«امیرمفخّم بختیاری» ، محرمانه
حضرت اجل جناب سپهدار اعظم دامت شوکته
قربانت شوم امروز یکمرتبه خودم آمدم ،و دو مرتبه آدم فرستادم متاسفانه منزل تشریف نداشتید، مطلبی بودکه باید حتما مطلع می شدید و ضمناَ خواستم دو به دو مذاکراتی هم میکردیم(خوب بود)، دیشب اطلاع حاصل کرده بودم که به شاه عرض کرده اند گویا «اعلم الدوله» که (سید) عبدالحمید به اشاره حضرت اجل عالی کشته شده و وانمود نموده اند که خون سید شوم است! وشاه (را) هم میدانید که به این حرفها عقیده مخصوص دارد،
به کلی خودش را باخته و نگران است، تکلیف آدم ضعیف النفس هم که کاملا معلوم است، یکی از اعضا دربار میگفت (که): شاه از موضوع اطلاع نداشت و فقط عصری «اعلم الدوله» آنجا بود، بعد رفتن «اعلم الدوله» شاه خیلی نگران (شده) بود و التهاب داشت !!
باید وَلو امشب هم شده موضوع را جداَ تفتیش و رفع اتهام بنمائید (که گزارش ازچه کسی بشاه رسیده) و تا سه ساعت از شب رفته در منزل منتظر زیارت هستم .
زیاده زحمت نمیدهم
(نامه تاریخ ندارد)
«مظفرالدین شاه» و پدرش «ناصرالدین شاه» ریخته شدن خون سادات را شوم می دانستند. در زمان «ناصرالدین شاه» میان یکی از شاهزادگان و سیّدی از اهالی تهران ،اختلافاتی پیش آمده بود. در درگیری پیش آمده شاهزاده کشته می شود، توقع شاهزادگان این بود که قاتل هرچه زودتر قصاص شود ولی «ناصرالدین شاه» ، در این مورد اقدامی نمی کرد. سرانجام صبر شاهزادگان به سر آمد و تصمیم گرفتند که خودشان سید قاتل را قصاص کنند. جاسوسان «ناصرالدین شاه» ،به شاه خبر دادند که شاهزاده ها چنین تصمیمی گرفته اند. «ناصرالدین شاه» شاهزادگانی را که قصد چنین کاری را داشتند، توبیخ و زندانی کرد. «مظفرالدین شاه» هم مانند پدرش در مورد سادات بسیار حساس بود.
این نامه به احتمال قوی ، مربوط به آغاز مشروطیت است. در نخستین روزهای شکل گیری نهضت مشروطه،سیدی به نام «عبدالحمید» کشته شد. احتمال دارد که این نامه مربوط به همان ماجرا باشد.