هکماوار (Hokmavar) نام کوهی و روستایی در غرب تبریز است که در زمانهای گذشته، بیشتر زمینهای آن سبزیکاری و جالیز و باغ بود که امروزه بیشتر به خانه تبدیل شده و جزو شهر درآمده است. معنای «هکماوار» هنوز بر ما ناروشن است و اینکه آن را «حکمآباد» میگویند و مینویسند، یک سهلانگاری بیش نیست.
شاید بتوان گفت این نام از بخش «هو»+«کما»+«وار» پدید آمده است. بخش اول «هو» به معنای خوب، خوش، زیبا، افزونی و کافی، بخش دوم «کما» یا «کومه» به معنای آلونک و کلبه و اطاقکهای موقتی از شاخههای درختان که برای شکار میسازند و خانههای محقر روستایی که در تبریز به آن «کاسب کومه سی» میگویند و در گیلان (Kume) که به کالپوش سادۀ ماهیگیران در کنار رودخانهها و مردابها میگویند و «وار» صورتی از «ور» به معنای کنار و طرف و بر است که در نامهای دیگر از آن گفتوگو شده است. ولی باید دانست که این یک گمان استحسانی بیش نیست و چهبسا معنای آن غیر از این باشد؛ زیرا در قزوین نیز در طرف شرقی شهر، باغستانی و سبزیکاری و جالیزی وجود دارد که آن را هم «همکاوار» مینامند و چنین به نظر میرسد که میان این نامها با سبزهزار و سبزیکاری و جالیز، رابطهای وجود دارد و به همین علت این دو جای شبیه هم را با این نام خواندهاند.
در قزوین مَثَلی است که میگویند: «خر هکماوارچی است دوسره بار میکند.»؛ یعنی از حیوان زبانبسته دو بار استفاده میکنند؛ بار کود و خاکستر میبرد و یک بار سبزی میآورد. در تبریز نیز میگویند: «هکماوار، اوزاخ، کردی سی یاخین»؛ یعنی اگر هکماوار دور است گردش نزدیک است.
آخونی (Axoni) در جنوب کوی هکماوار، کویی کهن به نام «آخونی» یا «آخنی» قرار گرفته است که آن هم در زمانهای پیشین پر از جالیزها و سبزیکاریها و باغها بود. نام این کوی از دو بخش «آ»+«خونی» (خنی) پدید آمده است. «آ» به معنای آغاز و سر و مظهر است؛ چنانکه «آلیس» در زبان ارمنی که به آذری مربوط است ، به معنای سرچشمه و مظهر قنات است. «خونی» (خنی) به معنای چشمه و صورتی از «کانی» است که در زبان کُردی هم امروز به معنای چشمه مستعمل است؛ مانند «کانی رشکان» و جز آن.
کانی را گویا در زبان آذری «خانی» (Xani) و «خونی» (Xoni) تلفظ میکردهاند که پس از فراموش شدن آن زبان، به صورت «قانی» درآمده است.
در تبریز مسجدی است که از زیر و جلو آن قناتی جاری است و به همین مناسبت آن را «خانی مسجد» مینامیدهاند؛ یعنی «مسجد چشمه» ولی سپس که زبان عوض شده و معنای آن فراموش گردیده است، کسانی آن را واژۀ ترکی پنداشته، آن را «قانی مسجد» یا «قانلی مسجد» خواندهاند و چنین گمان میبرند که «قان» در سرنام این مسجد به معنای خون یا خونآلود ترکی است.
واژۀ «کانی» و «خانی» و «خونی» که صورت کهن آن به شکل «کهن» و «کین» و «کن» (در واژۀ کنگن به معنای مقنی، در تبریز) است، در برخی جاها به شکل «قین» درآمده است و آبهای معدنی و گرمی که در نزدیکیهای اردبیل است و آنجا را بهغلط «سرعین» مینامند در اصل «سرقین» به معنای چشمه است. با این تفضیل «آخونی» نیز در تبریز به معنای «سرچشمه» است و یادگاری بس کهن از زبان مردم تبریز.
لاکه دیزج (Lake- dizac) پایینتر از هکماوار و آخونی، در سمت غرب تبریز کوی کوچکی به نام «لاکه دیزج» قرار داشت که امروزه نام آن فراموش شده و از میان رفته است. نام این کوی از چهار بخش «لاک»+«ه»+«دیز»+«ج» پدید آمده است. لاک نام مادۀ سرخرنگی است که در برخی صنایع و رنگرزیها بهکار میرود و صفت ساخته شده از آن «لاکی» است که در صنعت قالیبافی و رنگهای پشم بسیار بهکار میرود و عموماً به معنای سرخ و قرمز بهکار میبرند. این واژه در زبان آذری در حالت اضافه یا صفتوموصوف، «ه» به آخرش افزوده شده و به صورت «لاکه» درمیآمده است.
«دیزودیس» از مصدر «دئزه» در زبانهای کهن ایرانی به معنای انباشتن و روی هم چیدن و دیوار نهادن است که سپس به شکلهای «دژودز» و «دیز» و «دوز» درآمده است. این واژه در آذربایگان شرقی اغلب بهصورت «دیزودیس» و در آذربایگان غربی بهشکل «دوز» کاربرد دارد و دیزج به معنای «دیزک» و دژک» یعنی قلعۀ کوچک است، پس بدینسان «لاکه دیزج» به معنای قلعۀ سرخ (قزل قلعه) یا (سرخهحصار) است و از روی این نامگذاری پیداست که روزگاری در زمین این کوی، قلعۀ کوچک سرخرنگی وجود داشته که این کوی بدان شهرت یافته است.
پس از این کوی، چند کوی دیگر به نامهای «قره آغاج» (نارون)، «چهار بخش»، «کوچه باغ» و «خطیب» در غرب تبریز است که چون معنای آنها روشن است ، از اینرو نیازی به معنا کردن و شرح دادن آنها نیست.
اهراب (Ahrab) نام کویی در گوشۀ جنوب غربی تبریز است. این نام بایست در قدیم «اهرو» (Ahrou) بوده باشد که از دو بخش «اهر»+«او» پدید آمده است. واژۀ «اهر» را میتوان به معناهای گوناگون گرفته، نام این کوی را بر مبنای آنها معنا کرد. نخست «اهر» ممکن است به معنای چرخ و دولاب باشد که صورتی از آن را بر سر واژۀ «اهرم» مییابیم.
اهرم میلۀ آهنی محکمی است چون محوری به نام محور اتکاء. با یک نقطۀ اتکاء و بهوسیلۀ آن با قوۀ کمتری میتوان اجسام سنگینی را به حرکت درآورد. (لغتنامۀ دهخدا)
بنابراین میتوان گفت در زمانهای دیرین در این محل، آب و قناتی بوده که توسط دولاب و چرخ گردان به بالا کشیده میشده و به همان مناسبت آنجا را اهراب نامیدهاند. گمان میرود نامهای «اهر» و «اهرنگان» و «اهرنجان» و «اهرستان» نیز به همین مناسبت پدید آمده است و شاید واژۀ «اهر» با «ار» به معنای آسیاب همریشه باشد و این کوی به مناسبت وجود آسیابی در آنجا چنین نام گرفته باشد ، یا میتوان چنین انگاشت که «اهراب» صورتی از واژۀ «اهروب» در پهلوی باشد که پاک و مقدس معنا میدهد و صورت دیگر آن «آشوب» است. در این صورت به سبب صافی و زلالی و پاکی آبش با این نام خوانده شده است. باز میتوان پنداشت که «اهر صورتی» از واژۀ (Ahora) به معنای جانبخش و زندگیدهنده (همان واژه که بر سر نام اهورامزدا است) گرفته شده است و به علت خوبی و سبکی آب این محل، آن را چنین نام دادهاند. بههرحال در ایرانی بودن این نام هیچ جای تردید نیست تا معنای آن کدامیک از صورتهای بالا باشد.
یحیی ذکاء