رفتن به محتوا رفتن به فوتر

کوی های قدیم تبریز 7-سرخاب-تقدیم به تبریزیان عزیز در هر کجا که هستند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سرخاب

نام یکی از دو کوی شمالی شهر تبریز است که در دامنه ی کوه «سرخاب» افتاده است.

این کوه به علت رنگ خاکش که سرخ است، چنین نام یافته است ولی گویا در زمان های دیرین به شیوه ی زبان آذری آن را «سهرو» یا «سهراب» و در سده های نزدیکتر ،«سرخاو» می نامیده اند.

چنان که در “رساله ی روحی انار جانی” که در آن چهارده بند، عباراتی از زبان مردم تبریز، به گویش آذری متأخر ، در دوره ی سلطنت «سلطان محمدِ صفوی» پدر شاه عباس اول، نقل شده است در ستایش جوانی از اهالی این کوی می نویسد:

«سرخاوی پسر»

سرخ را در آذری کهن، «سهر» تلفظ می کرده اند و ما نمونه ی آن را در نام روستای «سهرورد» در زنجان می بینیم که «شیخ اشراق سهروردی» منسوب بدان جاست.

وجود دو نام «سهراب» و «سرخاب» برای این کوی، ظاهراً سبب شده است که در “روضات الخبان” حافظ حسین کربلایی ، درباره ی نام کوی «سرخاب» بنویسد که :مرقد و مزار سهراب از اصحاب در سرخاب جوار «بابا حسن» ، اول کسی از اصحاب در گورستان «سرخاب» اوست و به این جهت «سهراب» و بعد «سرخاب» شده.

در صورتی که مسلم است این کوی نام خود را از این کوه گرفته و کوه پیش از احداث این محله وجود داشته است.

“حشری” که استفاده ی دست و پا شکسته یی از نوشته های «روضات الخبان» کرده بود، از روی نام «سهراب» افسانه یی پدید آورده چنین اظهار نظر کرده است : «مرقه منور سهراب از کبار اصحاب است. در سرخاب قریب به مزار امید و حادث. دو میلی از سنگ سرخ بر سر قبرش نصب کرده اند.چنین مذکور است که اول شخصی که از اصحاب در خاک سرخاب دفن شده ،وی بوده است . به واسطه جوار بزرگوار آن زمین ، قبرستان شده و اسم آن موضع را به نام آن جناب «سهراب» می خوانند و به مرور ایام به سبب کوه سرخ که نزدیک آنجاست و در فصل بهار سیلاب سرخ از آنجا به زیر می آید، به «سرخاب» مشهور شده است.

در کتاب های کهن نامی از «سرخاب » برده نشده است و شاید کهن ترین کتابی که رسماً از این کوی نام برده شده ،”تاریخ بناکتی” (تألیف 717 ه.ق) است که در اشاره به سال فوت «ظهیر الدین فاریابی» ( 598 ه.ق) و «شاهپوربن محمد» (600ه.ق) می نویسد ،هر دو شاعر در نزدیکی خاقانی در «سرخاب» مدفونند.

«نادر میرزا» درباره ی این کوی در تاریخ تبریز می نویسد:

«کوی و بستانی بزرگ است به نام آن کوه خوانده اند که کوی بر سفح آن است. این کوی مرتفع و مشرف به همه ی شهر است. هوایش نیک و به اعتدال است. روزها به تابستان گرمتر بود که خورشید بر این کوه خشک تابد، چون پاسی از شب گذرد، سنگ ها را گرمی برود ،هوا نیک شود.

خاک این کوی سخت و باریک مخلوط است، چون دیوارها نهند ، سخت تر گردد و به زمین آن رطوبت نبود. بساتین این کوی کم تر است. توت بیدانه و بادام و فندق و امرود آن نیکوست… بقعه مبارکه سید حمزه در این کوی است که زیارتگاه تمامی شهر است و این بقعه در وسط این کوی است.»

در بلندترین قلّه ی کوه سرخاب (به ارتفاع 1800 متر از سطح دریا ) ،در زمان های دیرین بنابر آیین ایرانیان، آتشکده و مهرابه یی بر پا بوده و از این رو جایی مقدس و محترم شمرده می شده است. پس از اسلام آوردن ایرانیان ، با آن که آتشکده متروک شده بود ، ولی کوه و محل آتشکده ، احترام و تقدس خود را نگاه داشته بوده است. گویا مدتی نیز آن محل در دست ارمنیان تبریز که در «ششکیلان» سکونت داشته اند بوده  و زیارتگاه آنان شهر دهمی شده است ،زیرا در میان ارمنیان تبریز افسانه هایی درباره ی این بقعه، شهرت دارد. “تاورینه” جهانگرد و جواهر فروش فرانسوی که در سال 1046 ه.ق از شهر تبریز گذشته بود ، در سفر نامه اش نوشته است: «در بیرون شهر کوهی است موسوم به عین علی، زین علی و سابقاً روی آن کلیسا بوده و مسلمانان آن را تبدیل به مسجد کرده اند و یک دیر خرابه هم نزدیک آن مسجد است.»

بعد از افتادن این مقام به دست مسلمان به علت مقدس شمرده شدن محل ،داستانی پدید آورده اند که دو برادر از فرزندان حضرت علی به نام «عین علی» و «زین» یا «زیدعلی» در آنجا مدفون هستند و از این راه همه کوه را به نام آنان «عینال زینال» یا «کوعینالی» یا به گفته “حشری”، کوه دو برادران نامیده اند.

«کربلائی حسین»  در “روضات الجنان و خبت الجنان” در این باره می نویسد:

«مرقد و مزار آن پیروان راه نبی و طالبان طریق طرایق ولی، عین علی و زین علی بر بالای کوه سرخاب مشخص و معین است. تکیه یی است که جماعت و درویشان از سلسله ی رفیعه حضرت شاه نورالدین نعمت اله ولی در آنجا ساکن اند و مدعای ایشان آن که اینجا مزار دو پسر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام است مسمّیان به عون علی و زید علی.»

روانشاد “میرزا علی آقای ثقة الاسلام” شهید در “تاریخ امکنه شریفه” با دلایل معقول ، ادعای امامزاده بودن آن را رد کرده، می نویسد:

«نسبت به عون و زید مدفون در قله کوه سرخاب به حضرت ولایتماب، امری است از حلیه صدق عاری و شاهدی بر این مدعا نیست.»

این مقام دارای دو اطاق و یک ایوان طاق با پنج ستون سنگی تراش بلند است و دو میل توپر سنگی در دو گوشه جلوئی بنا ساخته شده است. این بنا را یک بار شاه عباس اول پس از پس گرفتن شهر از عثمانیان که آنجا را خراب کرده بودند،‌در سال 1017ه.ق تعمیر کرده، بار دیگر در سال 1281ه.ق «عزیز خان» سردار کل مکری، تجدید بنا نموده و برای بار سوم «اسماعیل خان امیر لشکر» تبریز در سال 1342ه.ق کرده و کتیبه ای به نظم به همین مناسبت بر دیوار بقعه نصب کرده که موجود است.

در این کوه رگه هایی از معدن طلا، مشاهده شده است و در عهد صفویان نیز مدتی برای استخراج آن سعی نموده اند. ولی چون دخل و خرج نکرده یا دست از کار کشیده اند ، در پشت بقعه یا به قول «نادر میرزا» : «به سوی شمال این بقعه به فاصله پانصد قدم وادی عمیق است. آنجا عینی بس خرد است. آبگیرکی کرده اند که آن ترشح اندک اندک بدان حفره تراود، از آنجا آب به بقعه آرند به سبوها…. و این چشمه را عامه (حوض پریان) نامند و مصحنا (حوض پیران) گویند.»

گویا نام این آبک و حوضک را به «نادرمیرزا» نادرست گفته اند و یا در نوشته او تصحیف شده است، زیرا این آب و آبگیر را بومیان تبریز (حوض ترلان) می نامند. به جهت این که خاک پیرامون آن همواره مرطوب و نمناک است و تبریزیها عرق تن را که تراوش آب بدن از مسامات شمرده می شود ، (تر) و عرق کردن را به صورت مصدر جعلی (ترله + ماخ) می گویند و همین واژه است که در فارسی دری، به معنای خیس و تر و تازه به کار می رود و (تره) به معنای سبزی مخصوص (گندنا) که از آن کوکو می پزند و مصدر و اسم مصدر تراویدن و تراوش از این واژه پدید آمده است. بنابراین (ترلان) یک واژه آذری است و به معنای جای مرطوب و نمناک او خیس است.

در سمت شرقی این کوه در دامنه آن از میان دره و تپه ها که به آن در نقشه ها و نوشته ها (گراب) می نویسند، تا حدود یکصد سال پیش ،رشته ای آب معدنی گرمی جاری بوده که بر اثر زمین لرزه ها ، مظهر و دهانه اش کور و بسته شده است. این چشمه گرم و معدنی را مردم تبریز به آذری (گرو) می نامیده اند (گر+او) زیرا به علت داشتن املاح و مواد گوگردی برای درمان بیماری های پوستی از جمله جرب و گری مفید بوده است. در کوی «سرخاب» نیز گرمابه ای ساخته بودند که این آب در خزینه آن می ریخت و چون برای گرم کردن آب حمام احتیاج به تون و سوخت نبود، شست و شو در آن ارزان تمام می شد، بنابراین بیچیزان شهر، اغلب به این حمام می رفتند و همیشه پر از مردم و بسیار شلوغ و پر از سرو صدا و جیغ و دادزنان بود. از همین جاست که هنوز هم در تبریز اگر جایی شلوغ و پر سروصدا باشد می گویند: (مگر حمام گرو است)؟!

لازم به یادآوری است که (گرو) در گویش های ایرانی به دلگرم نیز اطلاق می گردد چنانکه در نقوشان garow  و در کردی garro به معنای آبگرم است.

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.