رفتن به محتوا رفتن به فوتر

یک نکته مهم تاریخی

 

اعلم الدوله ثقفی

مقدمه: در سال 1354 که با شادروان دکتر تاراجی، سردبیر روزنامه اطلاعات، دست اندر کار تهیه مجموعه «28 هزار روز تاریخ ایران و جهان» بودیم، مرحوم ثقفی، فرزند شادروان اعلم‌الدوله ثقفی، متن چند نامه تهدیدآمیز «محمدعلی‌شاه» را در اختیار ما گذاشتند. این چند سند که متن آن از نظر شما می‌گذرد، نشان‌دهنده آن است که «محمدعلی‌شاه» از نخستین روز سلطنت در صدد برانداختن مشروطیت بود و این ادعای برخی از تاریخ‌نویسان که نوشته‌اند؛ تندروی برخی از مشروطه خواهان موجب ضدیت و دشمنی محمدعلی شاه با مشروطه خواهان بود، نظریه باطلی است.

«خلیل خان اعلم‌الدوله» پزشک حاذقی بود که «مظفرالدین شاه» به او اعتقاد داشت و به جهت اینکه اکثر اوقات بیمار بود ، همواره او را در رکاب خود نگاه می‌داشت. «اعلم‌الدوله» طرفدار قانون و آزادی بود و مدام لزوم تأسیس مجلس را در گوش شاه می‌خواند. «امیربهادرجنگ» و بسیاری از اطرافیان شاه قاجار این را می‌دانستند و با او در جدال بودند. تا «مظفرالدین شاه» زنده بود، «اعلم‌الدوله» در امان بود. وقتی او فرمان مشروطیت را به اصرار مداوم «اعلم‌الدوله» که هر لحظه در گوشش می‌خواند امضا کرد و درگذشت، جان «اعلم‌الدوله» هم در خطر افتاد.

 

شرح آنچه در این سه سند آمده، از زبان خود «اعلم‌الدوله» خواندنی است. می‌نویسد:

«وقتی که احدی نمی‌توانست پی ببرد، من تجدید مَطلَع نموده می‌گفتم: «وقتی آسوده خواهید شد که مجلس ملی و مشروطیت برقرار گردد.»

مخصوصاً یک شبی که من و شاه در تالار صاحبقرانیه تنها بودیم و خلوت کرده بودیم، همین صحبت‌ها را می‌داشتیم و من ترتیبات فوق‌العاده برای این کار چیده او را تشنه مشروطیت می‌کردم. «خازن اقدس» دده (کنیز) خاصه شاه که از هر شاهزاده خانمی مقام او بالاتر بود، این مطلب را من البدوالی الختم (از آغاز تا پایان) پشت در، گوش ایستاده، می‌شنید و او وقتی که «محمدعلی شاه» به تخت سلطنت نشست ، درباره من خیلی سعایت نمود. زیرا «محمدعلی شاه» در یک موقعی که مرا تهدید می‌کرد به توسط  برادرش «شعاع‌السلطنه» به من پیغام داد که سابقه اعمال تو را کاملا می‌دانم و چیزهایی را که در خُفیه (پنهانی) به شاه می‌گفتی علاوه ‌بر «خازن اقدس» که شرح مفصلی گفته است ، از سایرین نیز کاملا شنیده‌ام.

سبب بد شدن «محمدعلی شاه» با من نه فقط مسئله مشروطیت بود ، بلکه به او گفته بودند که «اعلم‌الدوله» در سفری که با «شعاع‌السلطنه» برادر شاه به فرنگستان رفته بود برای ولیعهد شدن «شعاع‌السلطنه» کار می‌کرد ، در حالی که چنین چیزی نبود. یکی دو مرتبه هم در زمان ولیعهدی در سفری که شاه از راه آذربایجان به اروپا می‌رفت «محمدعلی میرزا» در موضوع «شعاع‌السلطنه» (برادر محمدعلی شاه) از خود من جویا شد ، اما وقتی که می‌گفتم هم چو چیزها نبوده است یا اگر بوده است من اطلاعی ندارم، باور نمی‌کرد.

 

ناظم الاطبا

بزرگترین سبب بدی او درباره من این بود که یکی دو هفته بعد از مردن شاه به «شعاع‌السلطنه» گفته بود «اعلم‌الدوله» را مخصوصاً برو ملاقات بکن و به او بگو چرا به درِ خانه (دربار) نمی‌آیی ، تو پیش من همان مقام را داری که پیش پدرم داشتی. البته بیا در دفعه اولی که شرفیاب می‌شوی کاغذی را به شرح ذیل حاضر کرده همراه خودخواهی آورد و آن کاغذ را محرمانه تهیه نموده تقدیم حضور شاه میکنی. کاغذ این است. باید شرحی از خودت در متن بنویسی که «مظفرالدین شاه» آن وقتی که در ایام عید نوروز به «باغشاه» رفت و در آنجا سکته کرد مبتلا به فلج شد و بعد، فلجِ او را من در مدت تابستان معالجه کردم. مشاعرش از آن روز به بعد مختل شده بود و تا وقت مردن عقل پابرجایی نداشت و آن وقت حاشیه آن کاغذ را می‌دهی اطبای فرنگی و ایرانی که شاه را دیده بودند و او را معالجه می‌کرده‌اند، مثل «دکتر لندلی» و «ناظم‌الاطبا» تصدیق نوشته، آن کاغذ را برای من می‌آوری.

 

شعاع السلطنه (برادر محمد علی شاه)

 

وقتی که «شعاع‌السلطنه» منزل من آمد و پیغام شاه را مطابق تفصیل فوق به من ابلاغ نمود ، اول حرفی که من به او زدم این بود آیا شما که «شعاع‌السلطنه» هستید ، اگر فرضاً به جای من بودید در این موقع چه می‌کردید آیا می‌نوشتید که پدرتان سفیه (دیوانه) شده بود؟ «شعاع‌السلطنه» گفت: برای من این موقع امتحان پیش نیامده و نمی‌دانم اگر در چنین موقعی واقع می‌شدم چه می‌کردم. آیا ممکن بود از هستی خود قطع نظر کرده چنین چیزی ننویسم؟ یا آن‌که به ملاحظه وضعیت زندگانی خود مجبوراً تن به قضا در داده و خود را حفظ کرده و این تصدیق را می‌نوشتم حالا شما مختارید و عاقل، درست فکر بکنید و هر قسم صلاح خودتان را می‌دانید رفتار بنمایید.

پس از کمی فکر، به «شعاع‌السلطنه» گفتم من حق و واقع را می‌نویسم ، به شاه عرض بکنید «اعلم‌لدوله» می‌گوید من فقط می‌توانم این مضمون را بنویسم و تقدیم بکنم. از نخستین روزی که من «مظفرالدین شاه» را دیده و شناخته‌ام تا آخرین روزی که وفات نمود مشاعر او را یکسان دیدم و به هیچ وجه در اواخر عمر تغییری در آن پیدا نشده بود . بدیهی است معنای این کلام آن بود که به شاه بگویید اگر «مظفرالدین شاه» سفیه و دستخط مشروطیت را که میل شما به لغو نمودن آن است از روی سفاهت داده و باطل است ، دستخط ولیعهدی شما نیز به همین قرار باطل و اگر این صحیح است آن هم صحیح است.

«شعاع‌السلطنه» گفت شوخی نکنیم جدی حرف بزنیم. گفتم بسیار خب. گفت شاه را خودتان بهتر از همه می‌شناسید و می‌دانید که اگر تصدیق را ننویسید او درباره شما چه‌ها خواهد کرد. گفتم پیه کینه‌ورزی او را تا آخرین نفس به تن مالیده‌ام و ممکن نیست یک کلمه دروغ بنویسم. مدتی با هم گفت و گو کردیم و چون مقاومت مرا کاملاً یقین حاصل نمود در حین خداحافظی و دست دادن فداکاری مرا تقدیس نموده و با یک حالت تأثر بسیار شدیدی مرا بوسید و رفت.

نامه اول

از: «محمدعلی شاه قاجار»

به: دکتر «اعلم‌الدوله ثقفی» پزشک مخصوص «مظفرالدین شاه»

«دکتر اعلم‌الدوله با آن که خدمات شما نسبت به شاه مرحوم شایان قدردانی است، جای تأسف است که در ایام اخیر وظیفه دکتری خودتان را انجام نداده‌اید و تحت تأثیر عواملی قرار گرفته‌اید که در نظر ما پسندیده نبود. صدور دستخط مشروطیت با آن که شاه مرحوم در حال طبیعی نبوده‌اند به حکم وجدان از طرف شما باید ممانعت به عمل می‌آمد. حال برای جبران قصور که از خانه‌زاد خودمان توقع نداریم. انتظار داریم به صراحت بنویسید که امضای شاه (پدرمان) در روزهای حیات مخدوش و در حال عادی نبوده تا حقیقت مکشوف شود و این خدمت بزرگ شما منظور ما خواهد بود.»

نامه دوم

از: «محمدعلی شاه قاجار»

به: شاهزاده «شعاع‌السلطنه»  (برادر محمدعلی شاه)

فرمایشی را که به شما فرمودیم نتیجه آن معلوم نگردیده و «اعلم‌الدوله» گویا نمک به حرامی می‌کند. مجدداً از قول ما به او اطلاع بدهید که چنانچه همانطور که فرموده‌ایم کاغذ را ننویسد شدیداً تنبیه خواهد شد. خود شما هم آدم گوش فراخی هستید. فرمودیم دو ساعته جواب بیاورید. دو ساعت دو روز شده چون موضوع فوریت دارد فوراً نتیجه اقدامات «اعلم‌الدوله» را معلوم کنید. خدا شاهد است چنانچه اقدام نکند و ننویسد و شهادت ندهد و کتمان نماید شدیداً تنبیه خواهد شد.

نامه سوم:

از: «محمدعلی شاه قاجار»

به «مختارالدوله» پیشخدمت مخصوص

«مختارالدوله» سه روز قبل به «اعلم‌الدوله» امر فرمودیم و پیغام فرستادیم وضع مزاجی و حالت بحرانی مرحوم پدر بزرگوارمان را تصدیق کند که به واسطه مرض سخت از مفاد مکتوبات اخیر پایان عمر، استحضار حاصل نمی‌فرمودند. به کامران میرزا دستورات لازم دادم که نوشته را بگیرد. هنوز جواب نداده و خودش هم شرفیاب  نشده است.

فوراً او را ملاقات کن با تشویق و تهدید هرطور صلاح می‌دانی نوشته را بگیر که خیلی مورد حاجت است. گویا تحت تأثیر معاندین بی‌حیا واقع شده می‌خواهد نمک حرامی کند. مراقب باش و او را وادار کن امری که فرمودیم اجرا نماید.

شاه

 

مرحوم ثقفی پسر اعلم الدوله ثقفی

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.