طهران درقصرگلستان
جناب اشرف اتابک اعظم، ازقراری که بعرض رسید وضع رفتار مردم در این چند روزه با جزئی کسالتی که داشته ایم، خوب نیست و بعضی فضولیت میکنند،و شما هم در تآدیب و تنبیه آنها مسامحه کرده اید، و این درصورتیست که مسئولیت کلیه امور را به شما واگذار کرده ام و شما را اول نوکرخیرخواه و آقاپرست خودمان میدانیم،چه جهت دارد مردم اینطور مطلق العنان و جسور بشوند، به موجب این دستخط، صریح به شما میگوییم اشخاصی که محرک فتنه و فساد شده و بعضی فضولیها می کنند از هرطبقه و هر قبیل باشند اعم از وزراء و شاهزادگان و اهالی و اَدانی ناس یا هر کس و اصل بدکار وخدمت هستند تکلیف شماست آنها را معلوم کرده بدون هیچ ملاحظه خودتان آنان را درتنبیه و تبعید و سیاست آنها مشغول و مختار بدانید، ما هم بحمداله حالمان خیلی خوبست ولی این وضع مردم و مسامحه که درتنبیه آنها شده خیلی بر ما موثراست ، و صحیح است همیشه کلیه اقدامات شما از روی دستورالعمل و فرمایشات ما بوده و میدانیم چون دراین مورد به شما فرمایش نفرموده بودیم به این جهت شما هم اقدامی نکرده اید ولی حالا تکلیف شما همین است که دستخط شد،
باید جدّاََ از این مردمان مفسد جلوگیری کرده و هرگونه تنبیه و سیاست و خلع کار و شغل دیوانی و قطع رسوم و گرفتن امتیازات آنها را به هیچ وجه ابقا نکنید،
و از شما میخواهم این فرمایشات ما را در کمال عجله اجرا نموده و مردم را به جای خود بنشانید . ۱۲ربیع الثانی ۱۳۲۴
در سال 1324 هجری قمری هنگامی که میرزا علی اصغر خان امین السلطان (اتابک اعظم) در اروپا بود ، محمد علی شاه او را برای تصدی مقام صدر اعظمی به تهران احضار کرد و امین السلطان که صدر اعظم ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بود، این بار صدر اعظم دولت مشروطه شد اما مشروطه خواهان نسبت به اتابک خوشبین نبودند. وی در حالی که با آقا سید عبدالله بهبهانی در تاریخ 8 اسفند و 8 شهریور 1325 از مجلس شورای ملی خارج می شد، توسط «عباس آقا تبریزی» ترور شد و کار هرج و مرج بالا گرفت. امین السلطان مورد سوءضن مشروطه خواهان بود و به استناد نوشته ی احتشام السلطنه جنازه ی امین السلطان روی زمین افتاده بود و حتی درشکه چی هم حاضر نبود که جسد را از روی زمین بردارد.
امین السلطان و عکس ترور کننده ی او عباس آقا تبریزی
گوشه ای از کتاب خاطرات احتشام السلطنه:
ورود به تهران و ترور میرزا اصغر خان اتابک:
ورود من به طهران. غروب روز 31 اوت 1907 میلادی برابر با یکشنبه بیست و یکم رجب 1325 قمری بود. به شدت تب داشتم و خسته و مانده بودم . کسی را فرستادم نزد اتابک امین السلطان و پیغام دادم «من وارد شده ام ، ولی تب زیاد دارم ، فردا اول وقت شرفیاب خواهم شد.» فرستاده رفت و بعد نیم ساعت برگشت گفت : «اتابک به مجلس رفته بود و وقتی که از مجلس بیرون می آمد او را کشتند.»… انا لله و انا الیه راجعون…
سبحان الله،آن همه اصرار و عجله اتابک ، در زود رسیدن من و اینکه همان لحظه که من وارد شدم، او از پهنه هستی بیرون رفت، چه ترتیب و تقدیری بود؟.
بالجمله .لباس عزا پوشیده به خانه اتابک رفتم. جنازه اش را آورده و در حوضخانه عمارت گذاشته بودند. جماعتی آنجا جمع بودند. اما نه برای احترامات. بلکه برای اینکه چیز تازه ایست و باید دید. از دوست و دشمن جمع بودند.برادران و فرزندان و بستگان و دوستان اتابک می گفتند، فردا شاه و مجلس دستور تعطیلات و عزاداری عمومی می دهند و برای تشییع جنازه و اقامه مجلس تعزیت رسمانه ،اقدامات وسیع خواهند کرد.
نعش اتابک و مراسم تشییع جنازه او :
هنوز جسد اتابک گرم و احساسات بازماندگانش آتشین و هرگونه اظهار و مصلحت اندیشی بی موقع بود فردا صبح. خبری از سوی دربار نشد و مجلس هم با استعفای رییس و حب و بغض و خوش رقصی بعضی از نمایندگان ، جائی برای ابراز احساسات نسبت به صدر اعظم مقتول نگذاشت. نعش اتابک همچنان در حوضخانه منزل باقیمانده و هیچ اقدامی جهت براداشتن و تشییع جنازه به عمل نیامد.
فردا شب به منزل اتابک رفتم. دیدم باز جمعیتی است. اما هیچکس صحبت از تشییع و تدفین نمی کند. منتظر ماندم. تا جمعیت متفرق شد. به وکیل السلطنه و پسران مرحوم اتابک که بدون حضور دیگران در یکی از اطاق ها با من ملاقات کردند، اصرار کردم جنازه را شبانه حرکت دهند. دیدم هنوز آقایان از عالم بی خبرند و در انتظار این هستند که دربار و دولت احترامات بنمایند و جنازه را با شکوه و تشریفات بردارند و مردم خواهند آمد و مجلس فاتحه می گذارند.
به آقایان حالی کردم به کلی اشتباه کرده اند. محتمل بلکه یقین است که بر خلاف انتظارات شما واقعات خیلی ناگوار نسبت به جنازه و خانه و خانواده او واقع شود که به کلی اسباب افتضاح و ریختن آبروی چهل ساله آن مرحوم خواهد شد. الساعه باید جنازه را حرکت دهند.
به زحمت حضرات را متوجه وخامت اوضاع کرده ،فرستادیم دو درشکه کرایه آوردند و گفتم جنازه را بی سر و صدا با درشکه حمل نمایند.
دو سه نفر شاگرد آشپز و مِهتر آمدند و جنازه را از آن باغ که از ربع قرن تا دیروز محل آستان بوسی و امیدگاه بیم و ترس مردم ایران بود و شاهزادگان و وزراء و امراء و علماء به این کاخ با چه آداب و فروتنی و ارادتی داخل می شدند و بچه وسائلی خود را به این شخص که حالا دو نفر شاگرد آشپز و مِهتر ،جنازه اش را به دوش می کشند نزدیک می کردند ، امروز حالش این طور است که کسی جرأت و رغبت نزدیکی به او و رفتن زیر جنازه اش را نمی کند . همه رفته اند، همه دوری گزیده اند و جز مهتر و شاگرد آشپز از آن خیل خَدَم و حشم و بنده و ارادتمند، هیچکس باقی نمانده است.
چنان حالت تأثیری پیدا کردم که قدرت وصف آنرا ندارم. با اینکه درتب میسوختم حقوق بیست ساله او نسبت به خودم یادم آمد و به خود و دیگران نهیب زده پیش رفتم و گوشه ی جنازه را بدوش گرفتم. وکیل السلطنه و فرزندان مرحوم اتابک هم زیر جنازه آمدند و آنرا تا جلوخان با احترام و به اختصار تشییع کردیم. اما وقتی خواستیم نعش را داخل درشکه بگذاریم، درشکه چی بنای فحاشی و بی حیائی گذارد و مرتباً فریاد می کرد ، من نعش کش نیستم و این فلان فلان شده را من چرا باید ببرم؟
دیدم در آن لحظه قلدری و تندی و شدت عمل لازم است. در آن روزها چنان که می دانیم قدرت و اعتبار وکیل مجلس بی اغراق از پادشاه بیشتر بود و من برای اولین بار بیاد آوردم که وکیل مجلس هستم و با اینکه هیچگاه فکر اینکه به مجلس بروم و آن سِمَت را بپذیرم نکرده بودم، چه رسد به اینکه از آن عنوان استفاده کنم ، به درشکه چی گفتم من وکیل مجلس هستم و در کمال اقتدار اگر بیش از این فضولی کنی دستور تنبیه تو را می دهم و با کمال تشدد، او را ساکت و مجبورنمودم جنازه را در درشکه جای دهد و میرزا احمد خان فرزند مرحوم امین السلطان با یک قاری در آن درشکه نشسته و جنازه را تا حضرت عبدالعظیم بردند و پس از تغسیل و تکفین از آنجا با وسائل دیگر حمل به قم نمودند و در صحن جدی که آن مرحوم ، بانی آنست در مقبره ای که ساخته و حاضر بود، دفن کردند. با درشکه دیگر هم یکی دو نفر از اقارب و اقوام امین السلطان نشسته، جنازه مقتدرترین شخصیت ربع اول قرن حاضر را شبانه مشایعت کردند ، در جلوخانه پارک ، گداهائی که سالیان دراز در آن خانه معتکف بوده و همه روزه اتابک به واسطه عطاهای بی موقع خود ، آنها را به گدائی و فحاشی و کلاشی و هرزگی عادت داده بود ،نسبت به جنازه اش فحاشی می کردند.. فاعتبروا یا اولوالابصار..
دو روز بعد اهالی طهران با دسته های گل و عَلَم و کُتَل در حال عزاداری بر سر قبر عباس آقا که معروف بود قاتل اتابک اعظم است (قتل اتابک توسط او محل تردید است) و همان وقت خود او هم کشته شده بود رفتند و مثل یکی از شهداء احترامات برای او قرار دادند و شنیدم قریب چهارصد دستگاه چادر، دور قبرستان برای پذیرائی زده بودند و هرکس بر دیگری در حضور بر گور او و اظهار تأسف و تجلیل صاحب قبر سبقت می گرفت. از آن صحنه به خوبی معلوم بود که ما یک طرف کشیده می شویم و اوضاع چطور به تدریج کسب وخامت می نماید.
(بازخوانی سند از میرغوغا)