«سلطان احمد» فرزند «محمد علی شاه» از ملکه ی جهان، دختر «کامران میرزا» پسر «ناصرالدین شاه» است
برادر کوچکترش «محمد حسن میرزا» نام داشت که آخرین ولیعهد سلسله ی قاجار به شمار می آید. در روزهای پایانی 1337 قمری در شرایطی که به نظر می رسید مشروطیت در سراسر کشور سرکوب شده و مبارزان تبریزی نیز از طولانی شدن محاصره ی تبریز دچار مشکلات بسیار بودند ، اردوی شمال به فرماندهی سپهسالار تنکابنی و اردوی بختیاری به فرماندهی «سردار اسد» و دیگر خان های بختیاری به پایتخت یورش بردند. در ضمن گروهی از مجاهدین در خانه های محلات مختلف شهر، مسلحانه منتظر بودند که با ورود اردوهای شمال و بختیاری به تهران نیز به خیابان ها ریخته و با قزاق ها در درون شهر تهران درگیر شوند. پس از چند روز نتیجه ی این حرکت هماهنگ این شد که ، فرمانده دیویزیون قزاق «کُلُنِل لیاخوف» از کنترل پایتخت عاجز شود و دست از مبارزه بردارد. اما شاه با از دست دادن حمایت دیویزیون قزاق با شتاب به سفارت روس پناهنده شد. با پناهنده شدن شاه به سفارت روس و برکنار شدن «محمد علی شاه» از سلطنت، مشکلی که پیش آمد ،انتخاب شاه جدید بود. «سلطان احمد» برادر بزرگتر بود و قاعدتاً می بایست به جای پدر به تخت سلطنت بنشیند و تا رسیدن به سن قانونی ، نایب السلطنه ای امور اداره کشور را در دست گیرد. در این گیر و دار مشکل بزرگی که پیش آمد ، این بود که «محمد علی شاه» و ملکه ی جهان ، «سلطان احمد» را بسیار دوست داشتند و قادر به جدا شدن از او نبودند و خود «سلطان احمد» هم به پدر و مادر خود بسیار وابسته بود. ولی فاتحان تهران اصرار به برگزیده شدن «سلطان احمد» داشتند. چند روزی گفت و گوهای بی ثمر ادامه یافت ،حتی کار به قرعه کشی رسید و اکثراً در قرعه کشی نیز نام «سلطان احمد» بیشتر از برادرش «محمد حسن میرزا» بود. سرانجام درحالی که این کودک دوازده ساله گریه می کرد و کلاهش را به زمین می زد و می گفت من نمی خواهم شاه بشوم ،مجاهدین فاتح تهران ، «سلطان احمد» را پادشاه ایران اعلام کردند و این کودک دوازده ساله با چشم گریان به تخت سلطنت نشست. از «احمد شاه» عکس های فراوان وجود دارد ولی این عکس منحصر به فرد به نظر می رسد.