رفتن به محتوا رفتن به فوتر

در گزارش های گذشته ماجرای درگیری قلمی دو روزنامه مهم اطلاعات و کیهان از نظر خوانندگان گرامی گذشت. این رویداد در سال 1340 اتفاق افتاد ولی هرگز پایان نگرفت زیرا کیهان با تمام قدرت پیش می رفت و روزنامه اطلاعات موقعیت قبلی خود را رفته رفته از دست می داد. رقابت اطلاعات و کیهان در دهه ی 40 بر سر تیراژ و آگهی های تجارتی ادامه داشت و کیهان هم چنان پیشتاز بود. این وضع از یک سو برای روزنامه ی اطلاعات مسئله ساز شده بود و از سوی دیگر برای آژانس های تبلیغاتی. زیرا آژانس های تبلیغاتی نمی توانستند مانند گذشته از نظر آگهی های تجارتی، توازن یکسانی تقسیم آگهی را بین روزنامه اطلاعات و کیهان ادامه دهند. در این احوال فضای باز سیاسی نیز مطرح شد. و عده ی زیادی از افراد ممنوع القلم به صحنه ی روزنامه نگاری بازگشتند. روزنامه ی اطلاعات که از نظر تیراژ تحت الشعاع کیهان قرار گرفته بود مجبور بود برای بدست آوردن تیراژ بیشتر تحولی در کار خود ایجاد کند و چون بازگرداندن تیراژ از دست رفته ،کار آسانی نبود و با درگذشت ناگهانی عباس مسعودی موقعیت روزنامه اطلاعات متزلزل شده بود، مرحوم فرهاد مسعودی از شادروان دکتر منصور تاراجی دعوت کرد که سردبیری روزنامه اطلاعات را بپذیرد.

تاراجی از فرانسه درجه ی دکترای تاریخ داشت. او خبرنگاری فعال و بی پروا و پیوسته در پی ماجراجویی در عالم خبر بود و سماجتی داشت باور نکردنی، به طوری که توانست اولین خبرنگاری از ایران باشد که با چوئن لای رهبر چین کمونیست مصاحبه کند. همچنین در هر گوشه ی جهان که رویدادی در حال شکل گرفتن بود از قبیل کودتا و … به اصطلاح عامیانه سر و کله ی منصور در آنجا پیدا می شد. آقای فرهاد مسعودی به منصور تاراجی چکی به مبلغ یک میلیون تومان داد تا او را راضی کند که سردبیری اطلاعات را بپذیرد و من آن چک را دیدم. در آن زمان یک میلیون تومان پول زیادی بود منصور تاراجی با این پول خانه ای در پاریس خرید و همسرش را به پاریس نقل مکان داد و خود شبانه روز دست به کار تحول در روزنامه اطلاعات شد. من در آن زمان در شمار کسانی بودم که منصور با آنها مشورت می کرد. او در جست و جوی راههایی بود که بتواند تیراژ اطلاعات را بالا ببرد زیرا تا آن زمان تمامی اقدامات اطلاعات برای بالا بردن تیراژ با ناکامی مواجه شده بود جز یک مورد که شرح آن داده شد. پیش از آنکه منصور مسئولیت سردبیری را بپذیرد من در روزنامه اطلاعات، مرکزی به نام تحقیقات تاریخی ایجاد کرده بودم. جالب آنکه تمامی این افراد از من مسن تر و در عالم مطبوعات شناخته شده تر بودند، ولی مسئولیت و تصمیم گیری مرکز با من بود. در آغاز چون به آرشیوهای دولتی دسترسی نداشتیم اسناد خانوادگی من تنها دستمایه ما بود این صفحات در زمان خود مورد توجه قرار گرفت ولی آنچنان نبود که بتواند موجب افزوده شدن چشمگیر تیراژ باشد در همین احوال فیلم سلطان صاحبقران اکران شد و مورد توجه عموم قرار گرفت در این فیلم شخصیتی وجود داشت به نام ملیجک، ملیجک پسر پیشخدمت مخصوص ناصرالدین شاه بود این پسر از زمانی که در قنداق بود مورد توجه شاه قرار گرفت و به تدریج آنچنان مورد علاقه ی شاه شد که شاه بهترین و زیبا ترین دختر خود را به او داد. من با خانواده ی ملیجک( عزیز السلطانی) آشنایی و نسبتی داشتم و عکس ها و اسناد جالبی را که متعلق به این شخص بود دیده بودم به منصور تاراجی گفتم این شخصیتی که در فیلم نشان داده می شود با واقعیت های تاریخی تطبیق نمی کند. بیائید بودجه ای بگذارید تا من به استناد اسناد و عکس های جالب منتشر نشده، زندگی واقعی ملیجک را بنویسم. در آغاز به پیشنهاد من توجهی نشد ولی هنگامی که در شورای سردبیران روزنامه اطلاعات که دست کم 10، 12 نفر در آن عضو بودند فرمانها، عکس ها و اسناد و مدارک را ارائه دادم، همگی با پیشنهاد من موافقت کردند. و من با 90 هزار تومان بودجه ی رادیویی که برای تبلیغ این پروژه در نظر گرفته شده بود داستان واقعی ملیجک را نوشتم. این سلسله مقالات ظرف یک هفته 25 هزار به تیراژ اطلاعات افزود. این اتفاق منصور و روزنامه اطلاعات را بر این نکته آگاه کرد که گزارش های توام با عکس های چاپ نشده و جدید، تیراژ آور است. اطلاعات که در ماجرای مسابقه ی تیراژ عقب مانده بود با تجربه ی ملیجک به این نکته پی برده بود که به کار بردن این شیوه تیراژ آور است. در این احوال روزی به دیدار تاراجی رفتم دیدم به اتفاق مرحوم محمد علی سفری که از روزنامه نگاران با سابقه و قدیمی بود مشغول طراحی صفحاتی هستند که نام آن را 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان گذاشتند به منصور گفتم کار خوبی است ولی برای انجام این کار بزرگ چه منابعی در اختیار دارید؟ توضیح دادند که دوره ی سی و چند ساله اطلاعات. گفتم تصور نمی کنم که موفق شوید شکل کار باید جالب و متنوع باشد. این بحث پیش آمد که چکار می شود کرد؟ گفتم هنوز بسیاری از خانواده های قدیمی وجود دارند می توان از آنها عکس ها و اسنادی را گرفت و علاوه بر این از آرشیوهای خارج از کشور نیز استفاده کرد به هر حال شاید فکر کرده بودند که اگر پولی به من ندهند و خودشان این کار را انجام دهند به صرفه نزدیک تر است. و من هم چون توجهی به مسائل مالی نداشتم شرط و شروطی قائل نشدم. آنها برنامه ی پیشنهادی مرا پذیرفتند و توافق به عمل آمد و قرار شد که با یک کمپین تبلیغاتی بزرگ با استفاده از اسناد و مدارک خانواده های قدیمی، تاریخ سیاسی ایران از زمان امیرکبیر تا دهه 50 نوشته شود. در آغاز آنچه مربوط به ایران بود من می نوشتم و در ضمن صفحه آرایی و سایر مسئولیت ها نیز با تیم من بود. اما به زودی کار سنگین شد و تاراجی فقط آنچه مربوط به تاریخ اروپا بود می نوشت و من استراتژی کار و تهیه ی اسناد و مدارک را برعهده داشتم و محمد علی سفری هم  مسئول تنظیم و نگارش مطالب بود. مرحوم دریایی هم کارهای جانبی و خدماتی این پروژه را اداره می کرد.

نکته ی دیگر قابل ذکر اینکه به شادروان منصور تاراجی گفته بودم همکاری من با 28 هزار روز، تا پایان جنگ جهانی است زیرا به دو دلیل من بعد از آن همکاری نخواهم کرد یکی اینکه برای سالهای بعد، اسناد معتبری در دست ندارم دیگر اینکه به دلایل عدیده رویدادهای سالهای بعد از جنگ جهانی اول طوری نیست که بشود آن را بی طرفانه نوشت. موفقیت های اولیه بسیار چشمگیر بود ولی چندی که گذشت احساس کردم مطالب دارد یکنواخت می شود و باید تحولی در کار ما صورت گیرد از این رو به خرج خودم  به انگلستان رفتم و بسیاری از اسناد دوره ی مشروطیت را از بایگانی وزارت خارجه ی انگلستان گرفته، با خود به تهران آوردم و مترجم ها را به ترجمه ی آن گماشتم و این کار در حکم خون تازه ای بود که به کالبد این سلسله مقالات تزریق می شد. بدین ترتیب در مدت نزدیک به 6 ماه یا بیشتر که این صفحات مرتباً منتشر می گردید هرگز کیفیت خود را از دست نداد. در ضمن یادآور می شوم که به خوانندگان وعده داده بودیم که اگر این صفحات را جمع آوری کنید صحافی آن را روزنامه اطلاعات به رایگان بر عهده می گیرد بدین ترتیب هزاران شماره از 28 هزار روز به هزینه ی روزنامه اطلاعات برای خوانندگان صحافی شد. این نکته را فراموش کردم بنویسم که برای کمپین 28 هزار روز بودجه ای معادل 6 میلیون تومان اعتبار از تلویزیون گرفته بودیم که این مبلغ در آن زمان پول هنگفتی بود ولی مشکل ما این بود که برای استفاده از اعتبار 6 میلیونی تلویزیون به تعدادی تیزر نیازمند بودیم که نمی دانستیم بودجه ی آن را از کجا تامین کنیم. این مسئله را باید خود من حل می کردم زیرا به هیچ عنوان روزنامه اطلاعات نمی توانست بودجه ی تهیه ی آن را در اختیار من بگذارد. در این میان دوستی داشتم به نام مهندس رضا زندی نژاد که فیلم بردار قابلی بود با ایشان صحبت کردم و گفتم من برای تهیه فیلم دستم بسته است شما بیا و صفحات تهیه شده را ببین و 30 فیلم 30 ثانیه ای بساز و صورت حساب بده و کاری به کار روزنامه اطلاعات نداشته باش چون آنها فعلاً پولی برای این کار نخواهند داد وقتی که موفق شدیم پول آن را وصول می کنم و هرچه گرفتم مال تو. زندی نژاد پذیرفت و بدون اینکه روزنامه اطلاعات در جریان این امر باشد 30 فیلم ظرف 10-15 روز حاضر شد و با این فیلم ها کمپین بزرگ اطلاعات آغاز گردید و زندی نژاد هم دستمزد خودش را گرفت. این کمپین تبلیغاتی آن چنان موثر وکوبنده بود که تیراژ اطلاعات به زودی کمتر از یک ماه به پایه ی بالاترین تیراژ کیهان که 170000 شماره بود رسید و کیهان آن چنان غافلگیر شده بود که از یکی از نویسندگان کیهان شنیدم دکتر مصباح زاده در جمع دبیران و سردبیران کیهان دو دستی بر سر خود کوبیده بود که ما غافلگیر شدیم و هیچ کاری از دست ما ساخته نیست. بدین ترتیب این بار در جنگ تیراژ اطلاعات برنده بود افسوس که قدر آن شناخته نشد زیرا اگر همزمان با اجرای این پروژه در صفحات داخلی اطلاعات تحول چشمگیری به وجود می آمد، اطلاعات مانند گذشته دارای مقام اول می شد ولی این چنین نشد. با آنکه در سال های بعد با تحولاتی که در وضع سیاسی و اجتماعی کشور پیش آمد اطلاعات و کیهان به تیراژهای بزرگ دست یافتند لیکن تیراژ ماندگار روزنامه اطلاعات دوباره راه افول در پیش گرفت. سالها از این ماجرا گذشت و برای من از 28 هزار روز تنها خاطره ای بر جای مانده بود. در سالهایی که در ایران نبودم یکی از دوستان کتابی برای من فرستاده بود، کتاب مربوط به مشروطیت تالیف مرحوم آدمیت بود با نهایت تعجب دیدم که این تاریخ دان بزرگ در کتاب خود به اسناد 28 هزار روز اطلاعات ارجاع داده است. آنها که آدمیت را می شناختند می دانند که این یک موفقیت بزرگ برای مجموعه 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان بود. در حال حاضر به گفته ی یکی از مجموعه داران مهم کشور کمتر کتابخانه ای است که در آن یک جلد 28 هزار روز وجود نداشته باشد.

 

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.