«کاساکوفسکی» در زندان به دیدار«میرزا رضا» می رود
دهۀ اول 1300 قمری را باید سالهای آرامش قبل از توفان به حساب آورد. با آنکه شاه از رقابت روس و انگلیس و دخالت آنها درجزئیات امور داخلی ایران خسته شده بود و خزانه، خالی و ملت هم ناراحت و ناراضی بودند، با این همه به ظاهر، آرامشی وجود داشت و با وسایل کند ارتباطی آن روزگاران، کمتر اتفاق می افتاد خبری موجب هیجان عمومی شود. اما در بعد ازظهر جمعه 17 ذیقعدۀ 1313 خبر ترور شاه در آستانۀ پنجاهمین سال سلطنت، مردم ایران را آنچنان دچار شگفتی کرد و نام «میرزا رضا کرمانی» با آنچنان سرعتی بر سر زبانها افتاد که همه می خواستند بدانند این کیست که سلطان صاحبقران را از پای در آورده است؟ درآن روزگاران نه روزنامۀ یومیه ای وجود داشت و نه خبرگزاری و وسایل ارتباط جمعی که مردم در جریان آخرین اخبار و حوادث مملکتی قرار گیرند. بنابراین درچنین مواردی بازار شایعه سازی و انواع و اقسام خیالبافی ها داغ می شد تا به تدریج پس از گذشت هفته ها و ماه ها حقایق اوضاع، روشن گردد. در این میان «کاساکوفسکی»هم مثل میلیونها ایرانی، کنجکاو وعلاقمند بود که از جزئیات حادثه باخبر شود، آخرین اطلاعات را به دست آورد و«میرزا رضا کرمانی» را از نزدیک ببیند. با این تفاوت که انگیزۀ او تنها کنجکاوی شخصی نبود، بلکه به عنوان یک صاحبمنصب عالی رتبۀ ارتش امپراتوری، وظیفه داشت که آخرین اخبار را به ستاد ارتش نایب السلطنۀ قفقاز گزارش دهد.
«کاساکوفسکی» در آن گیر و دار با وجود عهده دار بودن وظایف سنگین حفظ نظم پایتخت و پیشگیری از انواع توطئه ها، ساعتهای مدیدی از وقت خود را صرف تماشای حالات و حرکات «میرزا رضا کرمانی» می کند. «کاساکوفسکی» می نویسد: «روز بعد از کشته شدن شاه، من مدتی دراز در زندان«میرزا محمدرضا کرمانی» را که موقتاً در یکی از قراولخانه های دربار بود، توقف و تأمل کردم و قاتل را ساعتها تماشا می کردم. «میرزا رضا» قدی کوتاه داشت و بسیار سیه چرده بود، مثل همۀ کرمانی ها. صورت او بخصوص گونۀ چپ در اثر ضربات و خراش ناخن که روز قبل توسط زنان و بعضی از پیشخدمت های شاه وارد شده بود، سراسر متورم بود و به سختی شناخته می شد ولی درچشمانش شعلۀ تصمیم، لهیب می زد و نگاهش به مانند نگاه مرتاضین هندی در حالت خلسه بود.» «کاساکوفسکی» یک هفته پس از حادثه وپنج روز پس از دیدار«میرزا رضا کرمانی» در زندان موقت کاخ سلطنتی این گزارش را به ستاد نایب السلطنۀ قفقاز فرستاد:
گزارش قتل «ناصرالدین شاه»
گزارش شمارۀ 10- مورخ سوم ماه مه 1896
از «کلنل کاساکوفسکی» فرماندۀ بریگاد سوارۀ قزاق اعلیحضرت همایونی
به ستاد ارتش حوزۀ نظامی قفقاز
«اعلیحضرت ناصرالدین شاه را شخصی به نام «میرزا محمدرضا کرمانی» به قتل رسانده است. «میرزا رضا» از خدمتکاران یکی از سادات اهل علم به نام«سید جمال الدین» بوده است. «سید جمال الدین» بسیار سفر کرده، تمام اروپا را دیده و در هرکدام چندین ماه اقامت گزیده، چندین زبان اروپایی را یاد گرفته است. پس از مراجعت شاه از سومین مسافرت خود به اروپا،«سید جمال الدین»آشکارا شروع به بدگویی نسبت به شاه می نماید. شاه و صدراعظم« میرزاعلی اصغرخان امین السلطان» به تعقیب او پرداخته و می خواسته اند او را از ایران تبعید نمایند.«سید جمال الدین» به «شاه عبدالعظیم» رفته، بست نشست.«نایب السلطنه» به توسط «وکیل الدوله» (سردار افخم کنونی) که از نزدیک ترین کسان او بود و به توسط «کنت دو مونت فورته» وزیر پلیس سابق و معاون او«ابوتراب خان» و دیگر کسان خود، شروع به جست و جو و توقیف کلیۀ کسانی که مورد سوءظن بودند، نمودند.«معیرالدوله» در زمرۀ سایر اشخاص مظنون، «میرزا محمدرضا» (قاتل شاه) را نیز به قزوین تبعید نمود.«میرزا محمدرضا» یک سال و نیم در زندان قزوین بسر برد. وقتی شاه به مناسبت یکی از جشن ها، کلیۀ زندانیان قزوین را آزاد ساخت، «میرزا محمدرضا» هم آزاد گردید و به نزد ارباب خود« سید جمال الدین» به «کنستانتینوپل» رفت. این نکته قابل ذکراست که شاه فقید، ضمن آزاد ساختن زندانیان قزوین،همه را مشمول مراحم شاهانه قرار داده، من جمله در حق«میرزا رضا» قاتل آیندۀ خود، سالی یک صد تومان مستمری برقرار نمود که مستمری سال گذشته را وکیل کارهای او، چندی قبل از این واقعه دریافت نموده بود که به خانواده اش برساند. پس از چندی«میرزا محمدرضا» بار دیگرآزاد شد و از ایران خارج گردید و مفقود الاثر شد و پس از چند ماه دوباره نزد ارباب خود«سید جمال الدین» رفت و از استانبول سر درآورد. از تهران به سفیر ایران در استانبول دستور داده شد جداً مراقب وی بوده باشند. ولی یک ماه پیش از طرف سفیر ایران اطلاع رسید که«میرزا محمدرضا»غفلتاً ناپدید شده است. اکنون روشن شده است که«میرزا محمدرضا» از استانبول از طریق بادکوبه به تهران آمده و در روزهای اخیر به طور پیگیر قدم به قدم همه جا در تعقیب شاه بوده تا فرصت مناسب به دست آورده و نیت خود را به اجرا گذاشته است. می گویند که او موفق شده بود زنی را از خویشان خود به کلفتی وارد حرمسرای شاه نماید که آن زن وی را هر بار که شاه سوار می شد، باخبر می کرده و نقاطی را که شاه قصد داشته برود، به طور دقیق اطلاع می داده است. «میرزا محمدرضا »در شاه عبدالعظیم درمانگاهی باز نموده و خود را متخصص معالجۀ کچلی و امراض جلدی دیگر قلمداد کرده بود. در بازپرسی «میرزا محمدرضا»، او را شخصی یافتند که اطلاعات وسیعی تقریباً دربارۀ کلیۀ آیین ها ومسلک ها دارد ومدعی آن است که ملت ایران و تاریخ این مملکت باید عمل قهرمانی او را ارج گذارد؛ زیرا او 25 کرور مردم ایران را از دست ستم ها و بیداد گری های شاهی که ملت خود را چپاول و غارت میکرد، خلاص کرده است.«ناصرالدین شاه» به حکام خود بخصوص فرزندانش«کامران میرزا نایب السلطنه» و« ظل السلطان » و عزیزکرده اش«عزیزالسلطان» اجازه می داد که بی پروا ملت را تاراج و بی رحمانه خون ملت را بمکند. او مردم را از این همه ستم خلاصی بخشیده است.«میرزا محمدرضا» تأکید کرده است که او تنها نبوده، بلکه عضو حزب بزرگی است که سرانجام به مقصود عالی و شرافتمندانۀ خود خواهند رسید و اظهار مسرت کرده است که او موفق شده است قلب شاه را در همان جایی بسوزاند که شاه قلب مولای او«سیدجمال الدین»را سوزانده بود. هنگامی که «صاحب جمع»؛ برادر صدراعظم برای او نان و پنیرآورده بود، قاتل با تنفر شانه را بالا انداخته گفته بود:«چه سفاهتی! شما باید بهترین غذاهایی را که در مملکت پیدا می شود برای من بیاورید. من مرد بزرگی هستم. تاریخ نام مرا به عنوان کسی که 25 کرور مردم ایران را از ظلم و استبداد ستمگری که نیم قرن ملت ایران را شکنجه می کرد، نجات داده است، جاودان خواهد کرد. زندگی بی دوام دنیا چه ارزشی دارد، من به حیات ابدی رسیده ام و به مردان تاریخ پیوسته ام.» با وجود اینکه به نظر می رسد اقدام قاتل به منظور یک خدمت فداکارانه و توأم با ازخودگذشتگی و در راه معنویات انجام پذیرفته باشد، معذالک از طریق پی جویی منطقی می توان به خوبی پی برد که بغض و کینۀ شدید نسبت به حکومت در دل «میرزا محمدرضا» از کجا سرچشمه گرفته و چگونه توسعه یافته و چگونه کینۀ شخصی در قالب هدف معنوی درآمده و تردیدی نیست که این دو حالت روحی، یعنی کینۀ شخصی و تعقیب هدف معنوی، در ضمیر وی درهم آمیخته و لاینفک گردیده است. با پیگرد موجباتی که«میرزا محمدرضا» را تا پای جنایت کشانده است، مشکل بتوان تردید نمود در اینکه بیدادگری ها و دسیسه کاری های«نایب السلطنه» او را بدین مرحله رسانده است. برای آنکه اقاریر و اظهارات بعدی قاتل و نظریات صدراعظم که در این باب اظهار نموده، به خوبی مفهوم بوده باشد، لازم می دانم مقدمتاً تاریخچۀ ترقی «وکیل الدوله» را تشریح کنم.»
«کلنل کاساکوفسکی» در دنبالۀ گزارش خود به ستاد ارتش نایب السلطنۀ قفقاز، شرح جامعی در مورد سوابق خدمتی و چگونگی ترقیات«وکیل الدوله»و حمایت«نایب السلطنه» از او و نقش این شخص در وقایع شورش تنباکو و توطئه و سوءاستفاده های او بیان کرده و در دنبالۀ گزارش خود، نظرات«میرزاعلی اصغرخان امین السلطان» صدراعظم ایران را در مورد واقعۀ ترور شاه و تحلیل این قضیه را از دیدگاه شخص اول سیاست ایران چنین نقل می کند:«اکنون اظهارات شخص صدراعظم را نقل می کنم که بخصوص از این جهت حائزاهمیت است که از زبان شخص فرمانروای ایران بیان شده و آن هم در این موقع که چه شخص قاتل و چه طرفداران«سید جمال الدین» شخص او را هدف کیفر قرار داده بودند که قربانی نمایند. «صدراعظم» تقریباً تمامی عواملی را که قاتل را وادار به این جنایت نموده بود، بدین سان برشمرده و گفت:«اکنون من نمونۀ بارزی ازآن علت هایی را که«میرزا محمدرضا» را تا سرحد اقدام بدین انتقام جویی متهورانه به خشم آورده بود، ذکر می کنم.«میرزا محمدرضا» قبلاً یک فروشندۀ ساده و فقیر لباس های کهنه و خرید و فروش«شال» بوده است. قریب ده سال پیش، این «میرزا محمدرضا» دو طاقۀ شال کشمیر به «نایب السلطنه» فروخته بوده است. اما«نایب السلطنه»وجه آن دو طاق شال را نمی پردازد و«میرزا محمدرضا» دو سال انتظار می کشد، سرانجام روزی در حضور وزرا و شاهزادگان جسارت نموده به«نایب السلطنه» تذکر می دهد که پول دو طاقۀ شال خود را نگرفته است. در قبال این جسارت،«نایب السلطنه» دستورمی دهد فوراً پول او را با بهره اش پرداخت نمایند و بهره عبارت از این بود که در قبال هر یک قران پرداخت شده، نوکران«نایب السلطنه» یک پس گردنی به او می زنند! با در نظر گرفتن اینکه شال کشمیری بسیار گرانبهاست، می توانید مجسم کنید که این بینوا چه قدر پس گردنی خورده است. هرچند که خود این عمل «نایب السلطنه»، مافوق تحمل بود،یک اهانت شخصی هم به حساب می آمد، ولی«نایب السلطنه» به همین مقداراهانت نا به حق اکتفا ننموده،«میرزا محمدرضا»را نردبان ترقی«وکیل الدوله» معشوق نالایق و کثیف خود که تاکنون هم نسبت به وی عشق غیرطبیعی می ورزد، قرار می دهد. قاتل در بازپرسی ها اظهار کرده است که«نایب السلطنه» کراراً او را به وسیلۀ«وکیل الدوله» توقیف کرده وهر باراین موضوع را کشف یک توطئه و خنثی کردن آن توسط «وکیل الدوله» عنوان کرده و موجب ترقی وکیل الدوله شده است. شاه هم به فرزند خود«کامران میرزا نایب السلطنه» آن قدرعلاقه داشت و ضعف نفس به خرج می داد که تحت تأثیر این دسیسه چینی ها قرار می گرفت. صدراعظم توضیح داد که قاتل بدون هیچگونه پرده پوشی اظهار تأسف می نماید که موفق به کشتن من نشده است. «میرزا محمدرضا» در بازپرسی های خود اظهار داشته است که اشتباهاً این طور تصور می کردم که فقط با کشتن شاه به هدف خود نائل خواهم شد، ولی اکنون ملاحظه می کنم که با کشتن شاه نه فقط موفق نشده ام که وضعیت موجود را واژگون کنم، بلکه به عکس نظام ظالم در دست مقتدر صدراعظم باقی مانده و انضباط کارهای دولت از گذشته نیز بهتر شده است.« میرزا محمدرضا» می گوید اینکه نتوانسته ام بلافاصله پس از کشتن شاه«صدراعظم» را هم بکشم، همفکرانم مرا ملامت خواهند کرد.»
«کلنل کاساکوفسکی» در این جای گزارش خود به ستاد نایب السلطنۀ قفقاز به تبرئۀ صدراعظم پرداخته و به جانبداری از«میرزاعلی اصغرخان امین السلطان» می نویسد:«ولی قاتل ظاهراً در مقصر شمردن صدراعظم که مجری اوامر شاه بوده و با او هم رأی و هم عقیده هم نبوده است، قضاوتش منصفانه نمی باشد؛ زیرا اگر در سنوات اخیر سلطنت«ناصرالدین شاه» شخص برجسته ای مانند صدراعظم فعلی در خدمت شاه نمی بود، حال و روز ایران بلاشک بدتر از این بود». «کلنل کاساکوفسکی» در دنبالۀ گزارش خود، به دنبالۀ اظهارات اخیر« میرزاعلی اصغرخان امین السلطان» اشاره کرده، می نویسد؛ در این زمینه، خود صدراعظم چنین گفت: «چه این قاتل و چه اعظم کلیۀ احزاب انقلابی، حتی مسلک های دینی ایران، فرداً فرد از اشخاصی تشکیل یافته است که به جهتی از جهات، از دولت رضایت ندارند. من مدارک و شواهد گویایی به قطر یک کتاب دارم شاهد براینکه چقدرشاه فقید را بر حذر نموده ام از اینکه با وضع فعلی و با افسار گسیختگی و خودکامگی حکام، بخصوص پسرهای شاه، دیر یا زود باید انتظار بلوا یا فاجعۀ دیگری را داشت. در روزهای اخیر ظاهراً موفق شده بودم که شاه را به صدق عرایضم معتقد نمایم که یادداشت ها و دستخط شاه در ذیل گزارش هایم شاهد آن است. ولی معذالک شاه مرتباً اقدامات اصلاحی خود را به تعویق می انداخت. بالاخره تمامی اینها فقط به روی کاغذ ماند و شاه کاری برای بهبود اوضاع ننمود و رشوه خواری وعدم عدالت اجتماعی روزبه روز توسعه یافته و به حد غیرقابل تصوری رسیده بود. حتی در موضوع نان و گوشت با وجود سر و صدای آشکار ملت، شاه فقید تا زمانی که برای او ممرعایدی مضاعفی نیافته بودم؛ یعنی تا زمانی که در قبال 25 هزار تومان که در مورد مسئلۀ گوشت گذشت نمی نمود، 50 هزار تومان به رؤسای گمرک تحمیل نکردم، حاضر به موافقت نشد. حتی به شاه فعلی هم قبل از آنکه از تبریز خارج بشود، وظیفۀ خود دانستم که حقایق اوضاع را گزارش دهم و ازعواقب محتملۀ آن، چنانچه خود شاه تغییر اساسی در اوضاع ندهد، بر حذرنمودم و گفتم که به جای تعقیب مسلک های دینی و احزاب مخالف دولت، به جای بیدادگری و تعقیب افرادی که اکثراً در خشمگینی خود، محق می باشند، آیا بهتر نیست که علل و موجبات پیدایش آن چنان احزاب را ریشه کن نماید؟ به این ترتیب گمان می کنم خشم عمومی بیشتر به جوش آمده و گسترش می یابد. ملت نسبت به صدراعظم احترام و محبتی دارد که روز به روز رو به تزاید است. ولی«سید جمال الدین» در تمامی ایران و در تمامی طبقات جامعه پیروان بسیار دارد. از این رو به هیچ وجه نمی توان تضمین نمود که به وسیلۀ بازداشت های انفرادی، جلوی سوء قصدهای محتملۀ آینده، به جان شاه جدید و صدراعظم گرفته شود.»