ابراهیم حکیمی ( حکیم الملک) نخست وزیر پیشین ایران که در سفر اول «مظفرالدینشاه» به فرنگ ، جزو ملتزمین رکاب بود، از افرادی است که سوءقصد به جان شاه ایران را در مرداد 1318 قمری در این پایتخت اروپایی به چشم دیده است. خودش در این باره اینطور مینویسد:
( ابراهیم حکیمی نخست وزیر پیشین ایران، برادرزاده حکیم الملک اول وزیر دربار مظفرالدین شاه)
«مظفرالدینشاه» چون از پدر خود «ناصرالدینشاه» وصف اروپا را بسیار شنیده بود، در صدد برآمد به ممالک اروپا سفر کند و به همین مناسبت در سال ۱۹۰۰ میلادی که برابر با ۱۳۱۷ ه. ق میباشد، به اتفاق جمعی که من هم جزو آنها بودم رهسپار کشورهای اروپا شد.
در میان خاطرات زشت و زیبایی که از این سفر به یاد دارم، خاطره سوءقصد به شاه از همه جالبتر است که اینک برای خوانندگان گرامی نقل میکنم:
روز پنجشنبه پنجم ربیعالثانی ۱۳۱۷ ه.ق شش روز از اقامت ما در پاریس میگذشت، در این روز شاه و همراهانش بر حسب دعوت وزیر خارجه دولت فرانسه، «مسیو دلکاسه» عازم دیدن «ورسای» شدند. قبل از حرکت ما چند نفر عکاس آمده از مدعوین عکسهای مختلفی گرفتند. دیری نپایید که خبر آوردند کالسکهها حاضر است. در کالسکه اول ژنرال «پاران» فرانسوی، مهماندار ما و اتابک، صدراعظم، و عموی من «مرحوم حکیمالملک اول» که وزیر دربار بود سوار بودند. من و «ناصرالملک» و «موثقالملک» و یک صاحبمنصب فرانسوی در کالسکه دیگری نشسته دنبال شاه حرکت میکردیم.
همین که کالسکهها خواستند حرکت کنند، «سعدالدوله» ، وزیرمختار ایران در بلژیک، پیش آمده عرض کرد: «اتومبیلها حاضر است.» مقصود او این بود که به شاه اطلاع دهد چند اتومبیل شیک که سفارش داده بود برای ایشان تهیه کند، خریداری شده است. شاه از شنیدن این خبر اظهار خرسندی کرده پرسید: «کجاست؟» به عرض رسانید: «در بیرون باغ جلوی خیابان.» شاه از دور به اتومبیلها نگاهی سطحی انداخته دستور حرکت داد. از در عمارت که بیرون آمدیم، در کوچه به رسم معمول زن و مرد زیادی برای دیدن شاه جمع شده بودند و هورا میکشیدند. شاه هم با اشاره سر و دست به ابراز احساسات آنها پاسخ میگفت.
قدری که راه پیمودیم به خیابان دیگری رسیدیم. از پشت همین باغچه که عمارت منزل ما در آنجا قرار گرفته بود، هنوز زیاده از صد قدم دور نشده بودیم که دیدیم یک طرف خیابان اتومبیلها را نگه داشتهاند. چشم به طرف آنها انداخته مشغول تماشای آن ماشینها بودیم که ناگهان صدای تیری برخاست و به دنبال آن فریاد عمویم که با شخصی گلاویز شده بود بلند شد. همه به آن سو متوجه شدیم. دیدیم جوانی است که پهلوی کالسکه شاه ایستاده یک دستش را به دم کالسکه شاه که باز بود گرفته و در دست دیگر تپانچهای را روی سینه شاه گذاشته میخواست شلیک کند. عمویم، وزیر دربار، در کمال جلادت و قوت قلب دست او را گرفته سخت فشار داد، در نتیجه دست این جوان را از روی سینه شاه دور کرده و سر طپانچه را به هوا نگاه داشت و خودش هم برخاسته میان شاه و آن مرد که «فرانسوا سالسون» نام داشت، حایل گردید.
جوانک که وضع را چنین دید هرچه زور آورده خواست با دست دیگرش دست عمویم را بفشرد، بلکه بتواند خود را از دست او رهایی بخشد ممکن نشد. وقتی که از سوءقصد نسبت به شاه مأیوس شد، تپانچه را طوری گرفت که روبهروی چانه عمویم، وزیر دربار، رسید و خواست آتش بکند، ولی عمویم متوجه تصمیم او شده و انگشت خود را پشت پاشنه چخماق تپانچه انداخت و در نتیجه «سالسون» هرچه پاشنه را کشید و فشار داد تیر در نرفت.
سرانجام پس از کشمکش و تقلای زیاد عمویم، طپانچه از دست «سالسون» رها شده. در همین موقع پلیس مخصوص سلطنتی، سر رسیده از عقب یقه سالسون را گرفته کشید و او را به زمین انداخت. زن و مرد تماشاچی که در اطراف خیابان صف بسته بودند پیش خود تصور کرده بودند که این مرد برای تقدیم عریضه و یا دسته گلی به خدمت شاه میرود و وقتی که متوجه ماجرا شدند، از شدت خوشحالی فریاد برآوردند: «زنده باد شاه ایران» و تظاهرات زیادی به نفع پادشاه ایران نمودند و ناگهان عده زیادی به «سالسون» هجوم آورده ، تصمیم داشتند او را از دست پلیس بگیرند و همانجا بکشند، ولی چون پلیس در اینگونه مواقع موظف است که به دقت مراقب قاتل یا سوءقصدکننده باشد تا او را از تعرض مصون نگاه داشته بعداً تحقیقات نماید که این شخص کیست و از این کار قصدش چه بوده است، آیا محرکی داشته یا خودسرانه به این کار قیام کرده است، اجازه این کار را به مردم نداد.
به زودی مأمورین پلیس او را از چشم تظاهرکنندگان مخفی داشتند و در عمارتی که ما در آنجا مسکن داشتیم زندانی ساختند. در این هنگام شاه به جای اینکه به خود وحشتی راه دهد به کالسکهچی گفت: «بدون معطلی به ورسای برو.» کالسکهچی هم به سرعت اسب را راند. ژنرال «پاران»، که مهماندار ما بود، از این واقعه هم ابراز تأثر کرد و هم اظهار خوشوقتی؛ تأسف او از آن جهت بود که این واقعه در کشور فرانسه برای شاه ایران رخ داده بود و خوشوقتیاش از آن بابت بود که شاه به سلامت از این مهلکه جان به در برده بود.
پس از بازدید ورسای به کنار رودخانه «سن» رفتیم. در آنجا کشتی حاضر کرده بودند. سوار کشتی شدیم. کسانی که در کشتی با شاه بودند، جناب اشرف، صدراعظم (اتابک اعظم) و دلکاسه وزیر امور خارجه فرانسه، وزیر دربار و عمویم، ژنرال پاران مهماندار و «یمینالسلطنه» و «سردار مکرم» و «ناصرالملک» ، «موثق الملک» و «مهندسالممالک» و «مشیرالملک» و من بودیم. به کارخانه «سور» رفتیم و در آنجا شاه از نزدیک ظروف چینی را که در آن کارخانه ساخته میشد بازدید کرد و دو ظرف ممتاز قشنگ هم به یادگار بازدید، رئیس کارخانه تقدیم شاه کرد.
روز بعد روزنامهها و مجلات پاریس این واقعه و سانحه دیگری را که در هفته قبل از آن برای «هومبر» اول، پادشاه ایتالیا، رخ داده و او به دست «گاتانوپرسی» نامی، به قتل رسیده بود به تفصیل و با آب و تاب بسیار شرح دادند و آن را یک سانحه سیاسی دانسته به قضایای بینالمللی مرتبط ساختند و در آن باره چیزها نوشتند و گفتند که از حوصله این مقاله خارج است.
متن تلگراف
بعموم حکام ولایات: از حضرت مستطاب اجل اشرف اکرم آقای صدراعظم «مدظله العالی» تلگرافی رسیده که روز پنج شنبه پنجم این ماه بندگان اقدس همایون اعلیحضرت قدر قدرت شاهنشاهی، ارواحنافداه، تشریف فرمای (ورسای) شدند. شخص مجهولی دیوانه با طپانچه به کالسکه همایونی حمله کرد و از تفضلات خدا و توجهات ائمه صلوات اله علیهم اجمعین، فوراً گرفتار شده و به حمدالله تعالی به هیچ وجه صدمه بوجود مسعود فایض الجود مبارک نرسیده، چون در حقیقت این مژده بشارت اسباب حیات و مسرت تمام عبادوانام است،در طهران عموماً به لوازم عیش و آتش بازی و چراغانی و مهمانی و غیره اقدام نمودند. لهذا مخصوصاً این بشارت را به سرکار والا نیز تلگراف نموده که تمام مردم پادشاه پرست دولتخواه این بشارت را داده و آنطوری که سزاوار پادشاه پرستی است اقدامات کامله فوراً در چراغان عمومی و آتشبازی و لوازم عیش و عشرت فرموده،تبریک عمومی به همه بفرمایند.
«مخبرالدوله» – «وزیر بقایا» – «مشیرالدوله» – «دبیرالملک» – «نیرالملک» – «قائم مقام» – «مشیرالسلطنه« – «غلامحسین غفاری»
به تاریخ 9 شهر ربیع الاولی 1318