در منزل حضرت مستطاب اشرف امجد والا آقای نایبالسلطنه روحی فداه
به مشّاق عزیزالسلطان
برحسب امرِ اعلیحضرتِ اقدسِ همایونِ شاهنشاهی روحنا و جمیعالعالمین فداه مقرر است، روزها بیایید در دوشانتپه، آقای عزیزالسلطان را مشق بدهید.
ملیجک عزیزالسلطان شد
«امروز که عید مولود حضرت رسول (ص) بود، دربخانه که رفتم ملیجک اول را دیدم که کاغذی آبی رنگ در دست دارد، به همه کس حتی به قراولهای مازندرانی هم نشان میدهد، پرسیدم چه است؟ بمن هم نشان داد. معلوم شد، شاه به خط مبارک خودشان، دستخط فرمودند و به مُهر جیب، مزین فرموده بودند که غلامعلی خان یعنی ملیجک دوم به لقب عزیزالسلطان، مفتخر است.
بعد از این او را به این لقب بخوانند. خلاصه:
به امینالسلطان فاتحه خواندند، ملیجک را مرادف او (در رده او) قرار دادند. در سر ناهار هم پسر میرشکار، «علیخان» رسید. عرض کرد: دیشب پلنگی، بخیال بردن گوسفندهای شاه، حوالی سرخه حصار آمده بود. هیاهو کرده بودند به زاغه گوسفندها رفته بود. میخواستند شاه را همان ساعت سوار کنند. به ملاحظه عید و سلام سوار نشدند. سران سپاه از قبیل کشیکچی باشی و ملیجک اول مأمور شدند که بروند دم سوراخ زاغه، پلنگ را مانع از خروج بشوند، تا شاه فردا بروند بزنند.
امینهاقدس محبوبتر از انیسالدوله
به سفر گیلان حرکت کردیم. به مهمانخانه شاهآباد رسیدیم. این مهمانخانهها از ابنیه دولت است که به مباشری امینالسلطانِ مرحوم (ابراهیم خان امینالسلطان) ساخته شده، هشتاد هزار تومان خرج این راه و مهمانخانهها شده… اصل راه تعریف ندارد. مهمانخانهها بد نبود و اطاقها گرم بود…
در این بین، حرم شاه که از عقب میآمدند، رسیدند. دسته «انیسالدوله» رسیدند و گذشتند. بدون اینکه اعتنائی بشود، دسته دوم که «امینهاقدس» و «ملیجک»، عزیزالسطان بود رسیدند. اولاً شاه مبالغی شیرینی و میوه برای آنها فرستادند. بعد خود، پیاده دم کالسکه رفتند. عزیزالسلطان را در آغوش گرفتند، از کالسکه بیرون آورده بوسیدند، بوئیدند، دوباره بردند به کالسکه برسانند.
عزیزالسلطان با عمهاش قهر میکند
منزل، «ینگی امام»[1] است. به ناهارگاه همایونی رسیدیم. سر ناهار حاضر شدم. روزنامه عرض شد… امروز دو اتفاق روی داد. اولاً سر ناهار عزیزالسلطان از قزوین به اینطرف به اسم اینکه از امینهاقدس قهر کرده، اما در باطن این نیست. مخصوصاً او را با شاه میفرستند که در انظار مردم او را عظمی بدهند. در «ناهارگاه»[2] پهلوی آفتابگردان شاه آفتابگردان قرمز برای او میزنند و خیلی از این فقره ناله دارند و بد میگویند…
آفتابگردان عزیزالسلطان در کنار آفتاب گردان شاه
باز آفتابگردان قرمز عزیزالسلطان را مرادف آفتابگردان شاه زده بودند. بعلاوه شاه مدتی، دم آفتابگردان ایستاده بودند و عزیزالسلطان را سوار یابوی کوچک کرده در جلو راه میبردند و گاهی هم میگشتند. اطرافش را رها میکردند که خودش اسب را براند و حظی داشتند که او سوار است.
تومان بجای اشرفی (سکه طلا)
دو ساعت و نیم از دسته گذشته دربخانه رفتم. شاه موزه تشریف داشتند. از اتفاق «کتابچه جمعِ»[3] امینهاقدس، دست شاه بود. پیشکشهای امینالسلطان را جمع میفرمود. دیدم اشرفی را تومان جمع میکنند. عرض کردم در هر صد تومان بیست و پنج تومان و در هر صد هزار تومان بیست و پنج هزار تومان تفاوت عمل است. ملتفت شدند و تمام کتابچه را اشرفی جمع فرمودند.
مردمآزاری عزیزالسلطان
قتل است (روز شهادت است)، صبح دربخانه رفتم، قدری روزنامه خواندم، بعد از ناهار باتفاق بکمز (پزشک دربار قاجار) پیاده خانه آمدم. امروز عزیزالسلطان شال مردم را از کمرشان باز میکرد و پاره میکرد، بازی تازه ایشانست.
عزیزالسلطان برای شاه، آبگوشت میفرستد!
«شاه دوشان تپه شکار تشریف بردند، یک میش هم زده بودند. شب دربخانه احضار شدم سر شام آغاعبداله، خواجه عزیزالسلطان، در کاسه چینی کثیفی آبگوشت آورد که عزیزالسلطان پخته است عرض میکند این آبگوشت را بخورید. اول خوردن نداشت، باز آغا عبداله آمد که حکماً مرا مأمور کرده است که بخورید، شاه هم میل فرمودند و با آن هوش و ادراک هیچ ملتفت نشدند.
عزیزالسلطان کتک میخورد
امروز شاه به من فرمودند حقیقت این است، من میخواهم منبعد، درس فرانسه بخوانم. هر روز صبح زود و دو ساعت به غروب مانده حاضر باش که دو وقت درس بخوانم. بعد فرمودند که خوب است یک خلیفه (جانشین) برای خودت معین کنی که در غیاب تو بمن درس بدهد، عرض کردم من در تنها کاری که مسلط و مستقل هستم عمل ترجمه است، دیگر در این کار برای من شریک پیدا نکنید، خیلی خنده کردند. امروز شنیدم دیشب دو قلیانِ بلورِ طرحِ جدید برای شاه آورده بودند. یکی را عزیزالسلطان گرفته بود و به عمه محترمهاش (امینهاقدس) سپرده بود. بعد که خواسته بود بگیرد بازی کند، امینهاقدس نداده بود. او هم پیش شاه آمده بود که امینهاقدس پولهای تو را میخورد، حالا میخواهید قلیان مرا هم بخورد؟ آقا عبداله این خبر را به امین اقدس میرساند او هم عزیزالسلطان را کتک میزند. وقت خواب، باز عزیزالسلطان به شاه عرض میکند و گریه زیاد میکند و همان شبانه، شاه به «خواجه باشی» تازه فرموده بودند آقا عبداله را چوب بزند…
عزیزالسلطان کتک کاری کرده است
«صبح زود حسب الفرمایش، دربخانه رفتم. شاه که بیرون تشریف آوردند، متغیر بودند. معلوم شد باز بهجهت عزیزالسلطان است که با غلامبچهها دعوا کرده، جمعی از آنها را کتک زده بود. امینالسلطان (میرزاعلی اصغر خان) اصرار دارد به شاه که به امینهاقدس تمثال بدهند، شاه راضی نمیشود.
عزیزالسلطان صدایش گرفته است
«صبح باز شاه بیرون تشریف آوردند، متغیر بودند. عزیزالسلطان سرکه خورده صدایش گرفته و عمهاش میل ندارد فردا دوشان تپه بیاید. فخرالاطباء مأمور شد که التماس کند و امینهاقدس را راضی کند. دیروز بر سر حلوا ارده که فروشنده کم داده، آدم (نوکر) سیدفتحاله روضه خوان، با کارد حلوابری به شکم فروشنده زده و او را کشته بود. امروز قاتل را در کنار حوض میدان سر میبرند.
هرکس به عزیزالسلطان تکریم نکند شکمش پاره میشود!
«شاه سوار شدند. من منزل ماندم، عصر که شاه مراجعت میفرمودند، از دم منزل من گذشتند. مرا دم کالسکه احضار کرده و فرمودند شنبه «حصار امیر» میرویم در رکاب باش. شنیدیم از مجدوالدوله که عزیزالسلطان به شاه عرض کرده است، چرا نوکرهای شما به پسرهای شما تعظیم میکنند و از برای من کسی تواضع نمیکند؟ شاه فرمود هرکس به تو تکریم نمیکند با شمشیرت شکمش را پاره کن.
عزیزالسلطان سرخک گرفته است
«تلگرافی از دوشان تپه رسید که رفتن حصار امیر موقوف شد، عزیزالسلطان سرخک بیرون آورده و تب کرده عجالتاً تب عزیزالسلطان قطع نشده و خلق همایون بد است. خدا شفا بدهد.»
ناصرالدین شاه هر شب سه بار از ملیجک عیادت میکند
«اول ژانویه که اول سال فرنگیهاست. دیشب از حضور شاه مرخص شدم به شهر بیایم، دیدم ایلچیِ (سفیر) انگلیس نبود. خانه «مادام پیلو» رفتم، ایلچی روس را در راه دیدم. پرسید شاهزاده احوالش چطور است؟ خیلی بدم آمد چرا که مقصود را میدانستم که ملیجک را به تمسخر میگوید، گفتم شاهزاده ناخوش نداریم. گفت عزیزالسلطان. گفتم پس خانهزادِ شاه، مقصود شما بود؟ شنیدم در این چند شب که عزیزالسلطان ناخوش بوده است، شاه دو سه مرتبه لحاف دوش میگرفتند و نصف شب به عیادت ملیجک میرفتند. خدا عاقبت شاه را حفظ کند.
از چپ براست: ناصرالدین شاه – عزیزالسلطان – پسر ناصرالدینشاه – کامران میرزا ملقب به نایبالسلطنه وزیر جنگ پدر زن بعدی عزیزالسلطان ، پشت سر ناصراالدین شاه خواجههای سیاه و سفید حرم دیده میشوند
[1] یکی از روستاهای کهن شهرستان ساوجبلاغ است که امامزاده، کاروانسرا و تپهای تاریخی را در خود جای داده است.
[2] محل خوردن ناهار
[3] صورتحساب