بقیه از شماره قبل
پشت این کوههای قراخان، ییلاقات خوانین است. در اینجا ملتفت شدیم که عوضی آمدیم. از وسط صحرا راهی پیدا کرده، رفتیم به باغچه جو. همه جا در صحرا زراعت کرده بودند. از چند جوبهایی که درشکه به سختی میگذشت، پیاده شده، رد شدیم. به زحمت رسیدیم به باغچه جو. در یک دره کوچکی که در زیر کوه سختی واقع شده، عمارت ییلاقی اقبالالسلطنه میباشد. خودِ دِه، بالاتر از باغ واقع است. به قدر شصت-هفتاد خانوار، جمعیت دارد. اهل این دِه، از عوارضات اربابی، از هر جهت معاف هستند. دو نفر رعیت را دیدم، اظهار داشتم که مباشر این باغ کیست؟ بگو بیاید درِ باغ را باز کند. گفت کربلایی محرم است. گفتم برود او را بیآورد ما منتظر آمدن او نشدیم. قدری پائینتر از در باغ دیوار نبود. از آنجا داخل باغ شدیم. عمارت رو به مشرقِ دو مرتبهی خیلی عالیِ مفصلی دارد. خواستیم برویم عمارت را تماشا کنیم، درش را بسته و تماماً مُهر کرده بودند. از قراری که اظهار داشتند، تمام اسباب و مبل این عمارت را، اقبالالسلطنه خودش از فرنگ وارد نموده و هر اتاقی، مبل و کاغذ و پردهاش یک رنگ است. افسوس که ندیدم ولی عمارت، یک پارچه رنگِ بنفش است. در و پنجرهاش دیده شد. درهای بیرونش طرح قدیم است. عمارت را آینهکاری و گچبری خوبی کردهاند. در بالای عمارت، دورتادورِ گلدانها و مجسمهها که اغلب جای چراغ و گل است، ساختهاند. در جلو عمارتِ دو طبقه، مرتبه به مرتبه است که جای گلکاری است و جلو آنها ستونهای آهن و سقفکشی نمودهاند. در آن مرتبهها حوضها و فوارهها و جاهای گلکاری است و یک پاویون چوبی از سنگ و چوب دارد و پشت این عمارت دو طرف دیوار کشیدهاند و مرتبه به مرتبه است و در چدنی آهنی دارد و لولههای آهن به توی خانه کشیدهاند و یک عمارتِ دیگری که دارای چهار-پنج اتاقِ دو مرتبه است، ناتمام مانده. کناره آن عمارت، حمامی ساخته شده است و به واسطه درهای سمتِ باغ، خیلی باشکوه است. این باغ از آبِ دره، مشروب میشود. تابستان بیش از سه-چهار سنگ، آب ندارد ولی بهار زیاد میشود. پایه ستونها و گلدانها از سنگ ماکو است و خوب حجاری کردهاند. شبیه است به سنگهای معدنی فرنگ. گذشته از این ترتیبات، سایر باغ مثل باغِ رعیتی است. تماماً درخت مو و غیره کاشتهاند. گلخانه این عمارت توی دِه میباشد و آن را ندیدیم.
باری قدری گردش کرده، آمدیم بیرون. هفت-هشت نفر از پیاده تفنگچی، همیشه برای مستحفظیِ عمارت، آنجا هستند. سوار درشکه شده، از راهِ اصلیِ باغچه جو، مراجعت کردیم. صحرای باصفایی به نظر میآمد. از قراری که گفتند، در این صحرا انواع گلهای طبیعی میروید. قدری که پائین آمدیم، چند دسته مرغابی دیدیم که روی آب رودخانه پرواز میکردند. قدری که پائین آمدیم، دیدیم که رودخانه قرهسو را نصف کردهاند. نصف از بالای ماکو میرود و نصف دیگر از پائین ماکو که توی دره است، میگذرد. این دو رودخانه، هر دو یکی است. از دور، طرف مغرب، کوههای اوجق پیدا بود. فعلاً علیقلیِ خان سالار که عنوانِ رئیسِ سوارِ اوجق را دارد، به ماکوییها اعتنائی ندارد و مجزی میباشد. اوجق در پشت کوه ماکو، واقع است. خلاصه آمدیم منزل، نهار را صرف نمودیم. عصری هم اقبالالسلطنه آمد. تا نیم ساعت از شب گذشته، صحبت میکردیم. ایشان رفتند، ما هم راحت کردیم.
اقبالالسلطنهی متمدن و متمول، نه حکیم دارد نه دوا
یکشنبه 22 شهر ربیعالاول 1336
امروز تمام را در منزل بودیم. حالم کسل بود. حکیم پیدا نمیشود. یک زنِ طبیبه روسی هست که اولاً چیزی نمیداند ثانیاً دوا ندارد. مخیلاً هم کسالت داشت. خیلی متفکر بودم که اگر خدای نخواسته، کار قدری سخت شود، چه باید کرد؟ اقبالالسلطنه متمدن و متمول هم نه حکیم دارد و نه دوانهخانهی شخصی! خلاصه هر طور بود به امساک، خود را معالجه نمودم. جمعی از آقایان هم که همه روزه میآمدند، در منزل بودند. عباس پاشا خان آمد و خداحافظی کرد و رفت سرِ دهاتِ خودشان، برای اصلاح امورات شخصیِ خودش.
شهر خوی متشنج است
دوشنبه 23 شهر ربیعالاول 1336
امروز هم از منزل، جائی نرفتم. عصری دو نفر از معارف خوی آمدند به ماکو. اظهار داشتند که حکومت به واسطه ضدیتی که با قونسولِ روس داشتند و قونسول میخواست به آنها صدمه وارد نماید، از «خوی» فرار نموده است. حضرات قبل از آمدن به ماکو، رفته بودند به قریه ضیاءالدین، نزد «امیر امجد» و از او کمک و استعانت میخواستند که استعدادی (وسایل و امکانات جنگی) بفرستد و خوی را محافظت نماید.
ماشرالیه به حضرات، اظهار داشت، شما بروید به ماکو، تفصیل را به اقبالالسلطنه بگوئید، هرگاه ایشان صلاح دانستند بعد من اقدام مینمایم. فعلاً اقبالالسلطنه، کامل پاشاخان، پسر امیرامجد که جوان تحصیلکرده و باکفایتی است و شرح او را سابقاً نوشتهایم، با سی نفر سوار فرستاد. به نحوی که عجالتاً مابین قونسول و اهالی را صفا داده، شهر را امن نماید، تا اینکه از طرف اولیای امور، اقدام و دستورالعمل برسد.
تهدید ارامنه
سهشنبه 24 شهر ربیعالاول 1332
امروز تمام در منزل بودم. جمعی از آقایان آمدند. صحبت کردیم. شب را وثوقالممالک اینجا بود. شام را با هم صرف نمودیم. امروز برف زیادی آمد. در سه فرسخی ماکو یک کلیسیا میباشد که خیلی قدیمی است و معروف به «قره کلیسیا» میباشد. این قره کلیسیا، غیر از آن قره کلیسیا است که در خاک عثمانی است. در این کلیسیا اسباب عتیقه زیادی وجود دارد و زمانی که اقبالالسلطنه را به روسیه برده بودند، سه ماه ایشان را در دهی که نزدیک به قره کلیسیای مذکور میباشد، ضبط نمودهاند و ارامنه میگویند که این دهات، وقف کلیسیا میباشد و نیز یک کلیسای دیگر هم در جلفا میباشد. در آنجا هم اسباب عتیقه قدیمی، زیاد است. مِن جمله دو قبضه از تفنگهای شمسعلی خان که مال مرحوم عباس میرزای نایبالسلطنه بوده، در آنجا هست. خلاصه روسها تمام خطوط جنگی را تخلیه نموده و رفتهاند. گمرکاتِ زنگنه که اولِ خاک روس است و عربها تماماً آن را تخلیه نموده رفتهاند. خیلی معروف است که قشون ارامنه به خطوط جنگی میآیند و آنها مقصودشان این است که برای انتقال خودشان، پاره اقدامات نمایند و شهرهایی که سابقاً مال ارمنستان بوده، آنها را تصرف نمایند. هر گاه خدای نخواسته، دولت در این باب، اقدامات جدی نکند، بعدها اسبابِ زحمت خواهند شد. خلاصه عصری با مکرمالملک و مخیلا رفتیم تا «واغذال ماکو» قدری گردش کردیم. اطاق واغذال را از چوب ساختهاند و خیلی عالی بود. یک کارخانه آهنسازیِ کوچک هم دائر بود. چند نفر عمله آنجا کار میکردند. شبیه به ژاپنیها بودند.
خلاصه از آنجا مراجعت نموده، رفتم منزل سالار منصور. در آنجا صرف چای نموده، قدری صحبت کردیم. بعد ساعت سه آمدیم منزل، راحت کردیم.
گاوها را به سبک فرنگ، بار میکنند
چهارشنبه 25 شهر ربیعالاول 1336
امروز صبح، با مکرمالملک و مخیلا رفتیم حمام. از آنجا مراجعت نموده، آمدیم منزل، در راه دیدم هیزم، بارِ گاو کردهاند. معلوم شد هیزمِ اینجا را از جنگلی که تا ماکو شش فرسخ راه هست، میآورند و خوانین و اهالی پول نمیدهند و به طرز فرنگ، اینجا معمول است که گاو را، همه قسم، بار میکنند. عصری چند شیشه عکس با سالار منصور و مکرمالملک و کارگذار ماکو و رئیس نظمیه و مخیلا انداختیم. شب را که رفتیم پیش اقبالالسلطنه، مکرمالملک، وثوقالممالک و حاجی ابوالقاسم، آنجا بودند. من باب خریدِ غله، مذاکره مینمودند. تا ساعتِ شش، آنجا بودیم. بعد آمدم منزل، استراحت نمودم.
توضیحاتی در مورد خانواده مخیلا
پنجشنبه 26 شهر ربیعالاول 1336
صبح مخیلا آقاخان، معاونِ مالیه آمد. قدری با ایشان صحبت نمودیم. امروز منزل مصطفی پاشاخان، دعوت داریم. نزدیک ظهر با مخیلا رفتیم آنجا. شاهزاده کاظم، برادر مخیلا، برادر شاهزاده محمودِ مخیلا که اولاد بهمن مخیلای مرحوم میباشد، آنجا بود. مشارالیه تاکنون به ایران نیامده بود. چون دخترهای خوانین ماکو در تفلیس و ایران تحصیل میکنند و دو دختر مصطفی پاشاخان هم آنجا بود، به واسطه اغتشاش روسیه، شاهزاده، آنها را آورده است که چند روز در ماکو باشند بعد بروند. مشارالیه ژنرال است و نشانهای بزرگی از دولت دارد. در تمام جنگهای روسیه، بوده است. فعلاً از خدمت معاف است. مشارالیه شش اولاد دارد. یک اولاد کوچکش، همراه بود و اسم او «داراب مخیلا» است. پسر بزرگش در اداره ماشین «پطروگراد» مستخدم است و یک دخترش را هم داده است به پسر قاضیِ تفلیس، که سُنی میباشد و مشارالیه در بانک بادکوبه مستخدم است به هرجهت قونسول روس و کارگذار و امینِ مالیه و مکرمالملک و وثوقالممالک و جمعی دیگر از خوانین و غیره، بودند. تقریباً سی نفر در سر میز، نهار خوردند. خیلی میز عالی تمیز و باشکوهی چیده بوند و غذای مأکول خوبی تهیه شده بود. سر میز هم از طرف مصطفی پاشاخان، بیوک خان که مباشر املاک اقبالالسلطنه میباشد، چندین نطقهای مفصل نمود. تا یک ساعت و نیم به غروب مانده، سر میز بودیم. خیلی خوش گذشت. بعد آمدیم منزل استراحت کردیم.
مرض آبله کشتار میکند
جمعه 27 شهرربیعالاول 1336
امروز تمام را در منزل بودم. نزدیک غروب، رفتم منزل وثوقالممالک. قدری صحبت کردیم. یک ساعت از شب گذشته، آمدم. وثوقالممالک حاجی ابوالقاسم هست، مخیلا آقاخان معاونِ مالیه آمدند. بعد شجاع نظام مرندی که تازه از مرند آمده بود، آمد. قدری صحبت کردیم. تا ساعت چهار از شب گذشته بود، آنها رفتند. مخیلا آقاخان، شام را نزد ما خورد. از قراری که میگویند، مرض آبله در اینجا شدت دارد. هرطفلی که مبتلا میشود، فوراً هلاک میکند.
کتیبه شاه عباس کبیر
***
این اشعار را زمانی که شاه عباس ثانی، قلعه ماکو را فتح میکند، میدهد در روی سنگی که به کوه نصب است میکنند.
این قلعه که لعل قبان بود
ضربالمثل همه جهان بود
عباس شه آنکه دولت فر
هر روز روز او قرآن بود
فرمود خراب این مکان را
چون خانه مکر مفسدان بود
از ضربت تیشهدار گردون
سنگش به همه طرف روان بود
باغات قلاع کوه عرضش
در عرض دو ماهه بینشان بود
هر کار که «کرد اکبر از صدق
چون نقش به سنگ در جهان بود
از پیر خرد سؤال کردم
تاریخ عنب برای آن بود
تاریخ آن میشود 1052 مقصود از اکبر گویا شاعر باشد.
محصلین مشق نظام میکنند
یوم شنبه 28 شهر ربیعالاول 1336
امروز صبحی با مخیلا رفتم بالای کوهِ سمت شمال، برای گردش. خیلی سختان بود. با اسب ممکن نیست بالای این کوه بروند. یک دسته کبک دیدیم. خیلی افسوس خوردم که تفنگ همراه نداشتیم. قدری که رفتیم نزدیک دیوار قلعه، باز پنج-شش کپک دیگر دیدیم که پریدند. معلوم میشود که کپکهای زیادی در این کوه میباشند.
خلاصه تا نزدیک دیواری که سابقاً شرح او را نوشتهایم، رفتم. خیلی جای تماشایی خوبی است. از آنجا مراجعت نموده، آمدیم منزل. شجاع نظام مرندی، سالار منصور و مکرمالملک بودند. نهار صرف نمودیم. شب را هم حضرات بودند. شام را هم در پیش ما صرف نموده رفتند. از قراری که اظهار داشتند، عیال مصطفی پاشاخان که اسم او شاه بیگم خانم است، همشیره حسین خان قراباغی و ژنرال است. مشارالیه عالمه است و چند زبان خارجه را تحصیل نموده. دخترهای مصطفی خان و سایر خوانین هم میروند در تفلیس تحصیل میکنند. مدرسه هم در ماکو اقبالالسلطنه دایر نموده و تقریباً یکصد نفر شاگرد در آنجا تحصیل میکنند. نصف مخارج آنها را اقبالالسلطنه میدهد و بقیه مخارج را سایرین میدهند و مخصوصاً، من هم تأکید نمودم که آنها را مشق نظامی بدهند و قبول هم کردهاند که اقدام نمایند. از قراری که بعد تحقیق شد، تمام مخارج مدرسه را اقبالالسلطنه میدهد.
چرا دخترهای خوانین بیشوهر میمانند
یکشنبه 29 شهر ربیعالاول 1336
امروز از منزل جایی نرفتم. سالار منصور و مخیلاهای اقبالالسطنه بودند. با آنها مشغول صحبت بودیم. بعد از نهار، اقبالالسلطنه، کارگذار امینِ مالیه و شجاع نظام آمدند. تا یک ساعت از شب گذشته، صحبت میکردیم. آنها رفتند، وثوقالممالک آمد. شام را هم پیش ما خورد. شب هم کم کم برف میآمد. حالم کسل و افسرده بود. به واسطه اینکه از طرف والاحضرت و اهل البیت، تقریباً یک ماه است بی اطلاع هستم. خیلی باعث خیالات شده است. در ماکو کشیدن تریاک و حشیش خیلی متداول است و بیشتر خوانینزادهها مرتکب هستند. خیلی عادت بدی برای آنها پیش آمده است. همه روزه کوهها را مه میگیرد و تا نزدیک ظهر باقی است. اسامی خوانین زادگان از این قرار است: امیر ارفع، پنج اولاد ذکور دارد. مِدحت پاشاخان امیرِ پنج رئیس فوج ماکو، ابوالحسین خان، شعبان خان، نوروز علیخان، شهاب الملک، علیقلی خان و مصطفی پاشا خان هم چهار اولاد ذکور دارند. علیخان نصرتالملک، سیفالدین خان، عنایتالله خان، جعفر خان و صمصامالممالک که یک نفر اولاد ذکور دارد، اجلالالسلطان. ایلخان هم یک نفر اولاد ذکور دارد که علیقلی خان میباشد. اکرمالدوله مرحوم، پنج اولاد ذکور دارد: سالار اکرم، صفر علیخان، نظر علیخان، عبدالرزاق خان، فیضالله خان. تاکنون معمول نبوده است که به دخترها ارث بدهند. اینک دو سال است که معمول نمودهاند. در حقیقت حکم الهی را اجرا داشتهاند و نیز یک عادت غیرمشروع دیگر هم در میان آنها متداول میباشد و آن این است که باید دخترهای خوانین را به خوانین زادگان، شوهر بدهند و به غیر نمیدهند. به این واسطه غالبی از دخترهای خوانین در خانههای پدرشان ماندهاند.
تجلیل از محتشمالسلطنه
دوشنبه سوم شهر ربیعالاول 1336
امروز چون عید سال روسها بود، با اقبال السلطنه رفتیم به قوسنسولخانه. مکرمالملک هم همراه بود. در آنجا وثوقلممالک و مخیلا آقا خان، کارگذار و امینِ مالیه، معاون ایشان و شاهزاده کاظم، مخیلا و مصطفی پاشاخان و بیوک خان با جمعی دیگر بودند. زنِ قونسول پذیرایی میکرد. مدتی در آنجا بودیم. صرف چای و شیرینی نمودیم. اخباراتی که قونسول اظهار داشت، این بود که دو نفر از رؤسای بالشِویکها را کشتهاند و مجلس هم در یکی از شهرهای روسیه چند روز است منعقد شده و به سایر دول متفقین هم اعلان نمودهاند که تا ده روز دیگر، هر گاه میل دارید برای صلح حاضر شوید. والا صلح انفرادی خواهیم کرد. بعد آمدیم منزل، صرف نهار نمودیم. قدری هم استراحت نمودیم. عصری به توسط قاصد «خوی»، کاغذی از تبریز، از حسن خان و اندرون رسید. ولی دستخطی از طرف والاحضرت اقدس زیارت نشد. تاریخ کاغذ 18 بوده است. اخباراتی که از تبریز نوشته بودند این بود که روز 16در میدان مشق، غلامحسین خان رضازاده و سرتیپزاده و حاجی خان که شغل این حضرات آشوبطلبی است و هر روز یک لباس میپوشند در میدان مشق متینگی دادند، گویا بعضی نطقهای بر ضد قانون مشروطه نموده بودند و از آنجا با بیرقهای قرمز که علامت انقلاب است به تلگرافخانه رفته بودند که بر علیه مخیلا عبدالله خان رئیس نظمیه، اقدامات نمایند. این خبر به محتشمالسلطنه میرسد، فوراً یکصد نفر قزاق خبر میکنند و دور تلگرافخانه را میگیرند. اطرافیها به محض دیدن قزاق، فوراً فرار میکنند و چند نفر مرتکبین را دستگیر نموده در نظمیه توقیف و دو سه نفر از آنها را تازیانه میزنند. سرتیپزاده هم در منزلِ والیِ ایالت، متحصن شده است. در این چند شب چند نفر از آشوبطلبها را گرفتهاند و فعلاً شهر تبریز منظم و خوب است. روز عید مولود هم سلامی باشکوه، حضور والاحضرت اقدس، منعقد شده است و ترتیباتِ جدیدِ خوبی بوده است و یک قطعه شمشیر الماس درجه در عضای (ازای) خدمت شاهزاده عضدالسلطنه مرحمت فرمودند و مشارالیه فرمان دِفیله نظام را خودشان دادند. از این خدمات، حاجی محتشمالسلطنه در بدو ورود، جلب توجه والاحضرت را به خودشان نمودهاند و این مژده بود که بلانهایت خوشوقت شدم. الحمدالله من روسیاه در این عرایض نشدم. معلوم است کسی که عمر خودش را به صداقت و درستی در راه دولت و ملت صرف کرده باشد، همیشه مورد توجه سلاطین خواهد بود. همین را خوش است.
«چنین کنند بزرگان که کرد باید کار » از سلامتی اندرون و بچهها خوشوقت شده از طهران هم کاغذی داشتم. ایشان هم الحمدالله سلامت میباشند. در کاغذِ حسن خان نوشته شده بود که ساعدالممالک، پدر مخیلا در تهران وفات نموده است. معلوم است این خبر در ولایت غربت چه اثر میبخشد. انشاالله برای احدی این قسم خبرها نرسد.
سهشنبه شهر ربیعالثانی 1336
امروز تا نزدیک عصری منزل بودیم. مکرمالملک و شجاع نظام و جمعی دیگر بودند. صحبت میکردیم. یک ساعت به غروب مانده، رفتم منزل شاهزاده کاظم مخیلا، که شرحش را سابقاً نوشتهایم. مشارالیه در منزل صمصامالملک منزل نموده است. قدری با ایشان صحبت داشتیم. شاهزاده داراب مخیلا ، فرزند مشارالیه هم در آنجا بود. مکرمالملک هم با من آمده بود. خلاصه تا نیم ساعت از شب گذشته، آنجا بودیم بعد آمدیم منزل راحت کردیم.
دستِ سرنوشت
چهارشنبه دوم شهر ربیعالثانی 1336
امروز صبح بیاندازه در هوا مه بود، بطوری که جایی را نمیشد دید. عمارات اطراف و کوهها ابداً نمایان نبود. درختها یخ بسته بودند. خیلی وضع سردی داشت و تماشایی بود. خلاصه رفتیم امروز حمام. نزدیک ظهر که از حمام بیرون آمدیم، هوا صاف و آفتابِ خوبی شده بود. مکرمالملک و شجاع نظام بودند. نهار صرف نمودیم. عصری سالار منصور آمد رفتیم در ارمنستان پیاده گردش نمودیم. اول رفتیم به اشتابل روسها برای خریدن بعضی اشیاء. چیز خوبی که قابل باشد نبود. از آنجا رفتیم محله ارمنستان. تقریباً ارامنه سی-چهل خانوار میباشند. رفتیم در منزل یکی از صاحبمنصبان روسی برای تماشا نمودنِ بعضی اسبابهایشان. این صاحب منصب تقریباً بیست و هفت الی هشت سال بیشتر ندارد. بعضی اسبابها داشت که به درد ما میخورد. از آنجا رفتیم منزل دکتر روسها را هم تماشا نمودیم. یک پسر کوچکی داشت که خیلی بامزه بود. در آنجا یاد امیرجان (پسر ملیجک) افتادم. از آنجا رفتم منزل یک نفر صاحبمنصب. یک دوربین داشت خلی گران بود نخریدم این محل چهل سال است که آباد شده است. سابق در شهر ماکو، ارامنه منزل داشتند. از زمانی که آمدهاند در این مکان نشستهاند. خیلی از آنها تلف شدهاند و اغلبِ خانوادهها، تمام شدهاند. امسال هم مرض آبله خیلی از اطفال آنها را تلف نموده است. خلاصه آمدیم منزل. از مستخدمین عثمانی در ماکو مدت سه سال است از ابتدای جنگ، زن و مرد زیادی آمدهاند به ماکو پناهنده شدهاند و بیچارهها اغلب گدایی میکنند و به عسرت و پریشانی زندگانی میکنند. از جمله «عثمان بیک» کماندانِ بایزید، مادر، زن و دختر شانزده ساله و پسر دوازده سالهاش در خانه شجاع پاشاخان صمصامالملک کلفتی مینمایند. زن و بچه دو نفر «یوزباشی» در خانه امین پاشاخان، خدمتکارن.د مأمور نفوس بایزید در ماکو گدائی میکند. مأمور رژی هم مشغول گدائی است. «نشئت افندی» منشی باشی اداره حکومت بایزید، با عیال خود که از اندرون سلطان محمد خامس به او داده شده در خانه رخساره خانم، عیال حسینقلی خان خدمتکارند. یک نفر از مأمورین گمرک هم مشغول گدایی میباشد. یک نفر صندوقدار بایزید که در ماه، هشت لیره حقوق داشت، در باغچه جو میباشد و اقبالالسلطنه از او توجه مینماید. پدر او در چهل سال قبل از این، از تیمور پاشاخان، اقبالالسلطنه مرحوم حمایت کرده است و حالا روزگار، تلافی میکند. چهل سال قبل از این که شعاعالدوله افشار، برادر اقبالالدوله مرحوم که حاکم خوی بوده است، به حکم دولت خواسته بوده است، اقبالالسلطنه را دستگیر نماید. مشارالیه هم با سه بار لیره فرار کرده به خاک عثمانی میرود. به خانه پدر صندوقدار در بایزید منزل میکند. مدت چند ماه در آنجا مهمان بوده است تا اینکه مجدداً به حکومت ماکو، مراجت میکند. درموقع جنگ، شیخ عبداله، اقبالالسلطنه مرحوم، مأمور ساوجبلاغ میشود. جنگ با اکراد در موقعی که میرفته است املاک مرحوم شجاعالدوله را منهدم و تلافی میکند. باری شب کارگذار، امینِ مالیه و مکرمالملک تا ساعت 4 بودند. آنها رفتند استراحت نمودیم.
دنباله خاطرات
پنجشنبه سیم شهر ربیعالثانی 1336
امروز تا نزدیک غروب منزل بودم. با مکرمالملک رفتم قدری گردش نمودم. از آنجا رفتیم منزل کارگذار، امینِ مالیه هم بود. تا دو ساعت از شب گذشته آنجا بودیم. بعد آمدیم منزل. چون شبِ جمعه بود، مشغول عبارت شدم. شب را تنها بودم. شام صرف نموده استراحت کردم. صبحی شاهزاده کاظم مخیلا آمد منزل. صمصامالملک هم همراه مشارالیه بود. تا نزدیک ظهر صحبت کردیم. مشارالیه خیلی شخص اصیلی است.
1- ژنرال باراتف فرمانده نیروهای ارتش امپراطوری روسیه در ایران جنگ جهانی اول
2- سپهسالار اعظم محمد ولیخان تنکابنی
3- 3- سردار موثق از فرماندهان قزاق (ژدر امیر موثق نخجوان که رئیس ستاد قزاقخانه بود، ژس از کودتا، وارد ارتش جدید ایران شد و مدارج عالی نظام را طی کرد. او تحصیلکرده روسیه و فرانسه بود. در سالهای بعد، وزیر جنگ شد سپس به مقام سناتوری رسید. خویشان او در امپراطوری تزار، دارای مقامات مهم نظامی بودند و یکی از آنان، در زمان انقلاب روسیه، رئیس گارد سلطنتی بود و به هنگام انقلاب، از تزار اجازه خواسته بود که کودتا کند ولی تزار با این اَهَم موافقت نداشت. توضیح آنکه این عکس و عکسهای دیگر خاندان نخجوان را سپهبد محمد نخجوان در اختیار نگارنده گذاشت.