- نامه ناصرالدین شاه خطاب به عزیزالسلطان (ملیجک دوم) امضاء ناصرالدین شاه در پائین نامه دیده میشود.
- در مسافرت ناصرالدین شاه به اروپا ملیجک اول از ملازمین بود و در هر کشور مدالها و نشانهای عالی به وی اعطاء شد و در فرانسه رئیس جمهور آن کشور به وی نشان لژیون دونور داد
ملیجک، پدر ملیجک، عمه ملیجک از دید اعتمادالسلطنه
کسی جرأت ندارد به شاه بگوید مخملک، مسری است
امروز شاه سوار نشدند. معلوم شد دیشب هم به واسطه ناخوشی ملیجک (عزیزالسلطان) راحت نفرمودند. اطباء از شهر آمدند. طلوزان هم تشخیص مخملک داد. چون این مرض مسری است، خود جرأت نکرد به شاه عرض کند که نزدیک طفل نروند. مرا مأمور کرد عرض کنم. معلوم است اگر من پای کشتن خودم در میان باشد و تصور صدمهای برای وجود همایون، کشته شدن خود را، ترجیح میدهم. فیالفور رفتم و عرض کردم، بسیار متغیر شدند…
ناصرالدین شاه دیگر به عیادت ملیجک نمیرود
ایلچی (سفیر) آلمان بعد از ورود چنانچه رسم است، مایل بازدید من شد. من به واسطه نداشتن خانه معتبری، طفره زدم. بالاخره بعد از آمدن، دوشانتپه قرار دادم یک روز آنجا بیاید، مرا ملاقات کند. چادری هم برای آنها زده بودم. دیشب شاه مطلع شدند که حضرات دوشانتپه میآیند. جهت را از من پرسیدند. من هم بدون کم و زیاد عرض کردم. بندگان همایون قلبشان متأثر شد، فرمودند حالا که چنین است برو قصر فیروزه حضرات را آنجا پذیرائی کن. دیگر منزل من هروقت شاه دوشان تپه میآیند، قصر فیروزه است. همینطور کردم… غروبی که به دوشانتپه مراجعت کردم، شنیدم گلچهره، کنیز ملیجک (عزیزالسلطان) مبتلا به مخملک شده، بندگان همایون حالا ملتفت شدند که عرض من در سرایت این مرض صحیح بوده… از امروز صبح، نزدیک طفل نمیروند.
زحمت از امینالدوله تشکر از ملیجک
شاه سرخه حصار تشریف بردند. من نرفتم. آنچه عصر شنیدم، خیلی عمارت آنجا که به دستورالعمل امینالدوله ساخته شده، مطبوع خاطر همایون شد. اما اسمی از امینالدوله نبود! تمام تعریف از ملیجک اول بود. قرار شد سال آینده، اندرون هم ساخته شود. کار سرخه حصار ناقابل غیرمصفا جائی خواهد رسید محض خاطر مداخله که یکصدهزارتومان پول دولت آنجا صرف خواهد شد.
ملیجک اول قهر میکند
عید مولود شاه است. رسومات عید به عمل آمد. از سلام و ناهار خوردن شاهزادهها در خوان سلطنتی، ایلچیها تماماً حضور آمدند. من هم با لباس رسمی بودم. ترجمه خطابه ایلچیها را نمودم. ایلچی انگلیس از طرف سایرین تهنیت گفت، به واسطه اینکه اقدام سفر است. بعد ترجمه فرمایش را کردم. خانه نایبالسلطنه رفتم. ترتیب میز و مهمانی شب را دادم. اول صدراعظم با نایبالسلطنه آمد، بعد شاه آمد. حقیقت شام خوبی هم بود.
شب شاه بالای پشت بام از پنجره کوچکی که مشرف به اطاق است، با زنها تماشا آمدند. ملیجک اول با شمشیر بلندی که از خودش به مراتب بلندتر بود، آمد. به واسطه اینکه با برادر زنش، مرادف شده بود، قهر کرد و رفت. مخصوصاً این پدرسوختگی را کرد که از ناصرالدین شاه امتیازی بگیرد. چنانچه به شاه عرض کرده بود که چون من صاحب لقب نبودم، جای بد به من دادند. من هم قهر کردم. انتظار داشت که اقلاً لقب سلطانالدوله به او داده شود یا دریای نور به گردن او آویخته شود
آزادی زندانیان برای سلامتی ملیجک
صبح در خانه رفتم. خیلی وقت بود شاه بیرون تشریف داشتند، ولی بعد از ناهار بودم… شب مهمانی ایلچی(سفیر) آلمان در لالهزار بودم. امینالدوله – مخبرالدوله، وزیر خارجه هم بودند. چند روز قبل محض سلامتی وجود ملیجک دوم، چهل و هشت نفر از محبوسین انبار دیوانی را خلاص کردند. من جمله هفت هشت نفر از محبوسین بابی بودند، مابقی دزد. همان روز که بیرون آمدند، دو سه نفر از آنها دزدی کرده بودند.
ملیجک در میان سرداری ناصرالدین شاه
صبح زود دارالترجمه رفتم. مترجمین را با کتابچههای ترجمه شده حاضر کرده که حضور ببرم. بعد خدمت شاه رسیدم. بعد از ناهار، مترجمین را حضور بردم با سی کتاب که ترجمه کرده بودند. شاه خیلی التفات کردند. شب شاه بیرون شام خوردند. ملیجک ثانی را از اندرون بیرون آوردند، با ترمه و خز شاه باز سرداری آستر خز مخصوص خودش را به او پیچیده اندرون فرستادند!
ناصرالدین شاه سرگرم ملیجک
باز سواری است. در رکاب سوار شدیم. قدری روزنامه در سواری خوانده شد. فرسخی راه رفتیم، به ناهار پیاده شدیم. آنجا هم روزنامه خوانده شد. با وجودی که شکارگاه نزدیک بود، هوس شکار نداشتند. این ایام خاطر همایون فقط صرف عشق ملیجک است.
توضیح نگارنده: در این موقع ملیجک فقط شش سال دارد و ناصرالدین شاه 55 ساله است.
ناصرالدین شاه خرافاتی شده است
امروز شاه سوار نشدند. منزل ماندند. سان سوار اصانلو سپرده امینالسلطان دیده شد (ایلات و سوارهای هر قسمت از مملکت به یک شاهزاده یا یک امیر سپرده میشد در این موقع هم امینالسلطان سرپرست سوارهای ایل اصانلو بوده است) تفصیل امروز را مینگارم. خاطرم آورد، آش شاه سلطان حسین صفوی را که نخود قل هوالله خواندند و به خورد قشون دادند و به مقابله افاغنه فرستادند. میرزا محمد ملیجک اول ادعا کردهبود شخصی است، دعائی دارد گلولهبند! هرکس آن دعا را با خود دارد، گلوله به او کارگر نیست. شاه تفصیل را به من و محوله خان فرمودند. از ما انکار، صرف میشد. ملیجک اصرار میکرد. بالاخره قرار شد آن دعا را به گردن مرغی ببندند و هدف تیر نمایند که تجربه حاصل شود. شخص دعانویس که محمد شفیع میرزا ولداسماعیل میرزا پسر فتحعلی شاه بود، مرد مصمم درویش مسلک ریش سفیدی است، بالای کوه آوردند. وضو گرفت، آیات چندی از قرآن کریم تلاوت نمود و کهنه بستهای را به گردن مرغ بیچاره بستند. ملیجک اینطرف و آنطرف میدوید و اشتلم میکرد که این شخص را مخصوصاً پیدا کردم! سالها زحمتش را کشیدم که دعا به جهت ذات ملکوتی صفات همایون بنویسد، که شاه حزر فرمایند چرا که مسئله اختراع دینامیت و قتل امپراطور روس مرا به وحشت انداخته، مبادا کسی با این اسباب خدای نکرده قصد پادشاه کند! خلاصه مرغ را بسته و دعا به گردنش آویخته. به هر که تکلیف کردند که تفنگ بیندازد نینداخت. آخر مچول خان تفنگ را گرفت، در سی قدمی خالی کرد. تفنگ خالی شدن همان و مردن مرغ همان! شاهزاده دعا نویس خفیف شد. ملیجک سرخ شد. شاه محض تسلی او را دلداری میداد. ده تومان به شاهزاده انعام مرحمت شد.
باز هم ملیجک قهر کردهاست!
امروز حسبالامر صبح رفتم که ایلچی آلمان را احوالپرسی کنم… شاه قصر فیروزه رفته عصر مراجعت فرمودند. شب هم بیرون شام خوردند. سرشام خاطر همایون بسیار متالم بود، ندانستم چه جهت داشت چون ملیجک اول حضور نداشته، ظاهراً قهر کرده تمام مدت شام به تغیر و تفکر گذشت. امان از این اکراد «منظور خانواده ملیجک است» که پادشاه مقتدری را چطور مقهور کردهاند.
ناصرالدین شاه امیناقدس را به انیسالدوله ترجیح میدهد
امیناقدس میگویند چشمش معیوب شده! خاطر همایونی اندکی متالم بود. انیسالدوله هم قهر کرده این سفر نیامده به واسطه این بود که کالسکه از شاه خواسته بود، شاه نداده بود بعد همان کالسکه را به امیناقدس داده بودند به این واسطه رنجیده است.
امیناقدس دارای عالیترین القاب میشود
تب و دردسر بود… طوری کسل بودم که حالت نشستن نداشتم. اندکی خوابیدم. عصر ملیجک اول از طرف شاه احوال پرس آمد. تلگرافی از شهر به او زده بود ناظم خلوت که محصل آورد و برد اطبا است. به جهت معالجه چشم امیناقدس به این مضمون که: نواب مستطاب علیهعالیه امیناقدس چشمشان بهتر است… مقصود القاب بود که این القاب خاصه شاهزاده خانمها و بنات سلطنت است.
اختیار ناصرالدین شاه در دست ملیجک بود
از دیشب بارانی شدید میبارید. بنا بود اسبدوانی نشود. صبح با وجود باران افواج و تمام مردم رفته بودند، موقوف شد من که در خانه رفتم، برقرار شد. باز موقوف شد. رفتم درمیان باغ با امینالسلطان پانزده تومان نذر بست که برقرار خواهد شد. من گفتم دیگر محال است، تمام افواج و مردم مراجعت کردند، باران هم میبارید گفت با وجود این شاه خواهد رفت.
من نذر بستم (منظور شرطبندی است) که یک مرتبه هنگامهای برپا شد، خواجهها دویدند، غلامبچهها فریاد کردند، توپ انداختند و کرنا کشیدند. ناهار که برای اسبدوانی پخته بودند، با قابلمه آورده بودند دوباره برگرداندند و شاه رفت. معلوم شد، ملیجک صبح زود اسبدوانی رفته است. هر وقت موقوف میشد، او مجدداً آدم میفرستاد که باید اسب بدوانند تا شاه را مجبور کرد رفت! سبحاناله این اسبدوانی یک نوع سلام عام است که شاه با سفر او تمام قشون و امرا واعیان و اهل شهر جلوس میکند. کار اینطور شده است. امینالسلطان میگفت اطمینان من از این بود که این پشگل آنجا رفته است. یقین شاه را خواهد برد.
ملیجک آلو میخواهد!
شاه بیرون تشریف آوردند ملیجک همراه بود خواسته بود آلوچه بخورد دایه مانع شده بود، گریه کرد. خلق همایون تنگ شده، ما هم به قول عوام ماستها را کیسه کردیم.
ملیجک مثل ناصرالدین شاه لباس میپوشد
امروز شاه سوار نشدند، خدمت شاه رسیدم. ملیجک کوچک را دیدم که همان جور سرداری ترمه بقه خز که مخصوص شاه است، پوشیده بود. خیلی تعجب کردم.ناصرالدین شاه پریشان است
از دیشب متصل برف میبارید. از این جهت شاه سوار نشدند. خدمت شاه رسیدم. فرمودند شب هم حاضر باشم. منزل آمدم ناهار خوردم … امیناقدس چشمش درد گرفته… میخواستند دیوانهوار شهر بروند!
ملیجک از دیدن ریش بلند فتحعلی شاه تعجب میکند
اما تفصیل قبل از سلام را مینویسم که شاه در اطاق نارنجستان لباس میپوشیدند که به سلام بروند. شمشیر جهانگشای تمام الماس خاقانی را که هر سال در این مواقع کمر میبندند و در پشت غلاف فتحعلی شاه را مبنا نمودهاند، حاضر کرده بودند که شاه کمر ببندند. ملیجک دوم وارد شد. خود را به دامان شاه انداخت و بنا کرد شمشیر را تماشا کردن. از شاه پرسید این مرد ریش بلند کیست؟ شاه فرمودند جد من فتحعلی شاه است که مثل من شاه بود. گفت این هم شاه بود! شاه فرموده راست میگوئی ملیجک، ریشش خیلی بلند بود من از او بهترم و به همین جا ختم شد.