سازمان جاسوسی برون مرزی کاساکوفسکی
از گزارش مورخ 23 ژوئن 1896 و نامۀ خصوصی دیگری که رئیس پلیس شهر باکو از قفقاز برای«کاساکوفسکی» فرستاده است، استنباط می شود که«کلنل کاساکوفسکی» فرماندۀ بریگاد سوارۀ قزاق ایران در قفقاز نیز یک شبکۀ اطلاعاتی در اختیار داشته است. اهمیت باکو در این بود که اولاً عدۀ زیادی ایرانی الاصل در آن شهر زندگی می کردند و دیگر آنکه این شهر،ظاهراً مرکز تجمع بابیهای فراری بوده است.
در تاریخ 23 ژوئن 1896 میلادی یکی از دوستان سابق«کلنل کاساکوفسکی» به نام«ای.ا.دیلنسکی» که سابقاً رئیس پلیس باکو بوده و ظاهراً شبکۀ اطلاعاتی«کاساکوفسکی»را در باکو اداره می کرده است، نامه ای برای«کاساکوفسکی»می نویسد و در مورد بابیهای باکو اطلاعاتی در اختیار او می گذارد. رئیس سابق پلیس دراین نامه ادعا می کند که«میرزا محمدرضا کرمانی» سر راه خود از استانبول به تهران با بابیهای باکو تماس داشته و در منزل شخصی به نام«سید نصرالله پدر اوقلی» متهم به بابی گری، منزل داشته و نیز اشاره می کند که پس از کشته شدن شاه، چهار نفر بابی در باکو به منزل«ملاصادق ملااوقلی» ورود نموده اند و تذکر داده است که هر قدر کوشش کرده نام این چهار نفر را به دست بیاورد، موفق نشده است.
به طور کلی در زمان سلطنت«ناصرالدین شاه» و بعد از او تشخیص بابی و غیربابی بسیار دشوار بود؛ زیرا بسیاری از بابیان واقعی ناشناخته بودند و عدۀ زیادی که اتهام بابیگری داشتند، بابی نبودند. متأسفانه بر اثر سوءسیاست حکومت، تمامی آزادی خواهان و اعتراض کنندگان به نظام ظالم، برچسب بابیگری داشتند؛ چنانچه در سالهای بعد از این وقایع نیز در زمان مشروطیت به آزادی خواهان تهمت بابیگری می زدند. طبیعی است که بسیاری از عوام الناس نیز این اتهامات را باور می کردند. از همین رو«میرزا محمدرضا کرمانی» پیش از آنکه اعدام شود، سراسر شب را به دعا و نماز می گذراند و هنگام اعدام شهادتین را بر زبان جاری می کند و صراحتاً می گوید:«مردم من مسلمان خالصم و بابی نیستم!» و به روایت«کاساکوفسکی» قرآن می خواهد که به او داده نمی شود.
از نامۀ دیگری که رئیس سابق پلیس باکو برای«کاساکوفسکی» نوشته، معلوم می شود که عوامل نفوذی سازمان جاسوسی«کاساکوفسکی» در میان جامعۀ بابیان باکو نفوذ کرده و از این طریق اطلاعات جالبی به دست آورده است. این گزارش نشان می دهد که رفت و آمد ایرانیان متهم به بابیگری تحت نظرعوامل جاسوسی«کاساکوفسکی» قرار داشته است.
«دیلنسکی» رئیس سابق پلیس باکو در نامۀ دیگری به«کاساکوفسکی» می نویسد:«همچنین اطلاع یافتم که در شهر«شماخه» یک نفر بابی تبریزی که برای تبلیغات به آنجا رفته بوده، بازداشت شده است. این شخص طبق دستور مقامات انتظامی به ایران تبعید گردیده است. این شخص تبعیدشده، مکاتبات بسیاری به همراه داشته که موفق شده است آنها را در محلی دفن کند. شخص نامبرده بعد از تبعید به ایران نامه ای به یکی از افراد مورد اعتمادش در شهر بادکوبه می نویسد و از او می خواهد که به شهر شماخه رفته نامه های دفن شده را بردارد.»
«دیلنسکی» رئیس سابق پلیس باکو در همین نامه، کشف شبکه را اطلاع داده می نویسد:«یکی از مأمورین من که بابیان او را از خود می دانند با مهارتی اعتماد آنها را جلب می کند و از موضوع کاغذها باخبر می شود و آمادگی خود را برای پیدا کردن و ضبط آنها اعلام کرده، کسب اجازه می نماید. ما با این مأمور مخفی به شماخه رفتیم و نامه ها و نوشته ها را پیدا کردیم. پس از بررسی معلوم شد که نامه ها در اواخر سال گذشته از نقاط مختلف ایران حتی از طرف صاحبان مقامات عالی نوشته شده است. از مفاد این نامه ها معلوم شد که«میرزا جلیل»نامی در ایران شخص مورد اعتماد و نمایندۀ بابیان ایران است. شگفت آنکه در میان نامه ها نامه ای هم از«میرزا رضا کرمانی» قاتل شاه پیدا شده که در آن تقریباً مرگ شاه را پیشگویی نموده و نوشته است که به زودی به روزگار بهتری خواهد رسید که (م.ک) چنین امر فرموده. این دو حرف تهجی و همچنین شمارۀ 152 در تمام نامه ها مشاهده می شود. به طور کلی نامه ها به رمز و کنایه نوشته شده است. رئیس پلیس سابق باکو که عامل جاسوسی«کاساکوفسکی» است، در پایان این گزارش می نویسد:«عدۀ زیادی از اهل شماخه و بادکوبه وغیره با بابیان ایران مکاتبه دارند. فهرست آنان و همچنین فهرست بابیان ایران وعثمانی در نزد من موجود است. این فهرست بسیار مهم است؛ زیراکه در مکاتبات، گاهی به شماره اشاره می شود. معلوم می شود که فهرست های مشابهی در اختیار بسیاری از سران این فرقه قرار دارد؛ زیرا در دستورها گفته می شود؛ «به فلان شماره بگویید به فلان جا برود.»
مقدمات اعدام میرزا محمدرضا کرمانی
«کلنل کاساکوفسکی» در گزارش روز 29 ژوئن 1896 در مورد مقدمات اعدام قاتل«ناصرالدین شاه» می نویسد:«اعدام میرزا محمدرضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه برای روز 31 ژوئیۀ 1896 مقرر گردیده است. بدین منظور دیروز نامه ای از سردار کل به مضمون زیر برای به دست من رسید:
کلنل کاساکوفسکی فرماندۀ بریگاد سوارۀ قزاق اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
روز چهارشنبه دویم ربیع الاول به فرمان اعلیحضرت همایونی طبق قرار و دستور معین، میرزا محمدرضا کرمانی بایستی در میدان مشق، اعدام نظامی شود و عموم صاحبمنصبان قشون لازم است در میدان حضور یابند. نظر به اینکه جناب شما و صاحبمنصبان قزاقخانه و از قزاقها به تعدادی که مقرر باشد، باید در میدان حضور داشته باشند. بنابراین به موجب فرمان ملوکانه به اطلاع شما می رساند که خود شما و هرقدر ممکن است از افسران و قزاقان مسلح برای یک ساعت از آفتاب گذشته در میدان حاضر شوید تا انشاءالله طبق دستور صادره، مشارالیه اعدام گردد.»
طبق فرمان اعلیحضرت همایونی
سردار کل قشون ظفرغون
به تاریخ 29 صفر 1314
در ساعت 11 شب کالسکه ای برای بردن«میرزا محمدرضا» به کاخ سلطنتی که همواره در همان جا زندانی بود، آوردند. قاتل را در کالسکه نشانده گفتند شاه می خواهد او را ملاقات کند و در حق وی التفاتی بکند. وی با تکبر جواب می دهد:«حق دارد، آخر از دولت سر من به سلطنت رسیده است!» او در کالسکه همچنان با دستهای بسته نشانده می شود، کالسکه پس کوچه ای که از«خیابان اروپایی» به میدان مشق می رود، رسیده، توقف می نماید و مستحفظین تحت عنوان اینکه به«سردار کل» گزارش کنند دور می شوند. پس از چند دقیقه فرستادگان برگشته اطلاع می دهند که«سردار کل» می فرماید که حالا خیلی دیر شده و دروازه ها هم بسته است. بهتر است که«میرزا محمدرضا» را به میدان مشق به سربازخانۀ فوج پنجم (شکاکی) ببرند تا فردا صبح. چون به سربازخانه رسیدند، قاتل را به اتاق سروان نگهبان می برند. قاتل به دقت اطراف خود را نگریسته. همان سربازان فوج سوادکوهی را که از روز فوت شاه به نگهبانی وی گماشته شده بودند مشاهده نموده، پی به مطلب برده و می گوید:
«آهان پس اینجاست که باید… سپس فوری آرام می گیرد. در این موقع چند نفر اشخاص عالی مقام حضور یافته و سئوالات بسیاری از وی کردند. قاتل به هر لحنی که از وی سئوال می شد، به همان لحن هم پاسخ می گفت. هرکه مودبانه سئوال می کرد، جواب مودبانه می شنید. هرکه ناسزا می گفت، رکیک ترین فحشهای چاله میدانی بر سرش می بارید. علی الخصوص سهم«ناظم الدوله» وزیر شهربانی آبدارتر بود که قاتل به وی گفت:«تو چه پست فطرت و بی شرفی هستی، به جمیع مقدسات عالم قسم می خوردی که مرا به هیچ وجه شکنجه نخواهند کرد… خوب حالا دیگر فرقی ندارد»سپس قاتل تقاضا کرد که خربوزه برایش بیاورند. یکی از نگهبانان تقاضای او را انجام داد و گفت: میدانی که این آخرین خربوزه است که می خوری؟ قاتل جوابی نداد و به معیت سرباز نگهبان مشغول خوردن شد.
شب 31 ژوئیۀ 22/5/1275 در میدان مشق، داری بر پا کردند. هیچ یک از ساکنین تهران حاضر نبود چوبۀ دار تحویل نماید. بالاخره یکی پیدا شد و در مقابل 25 تومان تیر لازم را تحویل داد. دار را می خواستند ساعت 6 بعدازظهر 30 ژوئیه نصب نمایند، ولی از دست مزاحمت جماعت ولگردان که عدۀ زیادی جمع شده بودند، مجبور شدند تمام لوازم اعدام را به سربازخانۀ مجاور فوج پنجم شکاکی ببرند که قاتل هم در آنجا نگهداری می شد. نیمۀ شب از نو به نصب دار پرداختند. سحرگاه قاتل را بیرون آوردند. لشکریان، چهارضلعی بزرگی تشکیل داده بودند و چوبۀ دار در وسط قرار گرفته بود. قاتل سراسر شب را به دعا و نماز گذراند، کلیۀ شایعاتی که در ابتدا دشمنان بابیه سعی داشتند[شیوع]دهند که قاتل بابی است، به کلی عاری از حقیقت است. این مرد پاک ترین و با ایمان ترین مسلمان شیعه است. تمام تقاضاهای کوچک قاتل را در شب قبل از اعدام انجام دادند، ولی وقتی که تقاضا کرد قرآن به وی داده شود[که برای]آخرین بار قرائت نماید، این تقاضایش را رد کردند. اگرهرآینه قاتل قرآن به دست می گرفت، دیگر نمی توانستند کتاب مقدس را از دست وی بگیرند و دستش را ببندند. قاتل را با زیرشلواری، بدون پیراهن دست بسته بیرون آوردند، او می خواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند، ولی چون چشمش به دار افتاد، ظاهراً روحیه اش سست شد. باز هم آن اندازه قوت قلب داشت که بگوید:«مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم.» و شروع کرد به خواندن شهادتین و سپس گفت:«این چوبۀ دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم.» وقتی که قاتل را بالا کشیدند، لشکریان حاضر، طبل زنان از جلو چوبۀ دار و«سردار کل» رژه رفتند. طبلهایی که پوستشان شل و صدایشان خفه و لرزان بود. در تمام مدت اجرای مراسم اعدام، کوبیدن طبل همچنان ادامه داشت. جسد تمام روز 31 ژوئیه و اول اوت تا موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت 9 شب جسد را از دار پایین آورده، به یهودیها تسلیم نمودند. یهودیها نعش را از دروازۀ شمیران بیرون برده و در آنجا در گودال عمیقی برای خوردن سگها و لاشخورها و حشرات سرنگون کردند.