رفتن به محتوا رفتن به فوتر

رجزخوانی سفیر آلمان نازی در طهران

 

«احمد آقا خان»  پیش از کودتای1299 در لباس قزاق ها

 

تهران نهم شهریور1320؛ در گزارش های پیشین به این نکته اشاره شد که انگلیسی ها شاه را با این وعده که می خواهند تحت شرایطی با او سازش کنند، از کهریزک به تهران بازگرداندند. در آغاز کوشش انگلیسی ها بر این بود که «رضا شاه» بماند  و آنها نیز با او تحت شرایطی به تفاهم برسند، لیکن ماندن شاه در تهران مستلزم این بود که آرامش پایتخت به طور کامل حفظ شود و آلمانی های مقیم تهران که قصد ایجاد آشوب را داشتند و عده ای از ماجراجویان را نیز مسلح کرده بودند، با شدت عمل تمام اخراج گردند. لیکن سفیر آلمان رجز خوانی می کرد و می گفت تا آخرین نفس مبارزه خواهیم کرد و در چنین شرایطی فرمانداری نظامی ایران مجبور به اتخاذ روش خشونت آمیزی شد که آلمانی ها انتظار آن را نداشتند. از آنجا که «احمد آقا خان» سپهبد به شدت عمل و خشونت، معروف شده بود و مردم از او به خاطر سخت گیری ها و شدت عملش واهمه داشتند، با آنکه مورد غضب شاه بود و چنانچه قبلاً نوشتیم، شاه به تذکرات او بی اعتنایی می کرد و درباره ی او سوءظن بسیاری داشت، چاره ی کار را در آن دید که همین قزاق خشن را فرماندار نظامی تهران کند. «احمد آقا خان» در خاطرات خود در این مورد چنین می نویسد:

«دو ساعت به ظهر 9 شهریور مرا با تلفن به کاخ سعدآباد احضار کردند. وقتی رفتم، پیشخدمت گفت: زود بیائید که اعلیحضرت مدتی است در انتظار شما هستند. وقتی وارد شدم، شاه قدم می زد و تا مرا دید گفت: سپهبد، مکرر می گفتی که برای فداکاری حاضرید. من از امروز روزی سخت تر و خطرناک تر ندیده ام. از صبح در یک اتاق به طول سه و چهار متر قدم میزنم و برای آینده ی خود و کشور نگرانم. شما باید اول بگوئید می توانید کدورتهای گذشته را از خاطر ببرید و با همان جدیت و صمیمیت، که مکرر نشان داده اید،خدمت کنید؟ من گفتم: برای هرگونه جانبازی حاضرم، ولی نیرویی در دست ندارم. من اکنون لاشه ای بیش نیستم و در اداره ی اصلاح نژاد اسب، قوایی در اختیارم نیست. شاه نزدیکتر آمد و گفت: قرار بود گذشته ها را فراموش کنی. اگر از این گرفتاری نجات یافتم، من جبران گذشته ها را خواهم کرد. آنچه می خواهم حفظ  تهران است و اطمینان دارم از عهده ی شما بر می آید، زیرا متفقین  می خواهند اوضاع تهران مختل شود و آنها پایتخت را بگیرند و مرا مجبور به رفتن کنند. من هم عقیده دارم که تهران را حفظ  کنیم. گفتگوهایی در بین است و شاید انگلیسیها حاضر شوند که من در تهران بمانم و آنها طبق قراردادی مهمات از راه ایران به روسیه ببرند. بنابراین، بقای من موکول به این است که تهران از دست نرود، تا شاید آب رفته به جوی باز آید  و اگر توانستیم نظم تهران را نگاه داریم، ظن قوی این است که خود انگلیسیها حاضر به سازش با من باشند. حکومت نظامی تهران را به شما واگذار می کنم و انتظار دارم در حفظ اوضاع حاضر، کوشش کنید. من با عجله به طهران آمدم. از ستاد  ارتش، فرمان حکم فرمانداری نظامی تهران را به من ابلاغ کردند. یک سرکشی مختصری به لشکر 1 و 2 نمودم. دیدم همه هراسان هستند و بیم متلاشی شدن آنها می رود و در اثر شایعات زیاد و اعلامیه ی شماره یک ستاد جنگ،همه کس از جان خود بیم دارد.»

روس و انگلیس، متفقاً عقیده داشتند که باید اتباع آلمان مقیم ایران، دست بسته تسلیم آنها شوند. این عمل بر شاه ناگوار بود. زیرا یک ماه قبل از این تاریخ، وزیر مختار آلمان یادآور شده بود که اگر برای اتباع آلمان، خطری در ایران متصور است، از ایران خارج شوند. «رضا شاه»  اطمینان داده بود که هیچ گزندی در ایران متوجه آنها نخواهد شد و مرفّه الحال خواهند بود. ولی وقتی دید که قشون روس و انگلیس به بهانه ی دستگیری آلمانها تهران را اشغال می کنند و با اشغال تهران کار خود او نیز تمام است، به وسیله ی وزیر خارجه پیغام داد که اتباع آلمان باید از ایران خارج شوند. وزیر مختار آلمان جواب داده بود: ما می خواستیم یک ماه پیش که راه باز بود و می توانستیم خود را به آلمان برسانیم خارج شویم. دولت ایران مانع شد و اطمینان داد. حالا که از همه جهت محصور شده ایم کجا برویم؟ و صریحاً گفته بود: ما می مانیم و تا آخرین نفس جنگ می کنیم.

شاه به من گفت: بروید و هرطوری هست اتباع آلمان را حرکت بدهید، شاید بهانه ی انگلیسیها و روسها رفع شود و به تهران نیایند. کلّیه ی اتباع آلمان، که نزدیک به سه هزار نفر بودند، در باغ سفارت آلمان بین تجریش و قلهک جمع شده بودند، شبها را مسلحانه کشیک می دادند. شبانه به لشکر دوم آمدم و یک گردان پیاده ی سرباز را با خودم بردم. سربازها را در پیرامون سفارت آلمان گذاشتم و خود به درون سفارتخانه رفتم با [اتل]، که وزیر مختار آلمان در تهران بود، ملاقات کرده و جریان کار را به ایشان گفتم و خاطر نشان ساختم اقامت اتباع آلمان در ایران به قیمت هستی و استقلال ما تمام خواهد شد.

وزیر مختار گفت: آن روزها که راه باز بود، نگذاشتید برویم؛ حالا به چه وسیله از میان دشمن عبور کنیم؟ من گفتم: وسیله فراهم شده. یک قطار راه آهن جنوب آماده است و مقداری هم کامیون و اتوبوس از تهران تهیه کرده ایم  و در پیرامون سفارت آلمان منتظر حرکت شما هستند  و اگر درنگ کنید، مجبورم با وسایل قهریه این کار را انجام دهم  و با این ترتیب سحرگاهان آنها را حرکت دادیم.

عده ای با راه آهن به جنوب حرکت کردند، و از مرز خوزستان خارج شدند و جمعی از راه آذربایجان با اتوبوس و کامیون به ترکیه رفتند. در آذربایجان روسها مزاحم آنها شدند. ولی بیشترشان خود را به ترکیه رساندند و معلوم نیست سرنوشت آن عده که از جنوب رفتند، از اینها بهتر بوده باشد. زیرا اینها هم اگر از این راه و از میان آتش و خون، جانی به سلامت برده باشند، در آلمان مغلوب پنجه ی متفقین شدند.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.