چوستدوزان (Chustduzan): نام کوی خُردی در غرب تبریز در جنوب کوی «امیره خیذ» است که بهعلت سکونت پیشهوران چوستدوز تبریز در این محل، به این نام خوانده شده است. نامگذاری کویها و بازارها به نام رستههایی از فروشندگان و سازندگان برخی وسایل زندگی، مانند بازار «سلهکنان»؛ (سبدبافان) و «پالاندوزان»، «کاهفروشان»، «آهنگران»، «زرگران» و این ردیف در تبریز کهن بسیار معمول بوده است، نام این کوی هم از آنگونه است.
«چوست» (Chust) به گونهای از کفش چرمی مردانه گفته میشد که رویۀ آن از چرم یکتکه و بیبند بود و پاشنههای آن را در مواقع مقتضی خوابانیده، بهصورت کفش راحتی درمیآوردند و هنگام تند راه رفتن و دویدن، پاشنۀ آن را با پاشنهکش بالا میکشیدند. معمولاً این گونۀ کفش را جوانهای کسبه و پیشهوران و تجار و نوع اعلای آن را لوطیهای تبریز میپوشیدند و در میان این طبقات، پوشیدن کفش بنددار و قونداره و پوتین معمول نبود.
این نام برای این گونۀ کفش در بسیاری از گویشهای دیگر ایرانزمین بهصورتهای زیر بهکار میرود:
- در گیلکی: (Chostek) که به کفش نرم زمستانی، مانند پوتین که با گالوش میپوشیدند گفته میشود.
- در سرخهای: (Chost) که به کفش سرپایی گفته میشود.
- در بستکی: (Choti) که مطلق به کفش گفته میشود.
در فرهنگ سلیمانی نیز «چست» (Chost) را نام قسمی پایافزار آورده است.
گامشاوان(Gamshavan): نام کوی بسیار کوچک روستا مانند چسبیده به کوی «چوستدوزان» در غرب تبریز بود که امروزه آن را بهغلط «جمشیدآباد» مینامند. «گامش» (Gamsh) و «جامش» (Camsh) به دو صورت در زبان تبریزیان به «گاومیش» گفته میشود و حیوانی است که برای شیر آن که بسیار پرچربی است و حمل بارهای سنگین و شخم زدن زمین، در آذربایگان بسیار طرف توجه است و منشاء این حیوان هندوستان بوده که توسط کولیها به ایرانزمین رسیده است. این چهارپای، چون احتیاج به خوابیدن در گلولای و آب دارد بنابراین معمولاً آنها را در جایی که رودخانه و تالاب هست نگاهداری میکنند.
چون انتهای مهرانرود و تلخ ررود در غرب تبریز در نزدیکی این کوی به هم رسیده به دریاچۀ «شاهی» میریزند، از اینرو گاومیشداران تبریز این کوی را مناسبترین جا برای نگاهداری چهارپایان خود یافته بودند و به همین علت است که آنجا را «گاومیشان» و «جامشاوان» نامیدهاند که از سه بخش «گامش»+«آو»+«ان» به معنای جایگاه آب گاومیش پدید آمده است.
«گاومیش» در گویش گیلکی «گامیش»، در تاتی «گامش» (Gamosh)، در تالشی «گامیش» (Gamish) و در لکی «گامش» (Gamesh) تلفظ میشود که به زبان تبریزیان بسیار نزدیک است.
سنجاران (Sanjaran): این کوی در شمال غربی قلعۀ قدیم تبریز قرار داشت که سپس از طرف دروازۀ «سنجاران» به بیرون از آن تسری یافته، قسمتی از گوشۀ شمال غربی شهر را که به کوی «چوستدوزان» منتهی میشد فرا میگرفت. این کوی بسیار کهن و قدیمی است. در «وقفنامۀ» رشیدی از «درب سنجاران» و در «نزهتالقلوب» حمداله مستوفی (سدۀ هشتم ه.ق) از «دروازه و محلۀ سنجاران» نام برده شده است.
«نادر میرزا» دربارۀ این کوی مینویسد: «کوی قدیم است و آباد، هیچ بستان بدین کوی نبود و آن بسته به کوی چهارمنار است. گدای این دو کوی نیز همان «آقا صادق» است. این کوی (قرهآغاج، سنجاران، چوستدوزان) را چون بگردیم بس جای بزرگ عریض و طویل است که بیشتر از نیم فرسنگ درازی او باشد.»
نام این کوی را به صورتهای «سنجاران» (وقفنامه و نزهت) و «سنجران» (نادر میرزا) نوشتهاند ولی صورت اصلی، همان «سنجاران» است. این نام از بخش «سنج»+«آر»+«ان» پدید آمده است. واژۀ «سنج» صورتی از «سنگ» است که در برخی از گویشهای منشعب از پهلوی بهصورت )رس (Sen= «راجی نشلج» نیز تلفظ میشود. «سنج» با «سنگ» (در همسنگ) و سنجیدن و سنجش همریشه است و معنای آن وزن و وزنه و توزین و وزنکردن است و سپس معنای مقایسه به خود گرفته است.
«آر» در گویش آذری و بسیاری از گویشهای دیگر ایرانی به معنای آسیاب است؛ چنانکه در تاتی کرنگان «آراغا»، در هرزنی «اورا»، در ابیانهای «ار» (Or) و «هار»، در جاسبی «آر»، در کُردی «هار»، در نایینی «ار» (ar)، در نراقی کهن «آر» (Ar)، در گویش بیچگان «اره» (are) همه به معنای آسیاب است و «دستار» (دست+آر) در کُردی شمالی و «دستهار» در کُردی، «دسدار» در زنوز، «بردهر» به معنای «سنگ آسیاب» در لری کهگیلویه، «آروان» به معنای آسیابان در فارسی، «دسار» (Dassar) به معنای دستآس، در راجی دلیجان و «آرواره» به معنای فک، همه از این واژه پدید آمده است. بخش سوم «ان» مانند دیگر نامها پسوند یا ظرف مکان به معنای جایگاه است.
پس بدینسان معنای نام این کوی تبریز یعنی «سنجاران» جایگاه «آسیاب سنگی» است که نشان میدهد روزگاری در محل این کوی آسیابی (که در زندگانی گذشتگان برای تهیۀ آرد و نان نقش مهمی داشت و در ایران جاهای بسیار دیگری داریم که با آسیاب بیارتباط نیست)، وجود داشته که مردم تبریز به آن مناسبت آن مکان و پیرامونش را «سنجاران» یعنی جایگاه آسیاب سنگی میخواندهاند که امروزه به سرتاسر آن کوی اطلاق میشود.
دلیل اینکه «سنجار» به معنای آسیاب سنگی است این است که در نواحی موصل عراق جایی است که آنجا را نیز «سنجار» مینامند و ناحیۀ کردنشین است. «حمزه اسپهانی» (سدۀ چهارم هجری) این نام را معرب «سنگار» نوشته است. (به نقل از معجمالبلدان یاقوت حموی) و نوشته شده که چون «سنجر» فرزند ملکشاه سلجوقی در این شهر متولد شده بود، طبق رسوم ترکان، نام آن شهر را بر روی او نهاده بودند و پیش از او هیچ کس دیگر چنین نامی نداشته است.
«سجاس» زنجان نیز که کوهی نیز به همین نام در پهلوی آن است و دخمۀ «ارغون» در آنجا پیدا شده است، در اصل «سنجاس» (سنج+آس) به معنای آسیاب سنگی بوده است. (هفت اقلیم ج 3 صص 201 و 198)
«سنجار» با واژۀ «سنجاره» که به نوشتۀ «عجایبالمخلوقات» قزوینی به معنای «در وسط قرح عدل سنجاره بود و در زیر آن سنجاره، چرخی بود که بر میلی گردد.» (ص 336) و واژۀ هنجار همریشه و هممعناست.
سلاب (Selab): نام کوچه یا بخشهایی کوچک از کوی «باغمیشه» است که در غرب «سیاوان» و بین «رشیدیه» و «ششکیلان» در دامنه و شیب جنوبی کوه «سرخاب» قرار گرفتهاند و شاید در زمانهای پیشین به آنها «سلو» (Selow) میگفتهاند.
در تبریز سه بخش به نام «سلاب» وجود دارد؛ یکی را «سلاب دیزج»؛ دومی را «سلاب ملازینال» و سومی را «سلاب قوشخانا» مینامند.
واژۀ سل (Sel) در این نامها ربطی به واژۀ «سیل» (Seyl) عربی ندارد و واژه و اصطلاح ایرانی است؛ بدین دلیل که سیل یک پیشامد دائمی نیست که بتوان جایی را به عنوان آن نامگذاری کرد.
سل، سلو، شل، شلو، شیل، شیلات، سیراف، شیر و شیراب در گویشهای ایرانی به معنای آبگیر و تالاب و برکه و محل گرد آمدن آب برای زراعت و استخرهای طبیعی و گاه مصنوعی است.
در «واژهنامۀ گویش گیلکی» مینویسد: «سل»= (Sel) به استخر طبیعی روستاهای گیلان «سل» میگویند. طول و عرض سل متفاوت است، به همین مناسبت، پیلهسل (سل بزرگ) و کوچیسل (سل کوچک) داریم. شاید بتوان حد وسط مساحت سل را (500*300) متر مربع تخمین زد. سل آبگیر نزولات زمستانی به منظور تامین آب شالیزار در تابستان است. سل را اهالی روستاهای «سلانجور» (روستاهایی که بجار آنها از آب سل مشروب میشود) هر چند سال لایروبی میکنند. در دهات، «سلانجور» هرسال به یک میراب منتخب دهاقین سپرده شده است و میراب یا «آبسووار» آب سل را به طور عادلانه به شالیزارها میرساند. در «آران قفقاز» (جمهوری آذربایجان) نیز در چند روستا ازجمله «یادرملی» ، «کورچی» ، «گاوران» و «گولهوار» به آبگیر و استخرهای کوچکی که از شاخوبرگ درختان درست میکنند «شیلهچپر» میگویند.
به نظر ما چنین میآید که در شمال بخشی از کویهای «باغمیشه» و «ششکیلان» که در معرض خطر رگبارهای تند و جاری شدن آب از کوه و تپهها به کوچهها و خانهها قرار داشتهاند، در دامنۀ کوه «سرخاب» ، آببندها و آبگیرهایی پدید آورده بودهاند که آب باران در آنها گرد آمده از مسیری معین جاری شده به «مهرانرود» ریخته یا آب گردآمده به مصرف خانههایی که آب رودخانهها و قناتها به جهت ارتفاع زمین بر آنها سوار نمیشد، میرسیده است. به علت وجود این سیلابها بوده که محلهها و کوچههای زیر این آبگیرها را «سلاب» نام داده بودهاند. هماکنون در زبان مردم تبریز «سل دورماخ» (سل ایستادن) و «سله ماخ» (سل دادن) به مفهومی بهکار میرود که ارتباطی به سیل عربی ندارد ولی چون اتفاقاً این سلها و آبگیرها در مسیر و مسیل سیلهای سرخرنگی که گاهبهگاه از کوه «سرخاب» جاری میشد، قرار داشتند، بهناچار «سلها» با «سیل» ارتباط یافته، یکی پنداشته شده است. بنابراین طرز تلفظ مردم تبریز که نام کویها را سلاب میگویند درست است و نباید آن را «سیلاب» نوشت.
ورجی: نام کوی کهنی است در سمت شمال غربی تبریز که در زمانهای گذشته در بیرون از قلعۀ تبریز به راه «شام غازان» افتاده بوده و بهوسیلۀ دروازهای به نام «درب ویجویه» با قلعۀ شهر مربوط میشده است.
در شمال این کوی، «چوستدوزان» ، شرق آن« مهادمهین» ، غرب آن «هکماوار» و «آخونی» و جنوبش «قرهآغاج» قرار گرفته است. در سابق قسمتی از غرب این کوی، باغ و جالیز و سبزهزار بوده که امروزه همۀ آنها خانهسازی شده و دیگر از باغها و جالیزها خبری نیست.
نام این کوی را در نوشتههای کهن و در دفترهای مالیاتی «ویجویه» نوشتهاند و هنوز هم به همان سیاق نوشته میشود ولی باید دانست که طرز تلفظ صحیح این نام «ویجویه» (Vaygoya) است ولی کسانی که از معنای آن آگاه نیستند آن را بهصورت (Vicuye) میخوانند. در وقفنامۀ «رشیدی» (سدۀ هشتم هجری) از «درب ویجویه» نام برده شده است و در «نزهتالقلوب» در شمردن نام دروازههای تبریز، از «ورجویه» نام برده که صورت آن درهمریخته و در نسخهها ناخوانا است. مردم اصیل تبریز این کوی را «ورجی» (Varci) مینامند که به نظر ما صورت درست واژه نیز همین است.
ورجی از دو بخش ترکیب یافته است؛ یکی «ور» (Var) به معنای بر، کنار، سو، پهلو، طرف، باره، ساحل و دیواره و خاکریز کنار جوی که هماکنون در زبان تبریزیان زنده است و بهکار میرود؛ چنانکه میگویند: «منیم وریم نن»؛ یعنی از طرف من …
این واژه همان است که در فارسی بهصورت «اینور و آنور» و به گونههای دیگر بهکار میرود. «ور» در نام جاها به همین معنا در گویشهای دیگر ایرانی و نام جاها بهکار میرود؛ مانند «ورنوس» در مازندران، «شیخانهور» در گیلان، «راور» در کرمان، «ورجوی» (Varcovi) در شش کیلومتری جنوب شرقی مراغه، «دینور» و «وردین» و …
بخش دوم «جی» (gi) یا (goy) است که صورتی از «جو» یا «جوی» به معنای نهر و آبرو است. در کتاب «ارشادالزراعه» مینویسد: «اگر خواهند در جویه زراعت نمایند یک جریب را هشت جویه ساخته …»
از نام این کوی پیداست که روزگاری از زمین این کوی، جویی نسبتاً قابلِتوجه روان بوده که اینسو و آنسوی آن یا همۀ زمین آن را «ورجو» (چنانکه اولیاء چلبی نام برده است) یا «ورجی» یعنی کنار جو یا رودکنار نامیدهاند.
حشری در مطالب نامربوط کتاب خود، وجه تسمیۀ عامیانهای برای این کوی یاد کرده، نوشته است: «دو تن صاحبرتبه در سرمیدان ویجویه آسودهاند… آن که اسم شریفش اخی است همیشه صاحب بصیرت، نگاهش به شش جهت چیزی میجسته باشد. از وی سئوال کردهاند که چه میجویی؟ میفرموده که؛ وی را میجویم! بدین سبب وی را ویجویه … میگویند و به کثرت استعمال عوام غلط هموده به ورجو شهرت یافته!»
اما ویجویه «وی»+«جو»+«یه» نیز شکل و صورت دیگری از «ورجویه» است، بدینگونه که حرف «ر» در زبان برخی از تبریزیان بهویژه در میان عامیان به آسانی به حرف «ی» تبدیل میشود؛ بهخصوص در کسانی که معمولاً مخرج «ر» ندارند و آن را در همۀ موارد «ی» تلفظ میکنند. به اینگونه کسان در تبریز میگویند زبانشان «شیرین» است و این حالت در آذربایگان بهویژه در میان مردم مراغه شیوع فراوان دارد. چنین پیداست که در میان بخشی از مردم تبریز نیز از زمانهای بسیار دور معمول بوده و «ور» را «وی» تلفظ میکردهاند و نام «ویجویه» از زبان آنان به کتابها و نوشتهها راه یافته است.
«جویه» به معنای «جویک» یعنی جوی کوچک است یا اینکه «یه» همان پسوند مکانی است که در پایان بسیاری از نام جایها و کویها مانند رشیدیه، پیکریه، مقصودیه در تبریز و کامرانیه، حشمتیه، داوودیه، امیریه، محمودیه در تهران بهکار میرود و هیچ ارتباطی با زبان عربی ندارد و بازمانده از زمانهای بسیار کهن در زبانهای ایرانی و یونانی و لاتینی است. همان است که در انتهای نام اقوام مختلف میآید و مکان و کشور آنان را بیان میکند؛ مانند (پرس=پرسیا)، (مید= میدیا)، (هیرکان=هیرکانیا)، (پارت=پارتیا)، (آلبان=آلبانیا)، (گرج=گرجیا)، (رومان=رومانیا)، (اسپانی=اسپانیا)، (روس=روسیا)، (ایتال=ایتالیا)، (آلمان =آلمانیا)، (فرانس= فرانسیا)، (آس=آسیا) و صدها از این گونه نامها.
در پایان سخن، بهجاست یادآوری کنیم که گویا ساکنان این کوی تبریز، مردمی تعارفی ولی بدون عمل بودهاند از اینرو اصطلاح «ورجی تکلیفی» که درست هممعنای «تعارف شابدالعظیمی» در تهران است، در میان بومیان کهنسال تبریز مصطلح است.
بارنج (بارش): در بخش شرقیتر باغمیشه بر سر راه تبریز-اهر، میان گریوۀ پایان و باغمیشه، منطقهای قرار گرفته است که پیش از این بیشتر مزرعه و باغ بود و امروزه مسکون شده است. در آنجا یک چشمۀ کوچک با آبی باریک نیمهگرم از زمین میجوشید که در استخری کوچک (شیرینگل) گرد میآمد و مردم تبریز شست وشو در آن را شفابخش میدانستند. نام این کوی کوچک از نام چشمه که به معنای چشمۀ مقدس یا خدایی است، گرفته شده است؛ بدینسان که «با» بر سر این نام مخفف «بای» و «بی»، صورتی از همان واژۀ «بغ» است و «رش» و «رنج» صورتهایی از «ریس»، «ریز» و «ریش» به معنی جریان آب و چشمه است. این نام با «باکاریج» که نام جایی در ارمنستان است همریشه است و هر دو به معنای «آب گرم خدایی و مقدس» است.
چارمنار: این کوی در درون قلعۀ قدیم شهر میان ششکیلان و سنجاران، در زیر کویهای سرخاب و شتربان در جنوب مهرانرود قرار دارد.
چون در این کوی، چهار منارۀ بلند وجود داشت، مردم تبریز آنجا را «چارمنار» نام نهاده بودند. در تصویری که «شاردن» فرانسوی در سال 1804ه.ق. از منظرۀ عمومی تبریز کشیده است، این چهار مناره بهخوبی مشاهده میشود و محل و موقع آن را معین مینماید. هنوز هم در دفترها و کتابها آن کوی را چهارمنار مینویسند؛ گو اینکه دیگر نشانی از منارهها بهجای نیست. این کوی نیز همچون ششکیلان، محل سکونت بزرگان و روحانیون و کسبۀ تبریز بود و از کویهای معتبر شهر شمرده میشود و قسمت شمالی بازار تبریز از سمت جنوب تا درون این کوی کشیده میشد و از این نظر دارای جنبۀ اقتصادی مهم بود و اغلب بازرگانان تبریز برای نزدیکی به تیمچهها و سراها و دکانهای خود، در این کوی خانه داشتند.
نمونه خط یحیی ذکاء
پرسنگی(Porsangi): نام بخش کوچکی از کوی باغمیشه است که چون در نزدیکی آن پل سنگینی بر روی مهرانرود بستهاند، آن را بدین نام خواندهاند.
نادر میرزا مینویسد: «کویی کوچک پر از اشجار و بساتین و سرایهای عالی به حساب باغمیشه.»
«پل» در زبان آذری و گویش مردم تبریز «پر» (Por) تلفظ میشده و بهطرز تلفظ آن در زبان پهلوی که «پهر» (Puhr) و «پهل» (Puhl) است بسیار نزدیک بوده است.
در کُردی شمالی نیز مانند آذری، پل را «پر» میگویند. این واژه در زبان اوستایی (Pereta) و در تاتیهای آذربایگانی (Perd) و (Pard) و در کُردی مهابادی (Prid) گفته میشود و در هر صورت تلفظ بومی آن یعنی «پرسنگی» یادگار آذری و صحیح است و باید چنین نوشت و چنین خواند.
یحیی ذکاء