محسن میرزایی
کودتای سوم اسفند به هفت روایت
1- سید ضیاءالدین طباطبایی
2- رضا خان،سردار سپه -وزیر جنگ
3- سپهبد امیراحمدی
4- ژنرال آیرونساید
5- ملک الشعرای بهار
6- کلنل اسمایس انگلیسی
7- دکتر سولئور، دیپلمات فرانسوی مقیم تهران
ادامه مصاحبه:
17.رضا خان و انگلیس ها
سید ضیاء قویاً این شایعه را که رضا خان میر پنج پیش از کودتا با انگلیس ها ارتباط داشته و در کار کودتا مورد مشورت و پشتیبانی قرار گرفته است، رد می کند. او دلائل متعدد ارائه می دهد که رضاخان اصلاً نه در فکر کودتا بوده و نه به اشاره انگلیس ها این کار را کرده است، سید می گوید:
- انگلیس ها در آن شرایط بحرانی باید به ترتیبی، ایجاد ارتباط می کردند بدون آنکه شخص مورد نظرمتوجه منظور آنها بشود.آن ها رضاخان را از جهت قدرت فرماندهی بر سربازانش پسندیده بودند، ولی مطلقاً نه به او نزدیک شده بودند و نه پیشنهادی داده بودند.
وقتی دلیل این را از او می پرسم، جوابش قانع کننده است. می گوید:
- من در فاصله بیست و هفتم دَلو (یعنی بهمن) تا سوم حوت (یعنی اسفند) چهار تا پنج بار از تهران به قزوین رفتم. در این سفرها، هدفم فقط قانع کردن رضاخان بود که با فوج خود بیاید به تهران و ما بتوانیم قدرت را به دست بگیریم. او از اینکه خود سرانه و بدون دستور مافوق حرکت کند سخت امتناع می کرد. حاضر نمی شد نیروی تحت فرماندهی خود را به طرف تهران حرکت بدهد.
من که در جریان این کار بودم و می خواستم هرچه زودتر قدرت را در تهران به دست بگیرم، روزهای آخر واقعاً عاجز شدم. چون رضاخان مرتب می گفت: « اگر شاه عصبانی بشود و ما را خلع درجه بکند،چه می شود؟» یک شب قبل از حرکت به تهران به او گفتم: «میر پنجه، شاه در خطر است، مملکت در خطر است. شاه هم به شما خلعت و لقب و درجه خواهد داد. به علاوه کلیه حقوق معوقه پرداخت خواهد شد.» به زحمتی رضاخان راضی شد مقدمات حرکت فراهم شود و شاید دریافت حقوق معوقه، بزرگترین مشوق او بود. در آن لحظه لقب و درجه برایش اهمیت کمتری داشت.
- پس قضیه ملاقات او با آیرون ساید؟ آن هم در بالاخانه مهمان خانه قزوین .
آیرونساید
- به کلی بی اساس است.پول را من گرفتم.سفارت انگلیس ماهی بیست و پنج هزار تومان به عنوان موراتوریوم بابت حقوق قزاق و ژاندارم می پرداخت و در پی آن بود که وقتی کار قشون ایران کلاً به مستشاران انگلیسی واگذار شد، این پول جزو مطالبات انگلستان قرار گیرد و قسط بندی شود. من پول آن ماه را گرفتم.
- به چه حسابی به شما دادند؟
- به حساب این که به آنها گفتم من توانسته ام رهبران قزاق و ژاندارم اطراف تهران را قانع کنم که برای برقراری نظم تازه و حکومت جدید به پایتخت بیایند.
- این خواست شما، خواست آنها هم بود؟
- بله، هدف دوتا بود، اما راه یکی. من در سرم این بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیس الوزرا، بشوم دیکتاتور.
- مثل موسولینی.
موسولینی
- ها، بارک الله، احسنت. و آنها در فکر این بودند که شاه ترسو را در تهران نگه دارند و با تمشیت امور، یواش یواش جلو پیشرفت روس ها را در داخل ایران بگیرند. بنابراین پول را به من دادند، من هم تمام حقوق پس افتاده را به علاوه پاداش به همه قزاق ها و افسران همراه دادم. طوری که روز بعد از کودتا، حتی هر قزاق ساده بیست تومان گیرش آمد و به هر پاسبان دو تومن رسید.
- رضاخان و افسران قزاق که جای خود داشتند.
- از اینکه با پول خارجی، یک مملکت مشروطه را به دست کودتا سپردید،پشیمان نیستید؟
سید نه به این سوال جواب می دهد و نه دفاعی می کند.
- 18. درباره ی احمدشاه
از سید درباره احمدشاه می پرسم. سید از حرف زدن درباره مردهها احتراز دارد. ولی ما با هم قرار گذاشته ایم که نیک و بد گفته شود و سید هرچه فکر می کند بر زبان بیاورد.
احمدشاه
- خدا رحمتش کند. پادشاهی بود بی عرضه، ترسو. از آن دسته بچه هاییکه زیر دامن خانم جانشان بزرگ می شوند. از اهمیت و هیمنه پدرش وحشت داشت. تا وقتی محمد علی شاه زنده بود، عملاً خود را شاه نمی دانست. به اطرافیانش مطلقاًاعتماد نداشت. کم هوش و موقع نشناس بود. حتی در حضور جمع، پدر مخلوعش را شاهبابا خطاب می کرد. کوتاه و فربه بود و خیلی خسیس و مال دوست.
.
- ولی همه مورخان بر این عقیده هستند که او دموکرات ترین و سازگار ترین شاه تاریخ مشروطه ایران بوده، ضمن آنکه وطن پرست هم بوده. (جمله معروف او را که در برابر نصرت الدوله وزیر خارجه اش در لندن برای عدم امضای قرارداد 1919 گفته بود به یاد دارید؟)
- بله،خوب به یاد دارم. گفته بود که اگر دستم ر ا ببرند،این قرارداد را امضا نمی کنم. و در جواب نطق سر شام پادشاه انگلیس هم ، چیزی سرهم بندی کرده و گفته بود که سرنوشت قرارداد را باید مجلس شورای ملی معین کند….
- و وقتی نشسته بود،همان نصرت الدوله گفته بود رشته سلطنت صد و پنجاه ساله خاندان قاجار امشب بریده شد. خوب شما فکر نمی کنید که یک شاه، با این ابعاد ، پادشاه وطن پرست و مشروطه خواهی است؟ اگر نه پس چرا تاریخ از او این طور یاد می کند؟
سید مثل همیشه عصبانی از قضاوت تاریخ ، با من محاجه می کند :
- این پادشاه اگر جرئت داشت و پادشاه بود، سه روز بعد از کودا وقتی من به سراغش رفتم و سیگار زیر لبم بود، رنگش مثل گچ نمی پرید و نمی گفت که از بین القاب بنان السلطنه ،اعتماد الدوله ، امین الوزرا و دو تا لقب دیگر که یادم نیست کدام را می خواهید انتخاب کنید که بگویم در فرمانِ نخست وزیری ِشما بنویسند.
- و من گفتم که بفرمایید فقط بنویسید جناب میرزا سید ضیاءالدین . و او از وحشت این که رئیس الوزرای بدون لقب داشته باشد ، زبانش بند آمده بود. نه.. آقا ، این تاریخ نویس ها برای آن که رقیب او یعنی رضاخان سردار سپه را که بعداً اعلیحضرت رضاشاه پهلوی شده بود بی ارزش کند ، برای احمدشاه این طور دل سوزی کرده اند.
او باقی عمر را توی کار بورس و سرمایه گذاری و بی فکری سپری کرد. خدا رحمتش کند. او آخرین شاخه ی محکوم به شکستن خانواده ای بود که یک خواجه بی سر و پا صد و پنجاه سال پیش آن را به عنوان سلسله ی سلطنتی مستقر کرده بود (منظورآقا محمد خان قاجار ) و در این صد و پنجاه سال جز نکبت و اِفلاس و بدبختی چیزی نصیب ایران نشد و میراث این خانواده ، روزی که ما کودتا کردیم ، تعدادی شاهزاده ی جقه چوبی و مقداری شاهزاده خانم تنبان فنری. ولی آقا ، همه مرده اند. قضاوت نهایی با خداست.
سید از پشت سر مرده ها حرف زدن وحشت داشت.
19.کمیته ی آهن :
یک دوره ی رفیق بازی ، یک گروهک سیاسی، یا اجتماع سوته دلان ؟
سید بارها از کمیته ی آهن صحبت کرده بود. می کوشید تا کمیته آهن را یک جمع اسرار آمیز جلوه دهد. یک بار گفت :
- اگر کمیته ی آهن و افراد آن نبودند ، کودتا موفق نمی شد.
یک بار دیگر گفت :
- کمیته ی آهن یک شاخصه ی نظامی داشت که قرار بود در صورت شکست کودتا مستقلاً عمل کند و با ترورهای پی در پی از طریق ایجاد وحشت حکومت را در دست بگیرد.
او از ترکیب مخصوص کمیته نیز گفت : « چند نفر از ارامنه با ما بودند و جلسات سری ما در منزل آبکاریان در خیابان ولی آباد پشت خانه ی محمد ولی خان سپهسالار ، تشکیل می شد. چند نفر نظامی از رسته های مختلف داشتیم. چند شخص باهوش داشتیم از ردیف «منصور السلطنه عدل» که ما به او به شوخی عمر و عاص می گفتیم چون هم با معاویه بود هم با علی و هم با هرد دو نبود.»
در برابر یک سوال من که مرتباً جلویش می پرسیدم، همیشه سکوت می کرد.وقتی از او می خواستم که شکل تشکیلاتی یا نمودارتشکیلاتی کمیته ی آهن را بدهد ، متعذر می شد به این که در سوگند روز اول تشکیل کمیته قرار شده است افراد تا زنده اند ، درباره ی مقام و مرتبه و شکل سازمانی خود حرفی نزنند. در مود آرمان های کمیته گاهی می گفت به قدرت رسیدن هدف آن ها بود؛و گاهی سرماخوردگی سیاسی را عنوان می کرد. از جهت رهبری کمیته نیز ، سید در این مورد فقط به این که خود رهبر کمیته بوده است اعتراف می نمود.
یک روز از او پرسیدم :
- چرا افراد کمیته محدود بودند ؟
- قرارمان این بود که از بیست و یک تجاوز نکنیم. زیاد شدن عده، تعدد سلیقه و اختلاف فکر می آورد و ما را از کار اصلی وا می داشت. تعداد احزاب و مرامنامه ها در آن روز آنقدر زیاد بود که حیرت می کنید. به خصوص از وقتی ناصرالملک (نایب السلطنه ) خواسته بود به تقلید از انگلستان حزب بازی را باب کند و قوانین غِلاظ و شدّاد(قوانین سخت) برای به ثبت رساندن احزاب وضع کرده بود. ما دیده بودیم که با جمعیت کم و کمینه، کار بهتر می گذرد. در کمیته بود که ما راجع به افراد و کارها تصمیم می گرفتیم. و هرچه تصمیم ها مهمتر می شد، دایره افراد تصمیم گیرنده تنگ تر می شد. مثلاً در مورد کودتا و افسران فقط پنج نفر در شبِ طرح، حضور داشتند. یعنی من از چهار نفر دعوت کردم.قرار من با خودم این است که فقط حرف های او را حتی اگر ضد و نقیض و با اشکالات تاریخی و پراکنده است، در زمان ثبت کنم. پس این تصمیم انتخاب افسران قزاق کودتاگر که ظاهراً باید یک توجیه سازمانی پیدا می کرد، در یک جلسه پنج نفری گرفته شده است.
ناصرالملک
سید ضیاء ادامه میدهد:
- … رضا خان را کلنل کاظم خان سیاح که یک عضو نظامی کمیته بود پیشنهاد کرد. من قبلاً او را توسط کلنل که در آن زمان مترجم رسمی آیرون ساید بود دیده بودم. در جلسه کلنل از او تعریف زیادی کرد. من تائید کردم. در جلسه غیر از من و کلنل، ماژور مسعود خان کیهان بود که مخالفت کرد و عدل الملک دادگر و منصور السلطنه عدل که با استدلال من قانع شدند. در نتیجه ما چهار نفر ماژور مسعود خان را قانع کردیم. این روش کار کمیته آهن در تصمیم گیری ها بود.
20.هر لحظه به شکلی بت عیار…
سید کلمه کودتا را خیلی دوست دارد. اصرار می ورزد که جابهجا آن را به کار ببرد.
معتقد است که او در زمان خود تنها کسی بوده که کودتا را در معنی واقعی کلمه انجام داده است. به تعاریف دایرة المعارفیِ سید ، حتی به تعریف فرنگیها از کودتا اهمیتی نمی دهد. سید گاهی فرنگی ها را داخل آدم حساب نمی آورد. یک نوع حس طغیان علیه تمدن غرب در سید هست و با وجود این،کلمه ی کودتا و عمل کودتا را الهام گرفته از جهان غرب می داند. چون:
- نه آقا،همه از کودتا حرف می زنند ولی کسی نمی دانست که کودتا یعنی چه؟مثلاً مرحوم مدرس مرتباً حرکاتی می کرد که می خواست نشان بدهد در فکر کودتاست و در تمام شهر پراکنده بودکه به زودی کودتای مدرس صورت خواهد گرفت.
مدرس
- خوب، اینکه بر خلاف اصل کودتاست. کودتا باید در پنهان کاری و در حداقل آگاهی عموم صورت بگیرد.
- بارک الله، مدرس، مجتهد خوب و طراز اولی بود. اما نه کودتا می دانست چیست و نه آدم سیاسی بود.مجتهدی بود که بالای منبر و پشت کرسی خطابه، خوب مردم را جذب می کرد. ولی مگر اینطوری می شود پشت توپ و شصت تیر(مسلسل) نشست یا پشت میز مذاکره سیاسی؟ به این جهت نه او، حتی فرنگ رفته ها هم نمیدانستند که کودتا یعنی چه؟ مرحوم نصرت الدوله وزیر خارجه می خواست کودتا بکند. با چی؟ کسی نمی دانست.
سید چشمهایش را میبندد. وقتی اینطور چشم میبندد، من او را می بینم که نوار خاطره هایش را مرور میکند، مثل یک کارگردان که همواره ادیتور فیلمش، با قیچی آنچه را که نمیخواهد نمایش داده شود،میچیند و دور میریزد. نباید به دحال خود بماند. اگر حالا که داغ شده، بگذارم قیچی انتخاب به دستش بیفتد، باز حرفهای تکراری اش را تکرار میکند.
- و شما لابد بهتر از همه می دانستید که کودتا یعنی چه؟
خنده رندانهاش را سر می دهد و می گوید:
- اما آقا سید ضیاءالدین صبح روز کودتا کلاه سرش بود، نه معمم.
- این هم یکی از ایرادهایی است که به شما می گیرند. می گویند در آن روزها نه تنها از نظر سیاسی مرتباً جا عوض می کردید، بلکه از نظر شکل ظاهر هم، ببخشید، مثل بوقلمون بودید.
با طنز خاصی که من در کم تر رجل سیاسی دیده ام، سید ضیاء با آوایی … می زند روی دسته صندلی چوبی زمخت و زمزمه می کند :
- هر لحظه به رنگی بت عیار درآید… درآید….
- واقعاً چرا؟ چرا تغییر لباس دادید؟
- اولاً اشتباه نفرمائید که من معمم به آن معنای روحانی نبودم. من یک روحانی زاده بودم که به اقتضای تربیت خانواده ام این لباس را به تن می کردم. چون لباس متحد الشکلی وجود نداشت. ثانیاً من در سفرهای خارجه قبل از کودتا لباس معمولی به تن داشتم و شاهد آن یک عکس ایام جوانی است که در تهران برداشته ام و پیش از سفر اولم به فرنگ بود. حدود هشت نه سال پیش از کودتا. درست است در این سالهای آخر من با عبا و دستار بودم اما روز کودتا دستار به سر نداشتم، رُدَنکت سیاه و چکمه پوشیدم (رُدَنکت قسمی جامه ی مردانه مانند پالتو ،طویل تر و عریض تر از بالاپوش معمولی ) و کلاهِ پوستی به سر گذاشتم .
21.معنی کودتا، کودتای بی معنی
وقتی دنباله بحث کودتا را در همان جلسه می گیرم، سید باز بر این اصرار می ورزد که او تنها کسی است که درآن زمان که می دانست کودتا باید از یک پشتیبانی نظامی و درست برخوردار باشد.
- آقای مدرس با کی می خواست کودتا کند؟ با کدام قوه نظامی؟
- ژاندارم های ژنرال یالمارسُنِ سوئدی(ژاندارمری ایران تحت فرماندهی یک ژنرال سوئدی بود به نام یالمارسُن) به وطن پرستی معروف بودند. بعضی از آنها از شدت حساسیت و پریشان دلی به خاطر وطن خودکشی کردند.خدا رحمت کند کلنل فضل الله خان را.(می گویند سرتیپ فضل الله خان آق اِولی افسر ژاندارم، به انگیزه ی امضاء نکردن قرارداد 1919 ایران-انگلیس خودکشی کرده است.) خودکشی او به اندازه یک انقلاب در زمان خود اثر داشت. اما… احساسات با سیاست جور در نمی آید. به علاوه، مرحوم مدرس با ژاندارمها ارتباطی نداشت و ثالثاً ژاندارمها قدرت مجهز و یکپارچه ای نبودند که از یک فرماندهی واحد اطاعت کنند. مدرس در فکر کودتای خود دنبال ژاندارمها نبود.
- پس مدرس روی کدام نیروی نظامی حساب می کرد؟
- هیچ! اینکه عرض کردم اینها هیچ اطلاعی از چگونگی کودتا نداشتند، همین است. مرحوم مدرس بارها گفته بود من با کمک مردم کودتا می کنم.
- این که کودتا نمی شود. این می شود انقلاب .
- بله! اما مردمی که دنبال مرحوم مدرس بودند، یک بار امتحان خود را در نهضت مهاجرت داده بودند.(نهضت مهاجرت به کوچ دسته جمعی وطن پرستان طرفدار آلمان به جنگ جهانی اول به کرمانشاه و تشکیل دولت موقت در کرمانشاه گفته می شود.) مدرس حتی به اندازه من هم قابلیت سازماندهی سیاسی نداشت. فکر می کرد اگر یک علم سبز بردارد و (یا جدّا یا جدّا) گویان راه بیفتد، تمام مردم دنبالش حرکت می کنند. فرضاً هم که دسته ای راه می افتاد، این ها قوه محرکه یک کودتا نبودند ولی قوه پشتیبانی روزهای بعد می توانستند باشند. مدرس فکر می کرد با کمک عوام الناس می تواند کودتا را هم که کار نیروهای مسلح است انجام دهد. ایشان اشتباه تکیه بر عوام را داشت. اما مرحوم نصرت الدوله (پسر فرمانفرما وزیر خارجه) که او هم به اندازه مدرس و شاید بیشتر باهوش و به مراتب از او باسوادتر و لااقل در کار سیاست و دنیای آن روز و ارتباطات سیاسی ورزیده تر بود، بدون اینکه به ارزش پشتیبانی نظامی آگاه باشد، سعی کرده بود بر خواص تکیه کند.
- یعنی کی؟
- یعنی انگلیس ها.
- شما هم که….
سید نمی گذارد حرفم را تمام کنم. کمی عصبی است.
- اجازه بدهید آقا، رابطه با انگلیسها، یا غلام خانه زاد بودن یا دشمن مادرزاد بودن تفاوت دارد. مرحوم نصرت الدوله در قضایای قرارداد 1919 آلوده شده بود و چون عملاً قرارداد لق شده بود و انگلیس ها هنوز ازمنتفی شدن آن مطمئن نبودند، نصرت الدوله(وزیر خارجه) را که از هر جهت می توانست اجرا کننده خوبی باشد پیش می راندند. شاید فکر کودتا را هم آنها به او تلقین کرده بودند اما نصرت الدوله اشتباه کرد ، یعنی بدون اینکه زمینه داخلی را بسنجد، متعهد شد که با یک کودتا و تجدد یا حداقل تکمیل انتخابات ، قرارداد را به ثمر خواهد رساند. دولت مردان انگلیس از دور اینطور فکر می کردند و نصرت الدوله تحت تاثیر آنها بود.
- و شما…؟
- و من اینجا درست. عکس نصرت الدوله؛ اولاً به مرگ قرارداد 1919 یقین پیدا کرده بودم، ثانیاً در داخل سفارت انگلیس در تهران با جناح موثر و کارآمدی که مثل من قرارداد را خبط سیاسی وثوق الدوله می شناختند آشنا بودم.
وثوق الدوله
- پس در داخل سفارت انگلیس در تهران دودستگی بود؟
- دودستگی، نمی دانم. ولی می دانم کسانی که با سرسختی دولت متبوع خود برای بقای قرارداد مخالف بودند،کم نبودند.، و آن کسانی بوند که اعتقاد داشتند سیاست دراز مدت انگلستان در منطقه باید تحبیب از ملت های منطقه باشد چون دیگر عصر زورگویی استعماری سپری شده است.
- چرا معتقدید که نصرت الدوله فقط تکیه بر خواص داشت؟
- زیرا طرح کودتای خود را در لندن با صلاحدید مقامات عالی رتبه وزارت خارجه انگلیس ریخته بود.
- با کدام قدرت نظامی؟
- ظاهراً بخشی از قوای حمایت تقریباً صریح ارتش انگلیس در صورت بروز اتفاق غیر منتظره.
- تکلیف احمدشاه چه می شد؟
- ظاهراً قرار بود عموزادگان قجر با هم بر سر تغییر سلطنت کنار بیایند و سلطان احمدشاه خود پس از مدتی استعفا کند و چون فرزند ذکوری نداشت،ریش سفیدان قجر سلطنت را از خاندان قاجار به خاندان شاهزاده فرمانفرما منتقل سازند.
- آیا برای این نکات سندی هم هست؟
- هیچ! اصولاً تمام حرف هایی که در مورد کودتاهای رنگترنگ زده شده شایعات است. ولی به قول معروف «تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها» . نصرت الدوله و فرمانفرما هر دو سر زبانها بودند و همین کارشان را خراب کرد. در حالی که آدم اصلی کودتا یعنی کسی که می دانست کودتا یعنی چه_و الان در روبه روی شما نشسته_ حتی به نزدیک ترین دوستانش تمام نقشه را نگفته بود.
- پس کسانی که با شما همکاری می کردند از همه چیز خبر نداشتند؟
- ابدا ًولی آنها به طور کلی این نکته را می دانستند که دارند برای نجات مملکت کار می کنند و هر کدام بخشی از کاری را که باید مسولیت آنرا داشتند می دانستند و هیچ کس از کل قضیه اطلاع نداشت.
- حتی رضاخان؟
- او از همه کم تر مطلع بود. یادم می آید دفعه آخری که رفتم به قزوین و قرار شد حرکت کنیم. به طرف تهران، رضاخان افرادش را جمع کرد و در حضور آنها ، به حالت اتمام حجت، تقریباً از خود سلب مسئولیت کرد و گفت: «آقا سید ضیاء الدین می گویند قرار است اعلیحضرت حقوق معوقه و درجه های قزاز ها را مرحمت کنند. من به اعتبار قول آقا سید ضیاء ، مثل یک سرباز ، آماده ی حرکت به تهران هستم» و در این هنگام قزاق ها ، سلام نظامی دادند.
در یکی از کتاب های خاطرات خوانده ام از قول رضا شاه نوشته اند وقتی به او اطلاع دادند که سید ضیاءالدین با یک اتوموبیل، جلو زنجیر نگهبانی است و می خواهد وارد اردوی قزاق بشود ، دستور داده بود با احترام واردش کنند. و بعد به افسران حاضر گفته بود: «به نظرم قرار است این جُلَت را رئیس ما بکنند.» ( جُلَت در لغتنامه به معنی حقه باز و پست است).
- در این هنگام یادم می آید که در کتابی خوانده ام دودل می مانم که این را بگویم یا نه. چه فایده دارد؟ پیرمرد می رنجد؛ با او دعوایی ندارم. حرف های او برای من قیمت دارد. رضاشاه می دانسته یا نه؟ این را باید با تاریخ کلنجار رفت . اصل، کودتاست که به قول سید دیگران نمی دانسته اند، یعنی چه ؟ آیا خود او هم نمی دانسته یک کاری کرده و یک جریان تاریخی را به وجود آورده ، یک چیزی را عوض کرده است.
به مناسبت صدمین سال کودتا 1299
ادامه دارد