سرماخوردگی داری، امروز آش ساده صرف نمائید. عزیزالسلطان متغیر شده صورت حکیم را ساخته به «دیرک» چادر کوبیده با شلاق میزده. در این بین حکیم میرسد غلامبچهها دور او را گرفته میرقصند و او را استهزا میکنند این بود که به شاه عریضه استعفا نوشته بود ، دفعه اول است که میبینم شاه از رذالت این طفل متغیر میشود. از قرار گفته پدرش «سوارههای چگینی قزوین» را که از پانصد زیادترند به عزیزالسلطان دادند.
عزیزالسلطان فرمانده 500 سوار شد
امروز شاه منزل ماندند حاجی حسین قلی خان وزیر «مختارینگی دنیا» آنجا بود که برای اصغای (شنیدن) فرمایشات همایون آمده، چند روز دیگر میرود… در این بین عزیزالسلطان آمد فرمانی دردست داشت موشح (امضا شده) به صحه همایونی و ممهور به مهر نایبالسلطنه مختصری از عبارت فرمان که در نظرم هست این است:
امیرالامراء العظام فدوی دولت جاوید ارتسام ، غلامعلی خان عزیزالسلطان که از زمان طفولیت تا این اوان رشد و کهولت که همیشه خاطر ما را از خدمت پسندیده و کفایت مفیده، خرسند داشته و همیشه حواسش مصروف به تعلیم قوانین نظامی و آداب قشونکَشی است، لهذا از هذهالسنه سیجقان ئیل، سواره «چگینی» قزوین را باو مرحمت فرمودیم و غیره…
خلاصه کسی از این منشی پدرسوخته مؤاخذه نکرده که ازین عبارت جز تمسخر ذات پاک مقدس همایون، چه مقصود داشتی که این طفل ده ساله را در آداب قشونکشی و علم نظامی نوشتی…
تملق دختر ناصرالدین شاه از عزیزالسلطان
از جمله تازگیها روز ششم ماه، افتخارالدوله، بانوی عظمی̍ که از اصفهان آمده شنیدم دو حلقه انگشتری الماس پیشکش حضور شاه برده بود که یکی پیشکش شاه است و دیگری را برای برادر عزیزم، عزیزالسلطان آوردهام تملق را به چه پایه رساندهاند. شاه هم انگشتر را به فخرالدوله داده بود. ظاهراً ازین وضع پیشکش بیقاعده چندان خوششان نیامده. درحقیقت انگشتر هم مناسب نبود که دختر به جهت پدر پیشکش یا سوقات بیاورد.
عزیزالسلطان با سردوشی الماس
«امروز شاه به راهآهن تشریف بردند. من نرفته بودم، لیکن بیخبر نیستم. جمعیت زیادی در رکاب بودند. «حکیم طلوزان» هم بود. عزیزالسلطان با سردوشی و شمشیر الماس و تمثال همایونی، در خدمت شاه بود. اول بنا نداشتند که به راهآهن بنشینند، بعد که مصمم شده بودند نشسته تا به حضرت عبدالعظیم رفتند. مسافت از گار تا به صحن را پیاده رفته بودند در مراجعت درشکه نایبالحکومه را حاضر کرده بودند. شاه سوار شده و میرزامحمدخان ملیجک (پدر عزیزالسلطان) هم جلو درشکه نشسته بود.
گریه عزیزالسلطان و تألم ناصرالدین شاه
«امروز شاه به قصد توقف چند شبه، سلطنتآباد تشریف بردند من عصر «پارک امینالدوله» رفتم. از آنجا به سلطنتآباد رفتم. شاه به زمین شام میل فرمودند. در وسط شام که من مشغول خواندن کتاب بودم، عزیزالسطلان گریه کنان آمد. معلوم شد «گلچهرهی کنیز» که از ندیمههای او است، از شهر نیامده. چنان خلق مبارک از گریه آن متألم شد که حواس شام خوردن نماند…»
پدر رقیب پسر
«صبح حضور همایون رفتم. سر ناهار بودم. نایبالسلطنه صبح از شهر آمد، شرفیاب شد. فرمان سرکردگی ایلات و سواره قزوین به اسم میرزا محمدخان ملیجک (پدر عزیزالسلطان)، امروز به صحه رسید. اول بنا بود به اسم عزیزالسلطان باشد و نیابت او با پدرش میرزا محمدخان باشد، پدر قبول نکرد. دو سه روز قهر کرد تا به خودش دادند.
آشپزِ سفیر انگلیس برای عزیزالسلطان غذا میپزد
صبح که دربخانه رفتم، فرمودند باز به جهت سفر فرنگ، جداً درس خواهم خواند. خانه آمدم سه به غروب مانده، رفتم. درس میخواندند که امینالسلطان آمد او را دست به سر کردند. خوشش نیامد. دیشب عزیزالسلطان در اندرونِ همایونی، حرم را مهمان میز کرده بود . نوکر چورچیل نایب سفارت انگلیس، رفته بود اندرون، سفره شام را چیده بود و آشپزِ ایلچی (سفیر) انگلیس شام پخته بود. عصر هم شاه، جمعی از عمله خلوت را برده بودند تماشا خداوند این ملیجک بازی را رفع کند ننگ بزرگی شده است.
رأی عزیزالسلطان مافوق رأیهاست
بندگان همایون صبح شکار تشریف بردند. به من فرمودند منزل باش، شب حاضر شو. شب درب خانه رفتم. امشب که درب خانه رفتم، هنگامه مه غریبی بود. «آقا مردک» دائی عزیزالسلطان و بعضی از تفنگداران خاصه، همراه عزیزالسلطان شکار رفته بودند. یک قوچ و یک میش بسیار بزرگ شکار زده بودند و میگفتند عزیزالسلطان به دست خود، شکار نموده. اولاً باید فهمید که عزیزالسلطان دوازده ساله است و طول تفنگهای گلولهزنی شاه، یک ذرع و چند گره است که به قدر قامت رعنای این طفل بیشتر نیست، چگونه حربه او میشود؟ به علاوه این شکاری که هر شاخش از او بزرگتر است، چگونه شکار او خواهد شد که بتواند این شکار را از پا بیندازد؟ غالب کارها اینطور مشتبه کاری است. خلاصه عمله خلوت به وضعهای مختلف، تمجید میکردند که اگر نوشته شود، باید کتابها نوشته شود. امینالسلطان (میرزا علی اصغر خان اتابک) با خست کاملی که دارد، بیست عدد پنج هزاری، نازشست داد. من هم مصمم بودم که چیزی بدهم، دیدم محمدحسن میرزا و جمعی دادند. من از این صرافت افتادم. شاه هم یک قوچ شکار کرده بودند که با قوچ عزیزالسلطان مشابه شیر و گربه بود. نیم ساعت در نصب نمودن شاخهای قوچِ عزیزالسلطان به بالای ابنیه دولتی، مباحثه بود. میل داشت بالای سردر بیرونی او که محاذیِ (روبهرو) درب حرم خانه است، نصب نمایند. حاضرین جور دیگری رأی داشتند. آخر رأی عزیزالسلطان، غلبه کرد که سردر بیرون خودش نصب شود.
شعر زیر مدیحهایست که میرزا ابوالفضل نامی شاعر در وصف شکار عزیزالسلطان سروده است:
کسی که در کنف لطف ظل یزدان است
ظفر نمودن و هنرمند عزیزالسلطان است
بروزگار یگانه به هر هنر گرددژکسی که در کنف لطف ظل یزدان است
عزیز شاه، عزیز است
در جهان، زان روی که شاه را نظری همچو ماه رخشان است
عزیز شاه کسی را که کرد، بار خدای به طفلیش هنر پورِزالِ دستان است
زفرشاه دل شیر میکند پیدا پلنگ و رنگ برش گاه صید یکسان است
پلنگ و رنگ که امروز در حضور آورد
چو آفتاب بصدق مقال برهان است
بزیر سایه شه باد عزیزالسطان شاد
همیشه تابجهان نام حی سبحان است