در حالی که «سپهبد امیر احمدی» ادعا می کند که چند روز پیش از حمله ی متفقین به ایران، سفیر انگلیس آخرین اخطار را به دولت «منصور» داده بود، در آن گیر و دار که پایتخت کشور در خطر سقوط بود، «سپهبد امیر احمدی» با اقتدار کامل توانست امنیت پایتخت را در دست بگیرد و از بروز هرج و مرج و سوء استفاده آشوبگران، پایتخت ایران را در امان نگه دارد. شاه به محض شنیدن خبر تجاوز نیروهای متفقین به ایران، به رغم میل باطنی خویش «سپهبد امیر احمدی» را برای در دست گرفتن حکومت نظامی پایتخت احضار کرد. «امیر احمدی» در خاطرات خود می نویسد:
«اول شهریور 1320 که دولت های روس و انگلیس آخرین جواب یاس را شنیده بودند، سفرای خود را به منزل «علی منصور» نخست وزیر فرستادند و گفتند: چون کمک به روسیه برای ما جنبه ی حیاتی دارد، ناگزیریم که قشون به ایران بیاوریم و این کار را خواهیم کرد. «منصور» با عجله به دربار رفت و جریان را به اطلاع شاه رسانید. شاه روی غروری که داشت به او متغیر شد که چرا پس از شنیدن این اولتیماتوم سفیر روس و انگلیس را از پنجره ی اتاقت به بیرون پرتاب نکردی؟ و قدری پرخاش کرد. «منصور» هم جریان را با سفرای روس و انگلیس در میان گذاشت. بدین ترتیب آتش اختلاف بیشتر شعله ور شد و طبعاً نمایندگان روس و انگلیس هم ماوقع را به دولتهای خود گزارش دادند . روز سوم شهریور 1320 قشون انگلیس که در بصره و بغداد متمرکز بود، از سرحدات غربی و جنوب ایران سرازیر شد و قشون روس نیز از مرزهای آذربایجان و گیلان و خراسان وارد ایران گردید و به پیمانها و عهودی که با ایران داشتند، پشت پا زدند . بهانه ی روس ها این بود که طبق فصل ششم از قرارداد 1921 : اگر نیروی دولت ثالثی در خاک ایران مرزهای روسیه را تهدید کند، دولت روسیه شوروی حق دارد برای رفع آن خطر قوای نظامی به ایران وارد کند. درحالی که این قرارداد، ارتباطی با موضوع حضور کارشناسان آلمانی در ایران نداشت و این فصل ناظر به فعالیت روسهای سفید( نیروهای ضد انقلابی روسیه شوروی) بود که در اوائل انقلاب روسیه احتمال می رفت که در کشورهای مجاور آن فعالیت کنند. مضافاً به اینکه متن فرانسه و روسی و فارسی این فصل با هم اختلاف دارد و وجود یک عده مهندس متخصص آلمانی را که در استخدام ایران بودند، نمی توان به نیروی نظامی که خاک روسیه را تهدید کند، تعبیر نمود و اما ادعای انگلیسیها مضحک تر از این بود و آنها می گفتند: چون روسیه چنین حقی دارد که در مورد حفظ سرحدات خود، قشون در ایران پیاده کند، ما هم که متفق جنگی روسیه هستیم، چنین حقی را داریم. متاسفانه، این دو دولت قوی که مدعی بودند برای آزادی جهان از خطر فاشیسم جنگ می کنند، شبانه قشون مسلح به ایران وارد کردند و شهرهای بلا دفاع را مورد حمله قرار دادند.»
این بود بخشی از خاطرات« سپهبد امیر احمدی» که در واقعه ی سوم شهریور فرماندار نظامی تهران شد. به طوری که ملاحظه می کنید در روایت رئیس تشریفات دربار با «سپهبد امیر احمدی» تفاوتهای زیادی وجود دارد و اگر گفته ی «امیر احمدی» را مبنای قضاوت خود قرار دهیم، دولت ایران آخرین اخطار را چند روز پیش از واقعه، از دول متفق گرفته بود و حمله ی متفقین بی مقدمه نبود. در گزارش های پیشین نوشته بودیم که «امیر احمدی» چند ماه پیش از این وقایع احتمال حمله ی متفقین و عدم آمادگی ارتش جوان ایران را در برابر این حملات به شاه گوشزد کرده بود و شاه «امیر احمدی» را تحقیر کرده و گفته بود که لازم نیست به من درس مملکت داری بدهی! برو و در اداره ی اصلاح نژاد اسب مشغول کار خود باش! اما با حمله ی ناگهانی متفقین و پیشروی سریع آنها به سوی پایتخت، مهمترین دلمشغولی شاه این بود که از اشغال پایتخت توسط قوای بیگانه پیشگیری کند. از این رو در آن شرایط حساس، لازم بود حفظ نظم پایتخت را به شخص توانایی که از عهده ی این کار مهم برآید، بسپارد و در آن شرایط بسیار حساس، تنها کسی که از عهده ی اینکار بر می آمد، «سپهبد امیر احمدی» بود. «امیر احمدی» به دلیل خشونت هایی که در جنگ با عشایر سرکش از خود نشان داده بود، رعبی از او در دلها جا گرفته بود و کسانی که قصد شورش داشتند از او می ترسیدند.