خاطرات مرحوم اعتمادالسلطنه که یکی از غنیترین منابع تاریخ عصر قاجار است و مهمترین وقایع اواخر سلطنت ناصرالدین شاه را ضبط کرده-است،ناصرالدین شاه، مرد شوخ طبعی بود و برای هریک از درباریان، نام خاصّی انتخاب می کرد و آنها را با همان نام مستعار می¬نامید.اسم ملیجک را ناصرالدین شاه، نخست برای پدر ملیجک به کار برد و بعدها برای پسرش نیز به کار می برد. مردی که با نام ملیجک در این کتاب به کار می رود، ملیجک پسر است،در مورد ملیجک، پدروعمه اش مطالب شیرین و خواندنی بسیاری هست، ولی به چند نکته باید توجه کرد:
1- با همه دانش و فضلی که اعتمادالسلطنه دارد، ناصرالدین شاه ملیجک اول (پدر عزیزالسلطان) را به او و بسیاری از رجال آنروز ترجیح میدهد و این خود ایجاد کینه و عقده میکند.
2- عمه ملیجک (امیناقدس) زن سوگلی شاه و عمه عزیزالسلطان، از حامیان میرزاعلی اصغرخان،امینالسلطان صدراعظم است و اعتمادالسلطنه از دشمنان میرزاعلی اصغرخان بدین جهت نمیتواند نسبت به ملیجکها خوشبین باشد.
3- تا زمانی که ملیجک دوم (عزیزالسلطان)، کوچک و به اصطلاح طفل است، اعتمادالسلطنه نسبت به او کینه و عقدهای ندارد و حتی از راه دلسوزی با کلمه (طفلک) از وی یاد میکند، ولی به تدریج که بزرگ و بزرگتر میشود و مورد توجه قرار میگیرد، لحن نوشتههای اعتمادالسلطنه نسبت به او تند و کینهآلود میشود.
با توجه به این سوابق، ضمن آنکه خاطرات اعتمادالسلطنه حاوی نکات و حقایقی است، ولی نمیتواند عین حقیقت باشد. بازهم تقاضا داریم که قبل از پایان این سلسله گزارشها قضاوتی نکنید.
شاه به ملیجک اطمینان دارد
«عصر به اتفاق سید نقیب دوشانتپه آمدم. در بین راه (کالسکه دولتی) که ملیجک در او نشسته با دندانساز به عجله دوشانتپه میرود. معلوم شد دندان شاه درد میکند. من هم به عجله خدمت شاه رفتم. دندان، ورم کرده¬بود، خیلی صدمه میزد، دندانساز رسید با نقره پر کرده بودند، سابق نقره را بیرون آورد درد ساکت شد… امروز دویست عدد اشرفی که ظلالسلطان تصدق فرستاده بود، تماماً به ملیجک دادند که به فقرا تقسیم شود. دلیل بر کمال اطمینان است که به ملیجک دارند.»
اعتمادالسلطنه برای ملیجک ثانی اسباب بازی میفرستد
«با پریشانی حال و تغیر خیال در خانه رفتم. در سر ناهار شاه، روزنامه خواندم. سماور و اسباب چای که سراپا حقه بازی بود، برای ملیجک ثانی صبح به اندرون فرستاده بودم. شاه ممنونم بود و به التفاتش مشعوفم ساخت. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.»
تعریف از درختهای بی قواره ملیجک
«شاه جاجرود میرود. صبح بعد از راه انداختن جمعی، از خانه به مقصد جاجرود حرکت شد… سرخه حصار درشکه را پس فرستادیم، ناهار صرف شد. انتظار شاه را داشتیم که از راه شکارگاه نرفته، از راه معمول آمدند. بعد از ساعتی شاه رسیدند. تعریف زیادی از چهار درخت بیقاعده و ترتیب که ملیجک اول در سرخه حصار غرس نموده، کردند…»
بیوگرافی ملیجک اول به قلم اعتمادالسلطنه
شاه در مراجعت به منزل، غلامحسین خان امین خلوت را خواسته بودند. فرموده بودند فرمان منصب پیشخدمت ملیجک اول را بنویس که فردا به صحه برسد. این خبر را جعفرقلی خان شب آمد منزل من داد. تعجب نکردم چرا که بالاتر از اینها انتظار ترقی برای ملیجک دارم. گمانم این است که اشتهار این نقره، شأن او را کاسته است، چرا که مردم او را خیلی از پیشخدمتی بالاتر تصور میکردند. حالا وقت آن است که مختصری از حالت او بنویسم.
ملیجک موسوم به محمد است. میگویند برادر زبیده که ملقب به امیناقدس است، از رعایای گروس. اما میرزا عیسی خان گروسی میگفت برادرش نیست. نسبت دوری با هم دارند. مولد ایشان در قریه «حلوائی» حوالی بیجار پایتخت گروس است. میرزا عیسی میگفت حلوائی تیول ماست و این یک زوج که الحال خیلی معتبر هستند، از رعایای من هستند. خلاصه اما ترکیب ظاهری ملیجک اول: الحال باید بیست و پنج سال داشته باشد(سال 1300 قمری) تمام قد و قامتش زیاده از یک ذرع نیست. صورت بسیار زشت وجههای دارد، بسیار سبزه، ابروی سیاه و از هم گشوده، دهان بی اندازه گشاد که از تناسب بزرگتر، چند سالک در صورت، دماغ چون برج… هرقدر پاشنه کفش را بلندتر میکند و کلاه را بلندتر، همان کوتاهقد ناقص اندام است. خلقاً آدم بدی نیست اگر سید ابوالقاسم بگذارد والا حرص سید به درجهای است که روزی اسباب فنای این بیچاره را فراهم میآورد. تقدس ظاهری دارد، خط و سواد جزئی تحصیل کرده است. امید دارد که ناصرالدین شاه و لایتعهد امینالسلطان را به او بدهد، چنانچه برای همین او را تربیت میفرمایند که روزی به جای امینالسلطان بگذارندش والسلام.
اعتمادالسلطنه هم به ملیجک حسادت میکند
«صبح شنیدم شاه دوشانتپه تشریف میبرند، آنجا رفتم. شاه بعد از ناهار، قصر فیروزه رفتند. در بین راه ملیجک دوم را دیدند. قهوهچی باشی مامور شد که او را به باغ دوشانتپه آورد. سی و پنج تومان انعام به قهوهچی باشی و سایرین که با ملیجک بودند داده شد. ملیجک اول پدر ملیجک دوم به خود بالید. قصر فیروزه که رفتیم، چنان زمین خورد که فک اسفل او شکست! سبحاناله خداوند تبارک و تعالی به این مخلوق کثیف تمسخر میفرمایند که چندان مغرور نباشید، در نهایت خوشبختی به شماها بدبختی دارم و در کمال سعادت نکبت میدهم. خلاصه عبرت باید برد»
هیئت ارکستر ملیجک در حضور ناصرالدین شاه
«ناصرالدین شاه یک ساعت از شب گذشته از اندرون بیرون آمدند، به من فرمودند که از روزنامههای تازه آوردهاند بخوان. مشغول بودم تفصیلی از پولتیک اول عرض میشد که شنیدنی بود و خالی از اهمیت نبود. اول فرمودند که یک جعبهساز فرنگی که تازه ابتیاع فرمودند، آوردند. کوک کردند مدتی خلط محبث شد و من ساکت شدم. بعد ملیجک پیدا شد با یک عدد دایره و یک دنبک و یک دستگاه سنطور(سنتور) و چهار پنج غلامبچه. ساز زدند و شاه محظوظ بودند که ملیجک از ساز خوش دارد. حکیمالممالک هم تملقات میکرد و ماشاءالله میگفت. یک وقت ملتفت شدیم که در اطاق همایون چهل پنجاه نفر غلامبچه و فراش خلوت چهارده پانزده ساله که سابق غلامبچه بودند به تماشای بازی ملیجک آمدند.
این مجلس حکیمالممالک بود که عقلش از اطفال بمراتب طفلتر است و اعقل و اعلم من بودم که به قدر خری عقل ندارم و به قدر یابوئی علم. سبحاناله چه دورهای شده تعجب و حیرت باید کرد.»
بازی ملیجک در حضور شاه
«دیشب شاه شام بیرون میل فرمودند. به واسطه نزاع با انیسالدوله. در فقره اسبسواری و یرک جلودار مخصوص انیسالدوله را که میرزامحمدخان برادر ابراهیم خان نایب است، مهدیقلی خان میرآخور چندی قبل زده بود.
انیسالدوله هم با میرآخور بد است. یا واقعاً اسبهای انیسالدوله بد بود یا بهانه گرفته بود. امروز ایرادی گرفته بود که اسباب تغیر خاطر مبارک شده، نتیجه بیرون شام خوردند…
ملیجک کوچک، خانه شاگردی را لنگ به گردن بسته، چند کتاب بار کرده، خود روی او سوار شده، وارد چادر شد. خاطر همایون مشغول او گردید»
تعظیم عوضی!
امروز از اتفاقات بامزه این بود که معتمدالدوله و مشیرالدوله و احتشامالدوله و من ایستاده بودیم صحبت میداشتیم. در این بین ملیجک کوچک با غلامبچه آمدند بگذرند. معتمدالدوله عصای خود را به زمین تکیه کرد، تعظیمی در نهایت ادب کرد. مشیرالدوله پرسید شاهزاده به کی تعظیم فرمودند؟ گفت به پسر شاه، مگر نه این پسر شاه نصرةالدین میرزا بود؟ مشیرالدوله گفت این پسر ملیجک اول بود که موسوم به ملیجک ثانی است. معتمدالدوله بنا کرد به فحش دادن که چرا باید به ملیجک من تعظیم کنم! خلاصه شاهزاده خیلی خفیف شد.
بازی و رذالت طفولیت
«شاه، شکار تشریف بردند، عصر مراجعت فرمودند. احضار به در خانه شدم. قدری ملیجک در حضور همایون در حالی که دستورالعمل نظم خراسان به امینالسلطان داده میشد که تلگراف نماید، بازی و رذالت طفولیت میکرد».
زمین خوردن ناصرالدین شاه تقصیر ملیجک است
«امروز شاه سوار شدند به طرف باغشاه رفتند. من سوار نشدم. شاه چهار شکار کردند. شب بعد از شام مردانه شد حاضر بودیم، همه را به صحبت شکار گذشت. امروز به وجود همایون آسیبی رسیده بود، الحمدالله به خیر گذشت. پیاده زمین خورده بودند در حالی که به ملیجک اول تکیه کرده بودند. مخفی نباشد که قامت ملیجک یک ذرع است و بسیار سست عنصر».
ملیجک اول حامل خلعت ناصرالملک
«صبح خانه ظلالسلطان رفتم. مدتی بودم، شاهزاده خواست به من معلوم کند که به توسط او ناصرالملک وزیر امور خارجه خواهد شد، اما من از مقدمه بیاطلاع نبودم. از خانه شاهزاده، دارالترجمه رفتم. مترجمین لباس تازه خود را که همه ماهوت آبی یکرنگ است، پوشیده بودند. به حضور بردم. خیلی اظهار لطف فرمودند. بعد سرداری ترمه لیموئی شمسه مرصع آوردند. به-وسیله ملیجک با دستخط به جهت ناصرالملک فرستادند. فیالواقع خلعت و منصب به واسطه حامل بودن ملیجک، بیارزش شد».
ملیجک ثانی وسیله تقدیم عرایض
«صبح خانه طلالسلطان رفتم، مدتی با شاهزاده صحبت داشتم. خیلی کامل و با عقل او را دیدم. امروز ملیجک کوچک با حضور وزراء وقاحت کرده بود. دو سه مرتبه خواسته بود خدمت شاه برود، او را مانع شده بودند. گریه کرده بود، قهر نموده بود. وزراء لندلند کرده بودند، شاه هم غدغن فرمودند که دیگر روز او را بیرون نیاورند. شب هم دو سه عریضه آورد و اصرار کرد، گریه کرد تا شاه جواب نوشت. قدغن فرمودند امیناقدس من بعد عریضه ندهد این طفل بیاورد».
ملیجک اول در صف اول سلام
امروز یک ساعت و چهل دقیقه از دسته گذشته، تحویل حمل شد برسم. همه ساله در اطاق موزه مجلس تحویل منعقد گردید- ندانستم به چه جهت و چه سبب، سفیر کبیر عثمانی با لباس رسمی دو ساعت در سلام ایستاد و شاهی گرفت، زیرا برخلاف قانون معموله دنیا حرکت کرده¬است. سفیرکبیر مظهر شخص سلطان است. اگر سلطان روم (عثمانی) درسلام پادشاه ایران میایستد، سفیر او هم باید بایستد. آیا این عمل به اجازه دولتش بوده یا نه، خواهیم فهمید و بعد خواهیم نوشت… میرزامحمد خان ملیجک اول، در صف اول سلام با نشان شیر و خورشید و سرداری ترمه ایستاده بود.
ملیجک اول محافظ مخصوص ناصرالدین شاه
«شاه امروز مشایعت ظلالسلطان، حضرت عبدالعظیم میروند. امروز ملیجک را دیدم. قداره بزرگی که بلندتر از خودش بود، بسته است. سئوال کردم، معلوم شد اشخاص مفصله را شاه فرموده هر یک قداره به گردن حمایل و یک طپانچه ششلول به کمر حائل نمایند و وجود مسعود را محفوظ دارند: آقا دائی آبدار بیست سال، امین همایون قهوهچی بیست و چهار سال، ملیجک بیست و یک سال، پسر ناظم خلوت شانزده سال، مردک که هنوزش دست بیرحمی دراز است هجده سال! نمیدانم اگر خدایی نکرده دشمنی یا مخالفی باشد این اطفال چه خواهند کرد؟»
ملیجک جبه صدرات را بر تن «جناب آقا» کرد!
«صبح که درب خانه یعنی صاحبقرانیه رفتم، مجلسی دیدم که تمام وزراء و شاهزادگان و امرا و ارباب قلم و تمام طبقات خدم و حشم جمع بودند. شیرینی و شربت گذاشته بودند. میرزا یوسف مستوفیالممالک معروف به «جناب آقا» هم بود… شاه را خیلی بشاش دیدم. مثل اینکه بار گرانی در دوش داشته و از دوش انداختهاند، اما هیچ نفرمودند. در این بین شیپور سلام شنیده شد و مردم مثل عید نوروز و سایر اعیاد، به سلام آمدند. قلیان سلام هم آورده شد. تنها فرقی که با سایر سلامها داشت، خطبه و قصیده خوانده نشد. شاه جلوس فرمودند. بعد تمام روسا را در بالاخانه بزرگ صاحبقرانیه خواسته و خودشان به اتاق دیگر رفتند. امینالسلطان جبه شمسه مرصع و دو دستخط همایون را حامل بود. بقچه را ملیجک اول دست گرفته بود با قامت رعنا! وارد شد، جبه را به دوش جناب آقا انداخت و دستخط را قرائت نمود.
«جناب آقا» قبول منصب صدرات را نمیکرد. میگفت بدون لقب خدمت میکنم. چهار مرتبه امینالسلطان رفت و آمد، آخر به حکم شاه قبول کرد.»
ملیجک مزاحم اعتمادالسلطنه
«شاه تعیین صدراعظم کرده، بیکار شدهاند. تمام مشغولیات را من باید متحمل شوم. یعنی تا ممکن است باید روزنامه بخوانم یا خودشان کتاب بخوانند و من ترجمه کنم. صبح ملیجک حضور بعد هرچه میخواستم کتاب بخوانم این بدذات نمیگذاشت. نقل میگفت، آخر شاه تنگ آمده او را اندرون فرستاد».
ناصرالدین شاه برای ملیجک قاطر خرید!
«به واسطه خوبی هوای اوشان و طول راه دیروز، پادشاه ذیشان اطراق فرمودند. دراین دره به واسطه ارتفاع کوههای اطراف، آفتاب خیلی دیر طلوع میکند. دو ساعت قبل از غروب در پشت کوهها پنهان میشود. عصر و صبح در نهایت برودت و هنگام ظهر به واسطه انعکاس، آفتاب در نهایت حرارت است… به سراپرده همایونی وقتی که وارد شدیم، شاه برای ملیجک دوم قاطر میخرید… در سر ناهار تاریخ عثمانی و روزنامه خواندم.»
کوه پیمایی ملیجک و تشویش ناصرالدین شاه
«به محض اینکه از خواب برخاستم، به شرف دیدار ملیجک اول نائل شدم. سر ساعت تمام در چادر حقیر من وجود محترمشان را مشغول داشتند. اتصالاً از کارهای شخصی خود به من حرف میزد و شکایت از پدر زن و برادر زن خود میکرد.
قبل از ناهار، اعلیحضرت دو سه لغت فرانسه از من پرسیدند. عرض کردم من هفتاد هزار لغت فرانسه میدانم. برای اینکه مرا خجل کنند، لغت غیر مصطلح «گوش ماهی زنده» را سوال فرمودند و من ندانستم. به قدری مشعوف شدند که اگر جز فتح خوارزم و بخارا را می دادند، این قدر شعف دست نمیداد. وقت غروب منزل مجدالدوله از قرار گفته او حواس شاه امروز مختل بود که این طفلک از کوه بالا میآمده… هر ربع ساعت یک نفر به پرسش حال او میفرستادند.»
همهجا در کنار شاه
«امروز به سیاهبیشه میرویم. بعد از طی یک فرسخ، بالای قله منتظر ورود شاه شدم- بعد از ناهار، غفلتاً شاه را در قله کوه یافتم. به¬تاخت از قله کوه پایین آمدند. به جز ملیجک اول کسی همراه نبود…»
زنان ناصرالدین شاه به ملیجک حسادت میکنند
«امروز به مسکارود میرویم. باید از راه «هزارچم» نزول کرد. این راه که مشکل ترین راههاست، پانزده سال قبل به حکم شاه «گاستگر» خان مهندس غساوی (اطریش) ساخته و قریب هشتاد هزار تومان خرج کردند. به واسطه عدم مواظبت رو به انهدام است. شاه امروز بیرون شام میل فرمودند. چون ما را احضار نکردند، نرفتیم. جهت بیرون شام خوردن این بود که چند نفر شاطر(اسکورت) قرار داده بودند که با ملیجک دوم حرکت کنند. زنهای شاه از این جهت شاه را متغیر کرده بودند»
کتک کاری در رکاب ناصرالدین شاه
«از جمله عجایبات اینکه امروز شاه تشریف بردند مرتبه فوقانی عمارت که وزراء را پذیرایی فرمایند. بوی خوش خورش به مشام همایونی رسیده بود. به رضاخان پسر سرایدار باشی که نایب سرایدارباشی است و در سفر ملتزم رکاب است تغیر فرموده بودند. عرض کرده بود تقصیر من نیست میرزا محمد یعنی (ملیجک اول) خورش قایم کرده است که بخورد! میرزا محمد از این فقره بدشان آمد. تغیر نمود بلکه فحش داده بود. او هم جواب میدهد. میرزامحمد قهر فرموده از عمارت بیرون میرود که شهر خواهم رفت. مجدالدوله که هیچ چیز دنیا او را مقید نمیسازد، بیمقدمه تفصیل را به شاه عرض کرده بود. جمعی را فرستادند میرزامحمدخان را آوردند… عصر که از وزراء فارق شدند، اندرون تشریف بردند. یک دفعه ملیجک دوان دوان پیدا شد و رو کرد به رضاخان و بنای فحش را گذاشت او هم جواب داد. ملیجک متغیر شد. این سر دوید و آن سر دوید.
با آن قامت که دو وجب و چهارانگشت بیشتر نیست از زمین جسته، چند سیلی به رضاخان زد. در این بین شاه تشریف آوردند. ملیجک بن ملیجک! در بغل مبارک بود در حالی که تب مختصری داشت.
بنده را فرمود نبض طفل عزیز را دیدم… خلاصه رقت قلب همایون را ملیجک غنیمت شمرد، آواز را دو پوسته کرد، چشمها را اشکین و نالهها را حزین نمود، عرض کرد مرا مرخص فرمایید شهر بروم. شاه فرمود چرا؟ چه شده؟ عرض کرد چرا نگریم، چرا ننالم، پدر امیرم را فحش دادند… ناصرالدین شاه برآشفت. رضاخان را خواستند. تغیر کردند. حکم شد وزیر دربار چوب به پایش بزند. وزیر دربار که جوان آزادهایست، چوب را به میرغضب حواله نکرد. به معقولیت اجرای اوامر را نمود.»
ملیجک برتر از ولیعهد
«امروز آشپزان است به رسم معموله همه ساله که تفصیلش ذکر شد چادری سرخ رنگ زده شد تبحیرها به همان رنگ کشیدند. اعاظم اهل اردو و تمام ملتزمین حاضر بودند. مجموعههای حبوبات و نقولات و ادویهجات و غیره چیده شده بود… عمله طرب بودند. رجال دولت سبزی پاک میکردند. پادشاه گاهی تشریف میآوردند و گاهی به عمارت میرفتند. ملیجک دوم با لباده ترمه بطانه خز در آن میان بود. عمله طرب قبل از شروع به بازی، رباعی در مدح حضرت همایونی و شاهزاده ایرانی که ولیعهد ظلالسلطان و نایبالسلطنه باشد دوم نمود که خیلی مطبوع شد.»
ناصرالدین شاه بی اعتنا به فرزندان خود
«در بین راه نصرالدین میرزا سالارالسلطنه پسر شاه آمد. با دایه اش اش که فریدون میرزا دائی خودش است، وارد اطاق شد. شاه برآشفت به ناظم خلوت فرمود که دایه چرا وارد اطاق میشود. بچه را خودت بگیر و دایه را راه نده، این طفل بیچاره مدتی سر ناهار ایستاد. شاه پرسید ناهار خوردهای عرض کرد خیر. دیگر محل اعتنا نشد. بیچاره بچه اینقدر ایستاد، خسته شد و مغموم رفت. خاطرم آمد ورود ملیجک دوم سرناهار که با دست لطیف نازک خودشان چلو گرم برای نوه بزاز میکشند.»
– میرزا یوسف مستوفیالممالک صدراعظم ناصرالدین شاه ملقب به «جنابآقا»
میرزا محمدخان از نزدیکان ناصرالدین شاه فوقالعاده مورد اعتماد بود. ناصرالدین شاه با آنکه هزار سرباز محافظ داشت، باز در موقع خواب میگفت میرزا محمدخان در درگاه اطاق بخوابد.