میرزا علی خان امین الدوله
هوس شکار
«شهر طهران و پایتخت دولت از اقامه شهریار کمتر نصیب داشت. وقتی که سفر بزرگ نبود به عنوان ییلاق منشی از اوایل بهار چادرها را به صحرا میبرد و از تغییر مکان اردو و درجاتی که به نسبت هوا تبدیل میشد،ملتزمین رکاب زحمت هشت ماهه سفر داشتند و همین هوش شاهنشاهی به تفرج کوه و صحرا و حرص به شکار، دستگاه سلطنت را از دربار دولت جدا کرد و برای تحصیل چنان فراغت که ایام گشت و گذار به آسودگی و راحت باشد قوای پادشاهی و حکمرانی منقسم شد، کارها را صورتاً به عهده وزرا محول میفرمود و به اقتضای استبداد و خودپسندی که به تملق وزرا و مخصوصین حضور پادشاهی در مزاج «ناصرالدین شاه» ،طبیعت ثانیه است.
غرور و دخالت
معنا هرچه در دربار طهران میگذشت آن بود که شاه اراده میکرد، این حال، سلب هرگونه مسئولیت از ذِمه وزرا و کارگذاران گردید، شئون و انتفاعات مقام خود را داشتند بیآنکه در ظهور هر عیب مؤاخذ باشند، از طرفی خاصان خلوت امرا و اکابری که پیوسته در ملازمت رکاب همایون بودند،خود را به دایره سلطنت مربوط کرده،دست تصرف به مطلب مهام ملکیه باز نمودند. هنر فکر و قلم پادشاه در این هنگام دست و دلها را از کار ،سرد و باب هرج و مرج را بکلی مفتوح نمیگذاشت.
الهامات غیب
شبی از رمضان سنه 1281 «ناصرالدین شاه» در مجمع اکابرِ خلوتیان، فرمود که البته میدانید دولت روس از دیرگاهی قصد تصرفات به سواحل شرقی دریای خزر کرده، در ایام «محمدشاه» و وزارت «حاجی میرزا آقاسی» برای کشتیهای خود، جزیره «آشوراده» را که جزیره کوچکی در ساحل مازندران و استرآباد است خواهش کرد و برد و چندی است «قلعه چکشلر» را در اراضی ترکماننشین بنا نموده، با یک دسته قشون، تشکیل حکومتی در آن نقطه نموده است…. چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که به حقوق و حدود ایران از دولت مشارالیه تجاوزات کیف مایشاء نشود؟ همه گفتند مسأله خیلی مهم و محل ملاحظه است، نه کسی به این نکته ملتفت بوده است و نه چاره این کار در افکار ناقصه ماها میگنجد.
شاه برای تفهیم مطلب و تعظیم و اهمیت کار به تحقیقات جغرافیایی و تاریخی شروع فرمود، برای قومی بیاطلاع و بیخبر که نه تاریخ ولادت خود را میدانستند نه نقشه خانه خودشان را میشناختند مبلغی بیانات علمیه و پلتیکیه(سیاسی) کرد و لاجرم به صورت تحیر و درماندگی دمی سکوت نمود و با یک قهقهه خنده شاهانه گفت:چه میگویید در شخصی که به تدبیر صائب و اندیشه ی دوربین، بیزحمت جنگ و جدال، تلف نفوس و صرف نتوس(حجیم و سنگین)این مشکل را حل و مهم را فیصل کرده باشد؟
متملقین حضور که…. نبض شاه را در دست داشتند به سجده افتادند که البته فکر و تدبیر قبله عالم، کار را به وفق مراد ساخته است و اگر هم هنوز اقدامی نفرموده باشند، جز عقل و عزم شاهنشاه کی میتواند اینگونه مشکلات را آسان و چنین درد را درمان کند؟ شاه فرمود آری جز من نه کسی ملتفت غائله بود و نه خاطرات آتیه را میدید، بیآنکه وزیر امور خارجه را اطلاع دهم، دستخطی به توسط «یحیی خان» به سفارت روس فرستادم و این قراردادی است که وزیرمختار با اجازه دولت خود ، امضا کرده است.
نفر وسط امین الدوله میباشد
به مرور سنین شماره اتباع حرم پادشاهی نیز فزونی میگرفت، قدما و محترمات از ملازمت در سفرها معاف بودند و لذات جدید تجدید میشد. طبقه نوآورده از نجبا انتخاب نمیشدند و چنان که گفتیم هرچه به نسب پستتر بود مطبوعتر میافتاد.فزونی اتباع حرم
افزونی خواجهسرایان و غلامبچگان
هرساله همانقدر که به اتباع میافزودند،به تعداد خواجهسرایان و خدمه زیاد میکردند. دواب بارکش، اسبسواری و کالسکه و تخت روان بایستی زیاد شود، یک دسته غلامبچگان هم تابع این جنجال اندرونی بود و به نسبت حجم و حد خودشان،اثر و تصرف در کار پیدا میکردند و تا سن آنها به سیزده بالغ میگردید از حرم خارج و به خلوت داخل میشدند و آنها که منتسبین خواتین بودند مکانتی مییافتند. برای همه مواجب … برقرار و از انعامات و منافع برخوردار میگردیدند و چون میل شاه به سواری و شکار بیشتر بود، این دستهها نوآورده، همه اسبتاز و تیرانداز و مشغول تازی و باز بودند. اعیانزادگان نیز شأن و شرف عمله را میدیدند به وسایط و وسایل، منصبِ پیشخدمتی میگرفتند، اولاد پیشخدمتان که بالوراثه باید پیشخدمت شوند،از اینرو شماره خلوتیان بیرون از اتباع اندرون افزون گشت.
رود اترک را حد بینالدولتین معین کردهایم…
متملقین از عالم بیخبر، متفقاً موفقیت شاه را به این قرارداد تهنیت گفتند… و این دومین بازی «پلتیکی» شاهانه بود که بیمنت راه روس را به ماوراء خزر باز و رسماً ملک و رعیت آن قسمت ایران را به تصرفات روس نامزد کرد، یا اینکه در تعیین حدود بلوچستان و همچنین تحدید نواحی سیستان و به استبداد شاهانه حکمیت دولت انگلیس را قبول و مبلغی از حقوق ایران برحسب نقشه «ژنرال گلد اسمیت»… از دست رفته بود. متملقین، شاه را مطمئن کرده بودند که رشته فکر و تدبیر همایونی به الهامات غیبیه پیوسته است.
شکار ناموفق سلطنتی
«شاه به لوازم سفر و اسباب راحت صحرای خود بیشتر توجه میفرمود تا به کارهای مملکت. دستگاه آبدارخانه بیرون و قهوهخانه اندرون اعتباری گرفت، آبدارخانه میوه و تنقلات و لوازم راحت بیرونی را فراهم داشت و معنی قهوهخانه اندرون خدمتکاران شب و اسباب تمتع پادشاه را متضمن بود. «آقا ابراهیم آبدارباشی» در فن خود که تنقیح کباب و شراب و نقل و میوه و حاضر داشتن آنچه به مذاق شاه میچسبید چابک و استاد شد… هر سفر کوچک و بزرگ در قرب پردهسرای همایونی، یک دایره مرکب از چندین چادر به هم پیوسته برپا میشد که مخصوص سقاخانه و آبدارخانه بودند… از ولایات و اطراف آنچه مأکول و مشروب میرسید در آبدارخانه فرو میرفت.»
توجه به مردم بیسواد
«شاه را به مردم بیعلم و سواد اعتماد و اعتقاد بیشتر بود تا به کسانی که نوشتن و خواندن میدانستند.»
ملاحظات سفر بغداد
یکی از خواص و محارم شاهنشاه میگفتی در طی یادداشتهای شاه،یادداشتی از ملاحظات سفر بغداد دیدم که باید در سردریک چادرهای سربازی، بیدق کوچکی از خارج نصب شود.
پس به این قرینه، معانی حکومتی و اصول مَلَکیه که در چند سال آخر، خاصه در مأموریت «مدحت پاشا» مجری شده و عواید دولت عثمانی را از عراق عرب معادل کل مالیات ایران کرده بود و تنظیماتی که در اساس عسکریه و مکاتب و کشتیسازی و ترقی منسوجات و غیره مقرر داشته بودند،همه از نظر بلند همایونی ،غیب و فقط نصب یک پارچه سرخ به سر چادرهای قشونی را یادداشت فرموده بودند.
حرم در سفر فرنگ
اراده همایونی اقتضا کرد که در مسافرت اقطار فرنگستان نیز عادت مألوف را ترک نکند و از خاصان و جواری حرم معدودی همراه باشند. «میرزا علی خان» ،منشی حضور که به ترتیب ملزومات سفر مأمور بود،محظورات این قصد ملکانه را عرض و در انصراف خاطر همایون از التزام حرمخانه الحاح کرده بود… متملقین خلوت، به شاه گفتند که حفظ راحت و اجرای میل و اراده قبله عالم واجب است ،شما را به فرنگستان اسیر نمیبرند… چرا حرمخانه مختصر که مایه عیش و راحت وجود ذیجود مبارک است همراه نباشد؟ شاه را میل و هوس ،دوباره جنبید علیالخصوص که معشوقه تازه را میخواست از خود دور نگذارد. با صدراعظم مشورت کرد، او هم به آیین وزرای مشرقزمین سراپا اطاعت و تمکین شد.
در بحر خزر کشتیها بزرگ نیست و گنجایش همه در یک سفینه مقدور نبود. مأمورین دولت روس که به مهمانداری آمده بودند، شاه و خواص خلوت اهالی حرم و صدراعظم را به یک کشتی جا دادند و شاهزادگان و امرا و سرتیپان را به کشتی دیگر بردند… در نقل و تحویل از کشتی بزرگ به کشتی رودخانه و بیرون آمدن و به کالکسه نشستن و ورود عمارت حکومتی هم،به اهالی حرم خوش نگذشته بود و آنطور که خواجهسرایان در ایران به قورق و قیطاس میپردازند و چشم هر نامحرم را کور میخواهند، نتوانستند خودنمایی و اظهار شوکت کنند. ارباب مناصب روس، احترام و ادب را در نزدیک آمدن و به خواتین سلام و تحیت گفتن میدانستند و عادت خود را به هیاهوی خواجهها از دست ندادند. مسأله به حضور شاه قصه شد و به فکرت اندر شدند که کار سفر حرم بر این نَسَق، دشوار است. روز دیگر… باز برای اهالی حرم این قسم مشکلات پیش آمده بود. در کالسکه راهآهن بیخجالت پرده از سر اسرار برگرفتند… «میرزا علی خان» ، منشی حضور را احضار و در باب اعادت حرمخانه با او گفتگو کردند… الهامات غیبی و واردات قلبی چارهجویی کرد… به ستایش خویش زبان گشودند که اگر سنگی از آسمان فرود آید و کره خاک آن را به قوت طبیعی جذب نماید من به تدبیر میتوانم در هوا معلق نگاه دارم، صدراعظم را بگویید بیاید… صدراعظم حاضر شد… شاه فرمود «پرنس میچکوفِ مهماندار» را حاضر کنید و بگویید چه در مسکو چه در پطرزبوغ در خارج شهر و دور از آبادی،خانه معین کنند و حرم را به شهر وارد نکنند هروقت بخواهیم آنها را ببینیم، با کالسکه میرویم و برمیگردیم. از عمله خلوت آنها که حضور داشتند هلهله کردند و غلغله درافکندند و به این فکر و تدبیر آفرینها خواندند. صدراعظم یا ندانست یا تجاهل کرد و فرمایش شاه را که از قیاسات به احوال و رسوم ایران بود و به اوضاع فرنگستان مناسبت نداشت،تحسین نمود به «میچکوف» اظهار کردند به مسکو تلگراف کرد که چنین منزلی در بیرون شهر آماده کنند.
روز دیگر شاه به پایتخت قدیم روس و شهر مسکو رسید. تشریفات و رسم استقبال و پذیرایی،چنان که بالاتر از آن به خاطر ما نمیگنجد به تقدیم آمد و در عمارت مشهور کرملین ورود کردند… و به اطاق مخصوص خود رفت قدری راحت کند. چشم بد،روزگار نگذاشت «حاجی سرورخان» که به خواجهسرایان ریاست داشت با نفس گسیخته و رنگپریده لبهای خشک و چشم تر رسید که وافضیحتا… ما را… به کالسکههای اسبی نشانیدند و به جایی بردند میان جنگل که از هیچ سو به آبادی دسترس نیست و اسباب راحت خانمها فراهم نشده، به قدری در آن غربت متوحش و دلتنگ شدهاند که مشرف به هلاکتند. «امینالسلطان» هم نتوانسته بود با یک دست دو هندوانه بردارد، شاه را از دست نداده و به حرم دستش نرسید. شاه از سوءتدبیر خود،منفعل که سنگ را نتوانستند در هوا معلق نگاه دارند، صدراعظم را طلبیدند که بفرستید خواتین را به «عمارت کرملین» بیاورند. صدراعظم دوید و به دامن «میچکوف» چسبید. گفتن ضرور نیست که این تردید و تَلوّن،درنظر مأمورین روس چقدر غریب و قبیح جلوه میکرد. لاجرم کالسکهها رفت و خانمها آمدند در ورود به عمارت کرملین رئیس و مدیر عمارت گفته بود اینها کیستند که به مرتبه بالا میروند. خدمه وزنهای بیاصل و نژاد را نمیتوانم به جایی که خوابگاه ملکه روس است راه دهم. امتناع رئیس را به صدراعظم خبر دادند… ماجرا به عرض پیشگاه همایون رسید و دانستد که التزام حرم در این سفر حرام است.
به ترتیب معاودت آنها… شروع شد. از جانب روس برای این دسته هم که خواتین و خواجهسرایان… بودند مهماندار تعیین و قطار مخصوص راهآهن و کشتی حاضر گردید و روز دیگر که شاه به جانب پطرزبورغ حرکت میکرد،ایشان هم به طرف ایران روانه شدند. این حال که مخالف میل و اراده شاه وقوع یافت سفر فرنگستان و آن همه تشریفات و احترامات فوقالعاده را درنظر همایون ضایع و ناگوار کرد. برگشتگان نیز بازگشت خود را و خِفَّتی که به آنها رفت از صدراعظم دانستند و به عداوت او کمر بستند.
گربه بازی
چندی شاه به گربههایی که زبیده(منظور امین اقدس همسر شاه است) زبده کرده بود ،مشعوف و مشغول میشد مجازگویان چربک زن چرب زبان که در خلوت شاه بودند،اشتغال شاه را به گربه،کریه نمیشمردند سهل است که به چندین پیرایهها رکالت آن را کتمان می کردند ،تا در سفرها قفس گربهها حمل و نقل و در دفترخانه دولت ،صرف طعمه و مواجب للـه گربه از صیغ معموله شد.
خلقت شاه
«ناصرالدین شاه» خلقت لطیف داشت. طبعش نظیف و از پلیدی و ناپاکی نفور و به پاکیزگی اهتمام میکرد. قوه شامه و حس زکی این پادشاه از مسافتی معلوم میکرد که کسی سیر یا پیاز خورده، یا بعد از غذا دست و روی خود را با صابون نشسته است.
دخالت در خزانه
شاه میخواست خود از محاسبات و جمع و خرج دولت مطلع باشد و به اقتضای بدگمانی که از دفتر استیفا و متصدیان امور حاصل کرده بود،غالباً به قلم خود حساب عواید و صورت مصارف را مرقوم و تعیین باقی میفرمود و در عمل خزانه و مخارج کلیه ، اختراعات میکرد و ضرر بزرگ دولت از همین مراقبت و تصرفات شخص پادشاه بود که ندانسته به ضرر خود سند میداد و خرج غلط را مرضی میداشت.
ناسخ و منسوخ
مکرر به دستخط پادشاهی، احکام اکیده صادر میشد که القاب و نشانها و دیگر امتیازات دولتی منسوخ است یا جز به شرط استحقاق و لیاقت داده نمیشود و در روزنامه دولتی صورت حکم همایون درج و یاسای دولتی منتشر میشد. روزی چند نمیرفت که پسرهای شاه، قدغن پدر خود را میشکستند و برای هر بیسر و پا،امتیازات و شئونات را خوار و خفیف میکردند وزرا و ارکان خلوت هم از شاهزادگان باز نمیماندند و به اِصرار و اِبرام، بیشتر از بیشتر القاب و امتیازات داده میشد و شاه از حکم خود که در روزنامه هم چاپ شده و به اطراف فرستاده بودند شرم و آزرم نداشت، بیخجالت میگفت که ابرام مردم نمیگذارد یک حکم جاری و یک قاعده بر قرار بماند.
عیب از خود شاه بود
هوش و فطانت شاه از کار نیفتاده معایب دستگاه حکمرانی را احساس میفرمود و وسایل اصلاح میجست که دولت و مملکت را از خطر و نکبت برهاند. دو چیز آرزو را در دل شاه ناروا میگذاشت اول طرحهای غلط خود شاه، دوم بیعلمی و نااهلی وزرا و کارگزاران که از مصلحت خود و وطن خود به کلی غافل بودند.
معایب استبداد
شاه اگر مردمِ درست و راست و خیرخواه در اطراف میداشت و حقایق را از شاه پنهان نمیداشتند و راه صلاح و صواب را عاری از اغراض ضخصیه باز مینمودند، کار دولت و سلطنت ایران به تباهی و آشفتگی نمیرفت، افسوس که همه به مقابله انتظار شاه ،امتحان خوب دادند و اگر در آن میان مرد درستکار و صداقتشعاری بود، به چوب دیگران رانده و حکم بر اغلب جاری میگردید.
حرم
ناصرالدین شاه به عادت، عادة سحرخیز نبود و به خواب راحت صبحگاهی میل داشت اما روز اول هر سفر مطلقاً و به تخصیص در سفرهای بزرگ، پیش از صبح از حرمخانه میگریخت، سبب اینکه قدرت و سطوت پادشاهی در مقابل استیلا و تسلطِ نسوان مقاومت نمیکرد.
این پادشاه که از عهد صبی به اجتماع زنهای مختلف و متنوع شروع کرده و همه را نگاه داشته موت و طلاق را به ندرت در این جنجال راه بوده است،باید دچار زحمت و دشواری بیشمار باشد.
حرم
کمتر شبی بر ناصرالدین شاه میگذشت که به کدورت و ملالت منتهی نباشد. یکی از خالصان خلوت از زبان خود شاه روایت میکرد که:
مُقارن غروب آفتاب پس از گردش در حیاط اندرون با فوجی غلامبچگان و خانه شاگردان به عادت هر روزه که جماعتی از خواتین و جواری به آنها پیوسته میشوند، عرض حاجات و مبحث شفاعات شروع میشود و در آن میان حرفی و بهانه به دست خواتین افتاده، کار را به مجادله و نزاع منتهی میکنند، ناگزیر به کجخلقی و تعرض به اطاق میگریزم، وضو و نماز حد فاصل و سد حایل آن محضر ناگوار است. بعد از نماز شام میآورند. «انیسالدوله» نشسته است. دیگری کتاب گشوده که تا سفره در میان است، تلاوت کتاب مقالات ناصواب را مانع باشد اما خواتین طبقه ثانیه که از اتباع و جواری هستند، صفآرایی و خودنمایی میکنند. صمت و سکوت هم در طبیعت زنها نیست و از علم و ادب بهره ندارند که حرف معقول بزنند. با یکدیگر شوخی و مزاح آغاز و به جدال و نزاع ادامه میدهند. بدخویی و زشتگویی آنها مرا از جا به در برده، شام و طعام را به من حرام میکنند. برمیخیزم و همه را میرانم.
در اطاق تنها چراغها را برمیدارند و جز یک شمع افروخته نمیماند که آن هم دور و بر کنار است یک دو نفر غلامبچه و خواجه در تاریکی،نزدیک درب ورود ایستادهاند. من به تاریکی تنها و افسرده چند ساعت مینشینم و گاهی خود را به شبچره(تنقلات شبانه) مشغول میکنم تا وقت خواب برسد و به بستر بروم.
تنآسایی شاه
«ناصرالدین شاه» در همه امتحانات و مطالعات خویش ،مردم را معیوب میبیند و از اعتقاد و اعتماد خود به مردم میکاهد و در یک نفرت مأیوسانه به تنآسایی و لذات نفسانی راغبتر و از قید مملکت و رعیت فارغتر مینشیند.
حرم
وزیر اعظم را با یک تن از خواجهسرایان حرم همایونی الفتی پیدا شد که طلعتش ماه را تاب میداد و طرهاش سنبل را آب، عارضی به طراوت گل، ذَقَنی(چانه) به صفای سیم،لطفی به غایت و ملحی(ملاحتی) بنهایت، اندامی ظریف و اطرافی فراهم. بیچاره گرفتار و مفتون بود و راز از پرده بیرون افتاده کار از نظر بازی به دست درازی کشید که تاب و شکیب در دل مشتاق نمیگنجد… شاه را اگرچه غیرت و تعصب مانند دیگر قوا سستی گرفته دیده و دانسته را به تجاهل و تکاهل موهوم و نامعلوم میشمرد. از این معنی البته متأثر شد، لیکن با اشتغالات اندرونی خودش به کار بیرونی مجال پرداختن نداشت و در فساد ناموس به آه و افسوس قناعت میکرد.
شاه در غرقاب نومیدی تجارب حال و ماضی را بیثمر و کار را روز به روز بدتر میدید.از خلوتیان، معدودی محارم انتخاب شد. به خواستاری دوشیزگان شهری اکتفا نکردند،از عاهرات و زنان بدکار هم که لایق مجلس پادشاه نبودند، روزهای جمعه به جمع خاص پادشاهی میبردند. نیمی از هفته به یاد مجلس گذشته میگذشت، نیم دیگر به ترتیب عیش و نوش جمعه ای که در پیش است صرف میشد.عیش و نوش آخر عمر
«نایبالسلطنه» نیز کار شب خود را رونق داد. آقابالاخان «سردار افخم» رفیق طریق و قائد فریق بود. «عزیزالسلطان» و اتباع او کذلک، مجالس شبانه آراسته، مسکر و مَنکر به همه نوع آماده داشتند و لازم نیست بگوییم که این آوازها از صدر جلیل شیوع مییافت و در آن دایره فسوق و فجور کلی بیپرده شد.
یکی از خواجهسرایان پادشاهی حکایت کرد که،اعلیحضرت شاهنشاهی در حرمسرا وقتی که جماعتی خواتین مکرمات و خدمه محترمات ،حاضر بودند فرمود دیشب صدراعظم سرگذشت بدی داشته ،خود و اصحابش ناکام از مجلس برخاستهاند. شنیدنی و خندیدنی است، با ملایمات و مزهها که مخصوص بیان شاهانه است به خانمها قصه کردند. خلاصه آنکه دیشب در فلان باغ به دعوت فلان شخص…. بزمی آراسته و پنج شش نفراز فواحش معروفات آورده بودند، هنوز مجلس گرم نشده سرد شده… صدراعظم چنانکه عادت او است به یکی از زنها شوخی آغازید و بر سبیل هزل به فاحشه فحش داد. ضعیفه جداً دشنام را رد کرد و بد گفت. اصحاب خواستند لنگ بیندازند و میانجی شوند. زنها به یکدیگر همدست و همزبان فحش را به دوره انداختند… رکاکت و فضاحت طوری شد که طرفین تاب نیاوردند و چون غیرت زنها بیشتر بود برخاستند و مجلس را به رجال حمیده خصال گذاشتند. الغرض سور و سرود زهرآلود و انجمن خنک و تلخ شد. شام نخورده هر یک از گوشهای فرا رفتند.
خانمها به شاه عرض کردند که از این اوضاع خبر دارید و میدانید که روز و شبِ صدراعظم شما چهسان میرود، پس چرا فکر مملکت و رعیت خود نیستید. شاه از گفته پشیمان بیرون رفت که از پیشخدمتهای متملق ،حرفهای ملایم طبع و قصه ای موافقِ مزاج بشنود.
نقاشی
شاه دیگر نمیخواست از اوضاع مملکت چیزی بداند و نوکرها نمیخواستند شاه را از احوال مطلع و بیهوده، خاطر همایون را از خود برنجانند در اینگونه سکوت مأیوسانه و فراغت مجعول ،شاه علاوهبر تفنن در کامرانی، گاهی خود را به نقاشی مشغول میفرمود و چون صنعت رنگآمیزی و تناسب اجسام و علم مناظر و مرایا نیاموخته بود دورنما را بد میساخت و متملقین خلوت پادشاهی،چندان در تحسین مبالغه میکردند که شاه صفحه نقاشی خود را معجزه میپنداشت.
دختر باغبانباشی
کدورت خاطر «ناصرالدین شاه» از بیماری «امینهاقدس» به شور و عشق دختر «محمدحسین شهیر» به باغبانباشی تسلی داشت. عشق پیری سر به رسوایی میکشید و هوسناکی ،شاه را بنده میکرد.
این زن دهقانی را اسیری شاه به اشتباه افکنده، دلداری نمیدانست بیزاری مینمود. باور نمیتوان کرد که شخص «ناصرالدین شاه» را ناز و اعراض این زن چگونه پریشان داشت و شبهایی که وصل او میجست و دست نمییافت، به چه بیچارگی اشک حسرت میریخت. حتی نزد پیشخدمتان بیرون خودداری نمیتوانست و صدراعظم را به شفاعت میانگیخت.
هرکه سابقه احوال و اخلاق «ناصرالدین شاه» و آن همه عفّت و عصمت که به وجود مبارک او مخمر بود، میدانست از شگفتی و حیرت مات میماند. در حضرتی که نام منتسبین حرم به زبان احدی نمیگذشت و سایه پردگیان به خاطر دیاری نمیافتاد و به وهم هیچ کس صورت مستور آن عکس نمیداد، واسطه صلح، صدر جوان بود و اصحاب مجلس شب، معدودی پیشخدمت و تفنگدار بیمقدار که چشم آنها با عصابه بیتعصبی بسته میشد و خواجههای حرم عصاکش آنها میشدند، کوران مصنوعی به اطاقی ورود میکردند که جماعتش خواتین ساخته و آراسته نشسته و برخاسته بودند. خندههای زیرلبی گواه نظرات زیرچشمی بود، شوخیهای رکیک و سخنهای زشت به زبان و میان میآمدو به کلی مخالف آداب و منافی محضر زنان.
چنان که گفتیم دختر «حسین باغبانباشی» مهر مُلوکانه را… مالک شد بیآنکه قدر این دولت بیدار و گنج باد آورده را بداند و دلداری کند… خواهر کهتر او که وی را جمالی نبود، ای شگفت در دل شاه نشست و مهرش در جان «ناصرالدین شاه» ریشه بست. دریغا مهربانی هر دو سر نداشت… خواهر بزرگ که تنها معشوق پادشاه بود ،سرِیاری پیش نمیآورد… حالی که در ملک وجود،ملک همشیره دست یافته… نازافزون کرد و بدسری از حد بیرون برد. بیچاره شاه در میان دو دلبر، دودل، کارش یکسره مشکل شد.
صدراعظم کار را به کام دید… راز و نیاز وهل و گل که به دست و زبان «عزیزخان» خواجه به حرمسرا میفرستاد، پیش شاه از باب… منع برودت و کدورت… به شمار آمد و در معنی راه الفتی بود که وزیر نیکو سیره با مستوره میپیمود.
اجرای چنین خیانت و فرصت ملاقات ،صحبت به بهانه دیدار مادر و پدر و زیارت مقابر مقرر آمد و چنان بود که کالسکه صدراعظم آمده ،مخدره را به تفرج میبرد… راز از پرده به در افتاد. خواتین که به عشق سرکش «ناصرالدین شاه» رشک میبردند و اشک حسرت به دامن داشتند، مجال تشنیع(سرزنش) یافتند، زبان به ملامت گشودند. نمیتوان گفت که بر طبع غیور «ناصرالدین شاه»، گران نیامد اما مصلحت وقت و صیانت عرض ،اقتضای سکوت کرد.
علیالجمله تاریکی خیال و اندوه قلب ، «ناصرالدین» را محارم او از بیرون و اندرون احساس میکردند. بارها شب تا سحر میشمرد، چه خیالها که گذر کرد و گذر نکرد، بیخوابی خاصه زمستان رسید و لیالی طوال(روزگار)، مجال خیال را وسعت داده ،بیشتر شبها بعد از خوردن شام یا پس از شبچره، مونس «ناصرالدین شاه» در اطاق تنها چراغی بود و دفتر و دواتی…
فساد آخر عمر
شاه تألمات روحانی خود را به تعلقات خاطر و عیش و عشق ظاهر ،مرهم مینهاد… با دخترهای باغبانباشی سرگرمی داشت و به حفظ صحت ،اهتمام بلیغ میکرد و میخواست از احوال مملکت که حضرتش را افسرده و دلتنگ میکند، هیچ نشنود و روزگار ایران را نداند. از این تغافل پادشاهی و غرور صدارت و اقتدار بستگان «امینالسلطان» و سکوت یأسآمیز دیگران، صورت مملکت هم مختل شد و در چشم خلق دولت و سلطنت یکباره خوار آمد، به طوری که… نام پادشاه را به زشتی یاد میکردند و بیهراس پاس ادب نمیداشتند…