آداب خواب ناصرالدین شاه
«نقیبالممالک» که دارای بیانی شیرین و در فن داستانسرائی، بیمانند بود، در یکی از اطاقها مینشست و در را اندکی باز میگذاشت تا ناصرالدین شاه، صدایش را بشنود. آنگاه پیشانی را به عصای خود نهاده، آغاز سخن میکرد. قبل از آن، یکی از نوازندگان مخصوص که «جوادخان قزوینی» بود و کمانچه بسیار کوچکی ترتیب داده و همیشه آن را زیر لباده داشت، چند پنجه نرم نواخته و ساکت میشد و در خلال داستان، چون به قسمتهای عشقبازی یا هجران میرسید، نقیبالممالک بیتی چند مناسبِ حال، به آهنگی خوش، آهسته میسرود و جوادخان وی را به نرمی جواب میداد. گاه نیز رباعی موثر یا اشعار غمانگیز دیگری میخواند و اغلب در آن حال اشک از دیدگان فرو میریخت. وی در روزگار جوانی به لیلی نامی، دل باخته و پیش از آنکه وصل دست دهد، معشوقهاش از دست رفته بود.
با آنکه ناصرالدین شاه هرگز نمیخواست آهنگهای حُزنانگیز بشنود و پیوسته خاطر خود را شادمان میخواست، شوریدگی جوادخان را دوست میداشت و بعضی شبها هم به وی امر میکرد که تنها بزند و بخواند!
نوازندگان موقع خواب، یکی سرورالملک بود که خداوند موسیقی بود. او دستمالی بر روی سنتور میگسترد، به قدری صدای ملیحی برای موقع خواب میداد که بهتر از آن نمیشد. دیگری آقا غلامحسینِ تارزن بود که در فن خود از اساتید دهر بود. دیگری اسماعیل خان ، کمانچه کش، دیگری حاجی حکیم، آوازه خوان بود که دو دانگ را کس بدان خوبی نخواند در موقعی که جواب اشعار نقیبالممالک را میدادند، گاه به هیئت اجتماع جواب داده و گاه تکتک، تقریباً ساعتی میزدند و ساکت میشدند. هرگاه صدائی از ناصرالدین شاه برمیآمد، دوباره ادامه میدادند و هرگاه صدائی نمیآمد، مرخص میشدند.
وضع اندرون در ماه مبارک رمضان
در ماه رمضان، ادارات دولتی، به جای روز، شب کار میکردند و بساط افطار، در کاخهای سلطنتی گسترده میشد و ناصرالدین شاه پس از افطار به کارها رسیدگی نموده، وزرا را میپذیرفت.
در اندرون، مجلس مفصلی برای وعظ و نماز تشکیل مییافت. میان (طالار) پرده زنبوری میکشیدند. آن سوی پرده منبری نهاده و ترتیب محرابی میدادند و شیخ سیفالدین برادر شیخالرئیس، که از شهزادگان و به لباس اهل علم درآمده بود به نماز میایستاد. این سوی زنبوری، زنها صف آراسته اقتدا مینمودند. پس از نماز شیخ مزبور به منبر میرفت و خانمها اغلب از پس پرده سئوالات مذهبی از او میکردند و آن مرحوم هم که در حرکت دادن سر و دست و ابرو ماهرتر از بیان و تقریر بود، جوابهای عجیبی که تقریباً چیزی از آن مفهوم نمیشد، میداد و مقارن غروب، مجلس خاتمه مییافت. شبها زنهای پیر ناصرالدین شاه (توضیح آنکه ناصرالدین شاه، 50 سال سلطنت کرده و بدین جهت، زنهائی که در اوائل سلطنت گرفته بود، در اواخر سلطنت او پیر بودند. در حرم ناصرالدین شاه از دختر 18 ساله تا زن پنجاه و چند ساله، وجود داشت) در منزل یکدیگر، محفلی برای مقابله قرآن و طرح مسائل شرعی، برپا میساختند و «شیخ اسداله» قاریِ نابینا، اصلاح قرائت و حل مسائل مینمود.
زنهای به اصطلاح عاقله پس از ادای مختصر آدابی، به دور هم گرد آمده (پیچاز بازی؟) میکردند و زنهای جوان، پس از افطار و نماز تا سحرگاهان به صحبتهای مناسب و شوخی و خنده میگذراندند.
در شبهای احیا اهل اندرون در (طالار) نماز قضا به جا آورده و قرآن سر میگرفتند و نیز (الغوث) که یکی از اعمال مخصوص شبهای مزبور است، خوانده وهر بندی از آن را به شیشه گلاب یا چند شاخ نبات و حب قند، میدمیدند.
بعضی شبها ناصرالدین شاه سرزده به اطاق خانمها میآمد و اندک زمانی به تماشای هر محفل میایستاد. چون اهل اندرون تا سحر بیدار و چراغها روشن بود، من (معیرالممالک) را کیف و شعف زایدالوصفی حاصل و با عزیزالسلطان و غلامبچههایش، مدام به دوندگی و بازی سرگرم بودیم.
یکی از شبها که با کودکان (قایمموشک) بازی میکردیم، شاه سرزده در محلی که از بوتههای انبوه پوشیده بود پنهان شده بود و سوتهای بیموقع میزد. ما به گمان این که یکی از بچهها، شیرینکاری میکند، مدتی بد گفته و فحش میدادیم که ناگاه ناصرالدین شاه از زیر بوتهها بیرون جست. ما پا به فرار نهادیم، ولی شاه پس از خنده بسیار به صدای بلند گفت تا به دورش جمع شویم و به هریک چند سکه زر داد.
از افطار تا سحر سه نوبت خوردنی صرف میشد از این قرار:
افطار: از انواع آش و کوفته و کوکو و شامی و شیربرنج و فرنی و یخ در بهشت، تشکیل میشد.
«شبچره» که نیمهشب صرف میشد و زولبیا و بامیه و پشمک از لوازم آن بود.
سحری: که اغلب چند نوع پلو و چلو و خورشتهای مختلف بود.
خواننده گرامی، آن چه از نظر شما گذشت، نوشته «معیرالممالک نوه دختری ناصرالدین شاه» است. معیرالممالک برای شیرین کردن نوشتههای خود، داستانسراییهایی کرده که برخی از آنها با واقعیت امر تفاوت دارد. بویژه در مورد حرم ناصری.
«امینالدوله» که از جوانی در دربار بوده و در زمان مظفرالدین شاه به مقام صدراعظمی رسیده، به نقل از غلامان حرم، شبهای حرم ناصری را طور دیگری ترسیم میکند. وی اشاره دارد به مجادله زنان حرم با یکدیگر و شکایت بردن آنها نزد شاه و اوقات تلخی ناصرالدین شاه و دعوا کردن شاه با زنان و سرانجام، فرار ناصرالدین شاه از دست آنان و غمزده در گوشهای نشستن که با نوشتههای معیرالممالک، مطابقت ندارد.
ژنرال کاساکوفسکی، فرمانده قزاق که سیزده سال در ایران فرمانده قزاقخانه بود، در خاطرات خود مینویسد: اداره حرم شاه از اداره کردن یک لشگر به مراتب دشوارتر است.
تفریحات اندرون
«برخی از زنهای ناصرالدین شاه از تقدس و پرهیزکاری دم میزدند و بیشتر اوقات، صحبت از نماز و روزه و حلال و حرام و احادیث و اخبار، در محل آنها بود. شیخ اسدالله حافظ قرآن که در اثر ابتلا به آبله نابینا شده بود و بر مسائل دینی احاطه داشت و قرائت را نیکو میدانست، هر روز به اندرون میآمد و زنهای شاه، دورش گرد آمده، مجلسی دیدنی و تماشایی تشکیل میدادند. شیخ مزبور، شوخ و لطیفهگو بود و هنگام صحبت، کنایههای قشنگ به کار میبرد. گاه که ناصرالدین شاه اطراف اندرون در گردش بود، به مجلس آنان وارد میشد و قدری ایستاده، به بیانات شیخ، گوش میداد و انعامی به وی مرحمت کرده، از پی کار خود میرفت.»
پیل در اندرون
«روزی یکی از خواجههای شاه نزد مادرم (مادر دوستعلی معیرالممالک نویسنده این خاطرات که دختر ناصرالدین شاه بود) آمد و گفت اعلیحضرت فرمودند دلم برای شما تنگ شده، چند شبی به اندرون بیایید و در ضمن، دسته مطربی که جدیداً از کشمیر آمده، تماشا کنید.
فردای آن روز مادرم به اندرون رفت و عصر همان روز بساط بزم، در اطاق برلیان، برپا شد. نوازندگان استدعا کرده بودند که دو زنجیر پیل در محل رقص بیاورند. مطربها مرکب از 12 نفر بودند و میان آنها دو مرد قوی هیکل با ریشهای دراز و گیسوانی بلند و پریشان بودند که پیراهنی سپید بر تن داشتند و تنبک دو سری به گردن آویخته بودند و در حین رقص و چرخیدن، با حالتی تماشایی ضرب میگرفتند چیز دیدنی این بود که پسرکی سیه چرده، به سن پانزده الی شانزده سال، مشتی سوزن به زمین پاشید و در بین رقص خم شده با پلک چشم، آنها را یک یک برمیچید.
دو تن از رقاصها با مهارتی روی پشت پیلها میرقصیدند و درنهایتِ چالاکی، از خرطوم آنها بالا رفته و پایین جسته و از زیر شکمشان رد میشدند و در حین رقص از پشت یکی بر پشت دیگری که به فاصله دو ذرع بود میپریدند.»
دسته کورها در لباس رقاصان اسپانیائی
منظور از این، شرح آن که شبی از شبها که شاه در طالار برلیان نشسته و خانمها، همه در حضور بودند، خواجهی «منیرالسلطنه» آمده، عرض کرد که به تازگی دسته نوازندهای آمده و حقیقتاً تماشایی است، هرگاه میل مبارک باشد، به حضور فرستاده شوند. ناصرالدین شاه تعجب کرد که چگونه چنین دستهای به تهران آمده و او اطلاع ندارد. فرمود تا آنها را به درون طالار بیاورند.
تمام حضار، در انتظار ورود نوازندگان جدید بودند و شاه دست به سبیلها کشیده فکر میکرد. ناگاه از در نارنجستان، یکیک نمایان شدند و همه از دیدن وضع و لباسهای آنها حیران ماندند. شنلهای آبیِ یراق دوزی بر دوش، کلاههایی از مخمل سرخ بر سر، شلوارهای نیلی رنگ و جورابهای بلند و سفید و کفشهای روباز برقدار گلدار به پا داشتند و هر یک عینکی بزرگ، بر چشم نهاده، دایرههای زنگی به دست گرفته بودند و چون به حضور رسیدند، آغاز رقص و خوانندگی نمودند. آنگاه معلوم شد که دسته کورها هستند. این حال ناصرالدین شاه را خوش آمد و مدتها خندید.
اندرون جدید
اندرون جدید ناصرالدین شاه، فضای مستطیلی بود که در چهار طرف آن، بناهای دو طبقه ساخته بودند. طالارهای بزرگ داشت ولی بی تناسب بود، اطاقها هریک به حیاط کوچکی راه داشت و هر حیاط، متعلق به یکی از زنان ناصرالدین شاه بود. در وسط اندرون عمارت دو طبقه بسیار زیبایی از روی نقشه کاخِ (دُلمه باغچه) سلطانِ عثمانی، ساخته شده بود که آن را عمارت (خوابگاه) میگفتند.
دور این عمارت زیبا، نردههای فلزی قرار داده بودند و درِ آهنینِ مخصوصی داشت. در اندرون دو چنار بزرگ کهنسال، قرار داشت و زنهای حرم بر این چنارها زیارتنامهها آویخته بودند و هر شب شمعها میافروختند و بنابر عقیدت، کهنهها (تکهای پارچه) به نرده و شاخههای درخت میبستند.
خواجههای حرم
خواجه های حرم، از سفید و سیاه، بالغ بر نود تن بودند. خودِ شاه، هفت خواجه مخصوص داشت. زنهای درجه اول شاه هر یک، یک الی سه یا چهار خواجه داشتند. زنهای دیگر یک تا دو خواجه در اختیارشان بود. البته زنهای درجه سوم خواجه نداشتند.
خواجههای حرم افراد بسیار مهمی بودند و برای خود در اندرون و بیرون و خدمتکار و فراش داشتند. عرایض مهم همیشه به وسیله این خواجهها به عرض میرسید و منزل آنها بست به شمار میرفت. بدین معنی که اگر مجرمی به آنجا پناه میبرد، هیچ قدرتی حق خارج کردن و دستگیر کردن آن مجرم را نداشت.
دسته کورها و دسته مومن کور
در آن زمان دو دستهی نوازنده وجود داشت. یکی را (دسته کورها) و دیگری را دسته (مومن کور) مینامیدند. دسته کورها مرکب بود از چهار مرد و دو زن، رئیس این دسته، کریم نام داشت و تار و کمانچه میزد و با تار خویش میرقصید. سه مرد دیگر یکی ضرب میگرفت و دو تن دیگر دف میزدند. دختر کریم، کمانچه میکشید و زن دیگر میخواند.
«مومن»، رئیس دسته «مومن کور»، دایره میزد و میخواند و در علم موسیقی و درست خواندن، مهارتی بهسزا داشت. او دو دختر داشت، یکی اُرگ دستی مینواخت و میخواند، دیگری میرقصید. مادرشان نیز ضرب میگرفت.
درگیری شیخ و نوازنده کور
کور دیگری بود از اهالی کردستان که کمانچه کوچکی داشت و آن را به روی زانو نهاده، خوش مینواخت و چون امینهاقدس نیز کُرد بود، اغلب نزد وی میآمد. بعضی روزها که ناصرالدین شاه، سر کیف بود، به نوازنده نابینا میگفت که به مجلس شیخ اسدالله درآمده، کمانچه بکش و به وی ایرادهای مذهبی بگیر و او هرچه بدگوئی کرد، تو به کار خود مشغول باش. یکی از روزها که شیخ سرگرم مسئله آموزی بود، ناگهان صدای کمانچه برخاست. او ابروان درهم کشید و گفت:
«این ملعون از شیاطین است و محضر ما را نحس میکند. به او بگویید که از اینجا دور بشود. رفته رفته از طرفین، کار به ناسزا کشید و هردو کورکورانه نزدیک یکدیگر شده به هم در آویخته، نوازنده به شیخ بینوا غالب آمده و مشتهای سنگین به کار میبرد. بالاخره به امر ناصرالدین شاه خواجه سرایان پیش دویدند و آنها را از هم جدا ساختند و به هر دو انعامی شایان مرحمت شد.»
قایمموشکبازی ناصرالدین شاه با بچهها
«بعضی شبها که دیوانخانه قرق بود و با عزیزالسلطان و بچهها سرگرم قایمموشک بازی بودیم، ناصرالدین شاه، داخل بازی میشد و قرار بر این میگذاشت که در گوشهای پنهان شود و ما به جستوجویش بپردازیم. جواهری که اغلب به کلاه و کمر داشت، در پرتو چراغها میدرخشید و یافتن شاه را بر ما آسان میکرد و همینکه به نزدیک او میرسیدیم فریادی برآورده، فرار میکرد و با سرعت از عقبش میدویدیم تا آنکه نفسزنان میایستاد و چون همه به دورش گرد میآمدیم، کیف را از جیب بیرون آورده به هر یک از بچهها از یک تا چند سکه میبخشید.»
**
در آن وقت، شاه از اندرون بیرون میآمد. زنان حرم «چارقدِ قالبی» را در اندرون اختراع نمودند. بدین معنی که سر چارقدها را به زحمت زیاد و با آدابی مخصوص با نشاسته قالب میکردند و آن را «آفتابگردانی» میخواندند. این عمل کار هر کس نبود بلکه برخی در این فن، متخصص بودند و به کسانی که بلد نبودند کمک میکردند. بعضی روی چارقد، کلاهی به سر گذاشته و از گلو گره میزدند.
زلفها را چینچین و حلقه حلقه نموده بالعاب بهدانه، به پیشانی میچسباندند. با وسمه یا رنگ و حنا، ابروهای پهن و پیوسته میکشیدند و گاه میان آن، خالی کوچک میگذاشتند. چشمها را سرمه کشیده، چهره را سفیدآب و سرخابِ زیاد، میمالیدند، بر پشت لب، سبیلی باریک میکشیدند و لب را اندکی با سرخاب رنگ میدادند. در اوایل (ارخالق) بر تن میکردند که سردست بلندی داشت و دور آن را یراق دوخته، روی پیراهن برمیگرداندند. رفته رفته نیمتنه جای آن را گرفت که آن هم به انواع مختلف دوخته میشد.
تنبان کوتاه و تا سر زانو نمیرسید ولی بسیار گشاد و پرچین بود و در آن فنرها قرار میدادند تا به اصطلاح چتری بایستند و برای آن که این منظور بهتر عملی شود، زیر تنبانیهای آهار زده، میپوشیدند و تنبانِ دایرهای، به شعاع نیم ذرع بلکه بیشتر به دور خانمها تشکیل میداد. دور آنها را نیز یراقهای پهنِ گرانبها میدوختند. هنگامی که دستهای از خانمها به دنبال ناصرالدین شاه میرفتند تنبانهایشان به طرزِ خوش، حرکت میکرد و منظری تماشایی داشت.
آن وقت در ایران جوراب بلند معمول نبود و همه، جوراب کوتاه به پا میکردند و ساق پا تا بالای زانو نمایان بود. کفشها هم نوعی از گالش بود که از دیار فرنگ میآوردند و خانمهای شیک از آن میپوشیدند.
در این اوان تاجر فرانسوی به نام (مسیو پیلو) با زنش به تهران آمد و چیزهای تازه با خود آورد مد اندرون نیز با وارد شدن این اشیاء، تغییر یافت. شلوارهای کشدار، جای جورابهای کوتاه و کفشهای چرمی گوناگون، جای «اُرسیها» را گرفت.
خانمها در آرایش خود، جواهر زیاد به کار میبردند. نیمتاج و بوتههای زیبا به سر میزدند و گاه در گوشه زلف، پرهای الوان نصب مینمودند و سینهریز میانداختند و بازوبندهای بزرگِ گرانبها، میبستند که رشتههای ابریشمی در زیرش آویزان و به هر رشته، سکهای زر آویخته بود. گلها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و سنگهای قیمتی به خود میزدند و انگشتریهای متعدد در انگشتان میکردند.»
تنهایی ناصرالدین شاه از خاطرات «امینالدوله»
کمتر شبی بر ناصرالدین شاه میگذشت که به کدورت و ملامت منتهی نشود. یکی از خاصان خلوت از زبان خود ناصرالدین شاه روایت میکرد که:
«مُقارن غروب آفتاب، پس از گردش در حیاط اندرون با گروهی از «غلام بچگان» و خانه شاگردان به عادت هر روزه که جماعتی از خواتین و زنان به آنها پیوسته میشوند، عرض حاجات و مبحث شفاعات شروع میشود و در آن میان حرفی و بهانهای به دست زنان حرم افتاده، کار را به مجادله و نزاع منتهی میکند و ناگزیر با بدخلقی به اطاق میگریزم. وضو و نماز، فاصل من و سد حایل آن جمع ناگوار است.
بعد از نماز، شام میآوردند. «انیسالدوله» نشسته است، دیگری کتاب گشوده تا سفره در میان است، تلاوت کتاب، مقالات ناصواب را مانع باشد، اما زنان «طبقه ثانیه» صفآرایی و خودنمایی میکنند. سکوت هم در طبیعت زنها نیست و از علم و ادب، بهره ندارند که حرف معقول بزنند. با یکدیگر شوخی آغاز و به جدال و نزاع میانجامد. بدخویی و زشتگویی آنها، مرا از جا به در برده، شام و طعام را به من حرام میکنند. برمیخیزم و همه را میرانم. به دستور من در اطاق چراغها را برمیدارند و جز یک شمع افروخته، نمیماند. درحالی که تنها یکی دو نفر «غلام بچه» و «خواجه» در تاریکی، نزدیک درب ورود ایستادهاند. من در تاریکی تنها و افسرده چند ساعت مینشینم و گاهی خود را به «شبچره» مشغول میکنم تا وقت خواب برسد و به بستر بروم.»
زیرنویس عکسها
به نظر میرسد عکسهای این گزارش مربوط به اواخر سلطنت ناصرالدین شاه باشد زیرا شلواهای بلند به جای شلیتهها و جورابهای کوتاه پس از آمدن «مسیو پیلو» فرانسوی در حرم ناصرالدین شاه مد شده است.