزالسلطان با شاه سوار شده بودند. عصر، زود مراجعت کرده بودند. معلوم است که در جلو فراش سوار، در عقب غلام و شاطر پیاده، در جلو کالسکه، یک دسته سرباز که دم شمس‌العماره است، تصور کرده بودند، شاه است. همه حاضر شده، موزیکانچی‌ها سلامِ سلطنتی نواختند. سرباز، «پیش‌فنگ» زده، بیرق (پرچم) خوابانیده، بعد که نزدیک شد، معلوم شد عزیزالسلطان و مردک، دائی ایشان و حاجی للـه و آقا عبداله خواجه بوده‌اند. این جمعیت که در میدان بود با سربازها و موزیکانچی‌ها یک دفعه بنای قهقهه خنده را گذاشته بودند و خفیف شده بودند.

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.