رفتن به محتوا رفتن به فوتر

تلاشها به ثمر نرسید طهران اشغال شد

 

در تاریکی شب ستون زره ای متفقین با چراغ خاموش به دروازه های تهران نزدیک می شد

در شهریور 1320، که حمله ی ناگهانی متفقین از هوا، دریا و زمین میهن ما را مورد اشغال نظامی قرار دادند مهمترین مسئله ی آن روزها این بود که 1- شاه بماند یا برود؟ 2-ایران مقاومت بکند یا نکند؟ 3- با توجه به اینکه  اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران هوادار آلمان نازی بودند خطرات ناشی از این تمایل عاطفی اگر به مسلح شدن ماجراجویان بینجامد چه پیش خواهد آمد؟ 4- در صورت رفتن شاه چه کسی جای او را بگیرد؟

در مورد اینکه شاه برود یا نرود اسناد منتشر شده حاکی از  آن است که در آغاز انگلیسی ها تمایل داشتند که شاه بماند و مملکت را همچنان با قدرت  اداره کند تا متفقین بتوانند با خیال آسوده تسلیحات لازم را به جبهه ی جنگ روسیه برسانند. در این میان آنچه بر خلاف تمایل مقامات انگلیسی پیش آمد اصرار روس ها به رفتن شاه بود و آن نیز مربوط میشد به سخت گیری او در مورد گسترش افکار بلشوئیکی و کینه ای که روس ها از دیرباز از او داشتند و به هر حال روس ها کودتای 1299 را یک کودتای انگلیسی تلقی می کردند و چنانچه از خاطرات (ساعد مراغه ای) آمده روس ها به او پیشنهاد کردند که ریاست جمهوری ایران را بر عهده بگیرد البته او از قبول این پیشنهاد خودداری کرد. مسئله ی دیگر اینکه انگلیسی ها ولیعهد را طرفدار آلمان میدانستند و نامزد  آنها برای سلطنت یکی از برادران ناتنی ولیعهد بود  مسئله ی مهم دیگر این بود که متفقین از این می ترسیدند که گروهی از مردم پایتخت که به شدت دوستدار آلمان نازی بودند توسط عوامل آشوبگر مسلح شوند و یک شورش و کودتایی به طرفداری از آلمان در پایتخت ایران شکل گیرد که هم برای متفقین ناخوشایند بود و هم برای شاه . مسئله ی دیگر شورش ارتش بود که نشانه هایی از آن در نخستین روزهای شهریور 20 در حال شکل گرفتن بود  و مسئله ی مهم دیگر این بود که سفیر آلمان نازی به کمک ایرانیان طرفدار آلمان قصد مقاومت داشت و حاضر نبود که آلمانی ها خاک ایران را ترک کنند و این بزرگترین خطر و بهانه برای این بود که متفقین پایتخت را به اشغال خود درآورند. در چنین اوضاع و احوالی شاه دست به دامن «احمد آقا خان سپهبد» شد. افسر قزاقی که بالاترین درجه نظامی ارتش ایران را داشت و او با این سوابق درخشان به دلیل سوء ظن شاه مامور اصلاح نژاد اسب شده بود که چنین سمتی برای یک افسر عالی مقام با آن سوابق نظامی درخشان توهینی بزرگ محسوب می شد. شاه از او می خواست که
گله های گذشته را فراموش کند. شاه با  زیر پا نهادن غرور خود از دوست قدیم هم پیمان خود در کودتای 1299 با اصرار زیاد می خواست که او فرمانداری نظامی تهران را قبول کند و چون «احمد آقا خان سپهبد» شایستگی خود را در مواقع بحرانی نشان داده بود به وسیله ی این قزاق سخت گیر که به قساوت قلب و خشونت در اجرای فرامین مشهور شده بود پایتخت را از گزند هرگونه آشوبی محفوظ نگه دارد  اینک پی میگیریم خاطرات این قزاق قدیمی را در آن روزهای بحرانی:

(از سوم تا 25 شهریور من فرماندار نظامی و رئیس شهربانی و فرمانده پادگانها بودم. زیرا تمام متصدیان امور متواری شده بودند. مرکز کار و محل استراحتم شهربانی بود و شاه متصل با تلفن از شمیران با من تماس داشت.

در این هنگام احضار افسران و سربازها از سوی ستاد ارتش، متفقین را مشکوک کرد و تصمیم گرفتند که تهران را اشغال کنند. در آن ایّام روسها، که سپر بلای جنگ بودند، هر تقاضایی می کردند مورد قبول انگلیسیها و آمریکائیها واقع می شد و چون اصرار داشتند که باید به سلطنت شاه خاتمه داده شود، انگلیسیها هم رضایت دادند و تصمیم گرفتند متفقاً تهران را اشغال نمایند. شب 25 شهریور در حالی که اولین پست نظامی از قزوین مشغول دادن گزارش بود، یک باره صدا قطع شد. با پست جلوتر از آن تماس گرفتم، او گفت خبر تازه ای نیست.پس از چند دقیقه گفت صدایی می آید، ولی بعد مکالمه قطع شد. پست جلوتر را گرفتم، گفت خبر تازه ای نیست  و پس از چند دقیقه گفت نمی دانم صدای خش خش می آید  و یک باره تلفن قطع شد. با راه قم تماس گرفتم، آنها هم به همین سرنوشت دچار شده بودند و قوای روس و انگلیس ، پس از توافقی که برای اشغال تهران کرده بودند، از قم و قزوین و گردنه ی سواد کوه شبانه با قوای موتوریزه، بدون روشن کردن چراغ، در جاده حرکت می کردند و پست ها را غفلتاً اشغال و حتی مانع از این می شدند که مامورین عرضِ راه، فرصت پیدا کنند و جریان را به تهران گزارش دهند. من با تلفن گزارش پست ها را به شاه عرض کردم و شاه آن شب را تا سپیده دم بیدار و منتظر سرنوشت خود و کشور بود  و چون دانست که «ز دست بسته، کاری برنیاید» ، درصدد برآمد که جان خود را به سلامت به در برد. اواخر شب شاه با تلفن گفت که پیش از طلوع آفتاب به کاخ شهری خواهم آمد و شما هم بیایید. هوا قدری روشن شده بود که به کاخ شهری رفتم. شاه را دیدم سراسیمه است. «فروغی» و «شکوه الملک» نیز در حضور شاه بودند. شاه گفت : فعلاً معلوم نیست چه می شود. شما به مجلس بروید و به «حاج محتشم السلطنه» بگوئید به هر قیمتی است نگذارد مجلس متلاشی شود و خودتان نیز سعی کنید که در تهران هرج و مرج حکمفرما نگردد. با من دست داد و این آخرین باری بود که من شاه را دیدم و دیدار آخرین من با شاه بود.

شاه با سه اتومبیل که حامل اثاثیه اش بودند و دو اتومبیل اسکورت به جانب قم حرکت کرد. شاه از اصفهان به کرمان و از آنجا به بندر عباس رفت. شاه ساعت 7 صبح پنجم مهر ماه ابتدا با کشتی خاک ایران را ترک گفت و به جزیره ی موریس، و بعد به ژوهانسبورگ انتقال داده شد. شاه هنگامی که خاک ایران را ترک می گفتند، به وسیله ی آقای «محمود جم» _وزیر دربار_ برای من پیامی فرستاده بود و از بی لطفی هایی که به من روا داشته بود، ابراز تاسف کرده بود.

انگلیسیها از رفتن شاه این نتیجه را گرفتند که روسها از تقاضای برچیده شدن سلطنت در ایران موقتاً منصرف شوند  و ضمناً  نگذاشتند که تهران به تنهایی تحت اشغال روسها باشد ؛  خود را نیز شریک کردند و،به طوری که بعداً معلوم شد ، آنها قصد خونریزی و غارت شهر را نیز داشتند، ولی انگلیسیها آنها را منصرف کردند و گفتند وقتی شاه  داوطلبانه ترک سلطنت گوید و برود، دیگر از کی می خواهید انتقام بکشید؟ با همه ی این احوال، که قشون متفقین به این آسانی و بدون برخورد با مقاومت، شهرها را اشغال می کردند، باز از ایرانیها هراس داشتند. زیرا خودشان هم باور نمی کردند که یک قشون و یک کشور این طور بدون مقاومت تسلیم گردد.  حتی یکی از افسران روسی گفته بود: هنگام حمله به ایران، به ما گفتند که ایران یک آلمان کوچک است و باید حد اکثر شجاعت و دلیری را از خود نشان دهید. وقتی آمدیم، تعجب کردیم که این گونه بلاشرط و بلامانع تسلیم ما شدند.

روس و انگلیس، از همان ابتدای ورود به ایران، بساط  برچیده  شده را چیدند و هرکدام دسته های سیاسی برای خود درست کردند و با اینکه تقاضایشان محدود و مختص به رساندن اسلحه و مهمات به روسیه بود , علناً به حزب سازی پرداختند. قشون روس در اوین و کن و سولقان متمرکز شد. ولی افراد بسیاری در تهران مسلحانه درصدد ایجاد بلوا و آشوب بر آمدند  و قصد این عده بر هم زدن تهران بود. ولی انگلیسیها نمی خواستند که در تهران آشوب برپا شود.

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.