توضیح:
در جنگ جهانی اول، ایران اعلام بیطرفی کرد ولی دول جنگنده بیطرفی ایران را نقض کردند و میهن ما را صحنه کارزار قرار دادند. در سالهای جنگ شمال و مغرب ایران صحنه جنگهای خونین قشون عثمانی و ارتش امپراطوری روسیه بود.
در سال آخر جنگ وقتی «لنین» بر اوضاع مسلط شد و حکومت «بلشویکی» در روسیه برقرار گردید روسیه به طور یک جانبه از جنگ خارج گردید و به ارتش روس، دستور بازگشت به وطن، از همه جبههها صادر شد.
در این گیرودار مأموریت مهم ملیجک این بود که از تجاوز عثمانی به خاک ایران جلوگیری کرده با تجهیز عشایر نگذارد جای خالی روسها بوسیله ارتش عثمانی پرشود. اینک دنباله خاطرات ملیجک…
بقیه از شماره قبل
سرسرای آن عمارت از چوب ساخته شده. طالار بزرگی ساخته، از روی عکسهای تخت جمشید در آنجا نقاشی کردهاند. کاغذهای اطاق بسیار عالی بود. مقداری هم آنجا نشسته، بعد آمدیم منزل. شب را هم کارگذار و امینِ مالیه و سالار منصور اینجا بودند. شام را صرف نموده، آنها رفتند و ما هم راحت کردیم. امروز اطاق «اشتابل» روسها آتش گرفته و به کلی سوخت. عقیده عموم بر این که رؤسای اشتابل عمداً مرتکب این عمل شدند به واسطه اینکه به حساب آنها رسیدگی نشود، اینکار را کردند. تمام دفتر و غیره سوخته شد.
چهارشنبه یازدهم شهر ربیعالاول 1326
شبها از حیث خواب به من بد میگذرد. زیرا که از منزل ما تا جاده ماشین تقریباً یکصد قدم بیشتر فاصله ندارد اتصالاً ماشین در ایاب و ذهاب است. این است که به واسطه سوتها و صدای چرخها، خوابِ ما را حرام کرده است. از طرف دیگر، صدای اتومبیل و دوچرخه روسها که اتصالا از کوچه پشت اطاقها میگذرد، اسباب زحمت ما شدهاند. باری امروز صبح رفتم به دیدن مصطفی پاشاخان که یکی از خوانین است. بعد از طرف چائی و شیرینی، قدری صحبت کردیم. در آنجا فرمانی بود که از طرف شاه سلطان حسین صفوی، صادر شده بود، سواد (متن) آن را عیناً نقل میکنم.
– دراینجا ملیجک، متن فرمان را به طور مغلوط نوشته است که از ذکر آن صرف نظر میکنیم.
در ظهرِ ورقه چندین مهر و طغری داشت از جمله دو طغرای آن به این عبارت و القاب بود (عالیجاه اعتضادالسلطنه) و (عالیجاه اعتمادالسلطنه) خلاصه از آنجا برخواسته رفتم منزل حاجی شجاع پاشاخان صمصامالممالک برای بازدید، اطاقهای خوبی ساخته است. تقریباً یک ساعت هم آنجا نشسته، بعد رفتم بازدید اجلالالسلطان. تا نزدیک ظهر هم آنجا بودم. بعد برخواسته آمدیم منزل. سالار منصور و عباس پاشاخان آمدند، قدری صحبت کردیم، بعد نهار صرف نموده قدری استراحت کردم. شب را رفتم پیش اقبالالسلطنه، مدتی آنجا بودم. بعد آمدم منزل شام صرف نموده، استراحت کردم و شب گذشته زلزله سختی شد که تا کنون ندیده بودم تقریباً ساعت هشت از شب گذشته این امر واقع شد. خیلی متوحشانه از خواب برخواستم.
با کنسول روس در منزل اقبال السلطنه
پنجشنبه دوازدهم شهر ربیعالاول 1336
صبح رفتم قونسول خانهی روس، برای بازدید. عمارت قونسولگری متعلق است به محمدعلی خان و خیلی بنای عالیِ خوب و قشنگی به پا کرده است. از عمارت سایر خوانین، بهتر ساخته است. چند اطاق عمارت متعلق به تلگرافخانه و پستخانه روس است. عمارتهای متعلق به قونسول خانه روس، خیلی جای باصفائی است. خلاصه قدری آنجا نشسته، صحبت کردیم. بعد آمدیم منزل، نهار صرف نموده، عصری به اتفاق سالار منصور و عزیزاله خان، رفتم بالای کوه که دو قلعه قدیم ماکو در آنجا بوده است. قبلاً رفتیم منزل یکی دیگر از خوانین، چای و عصرانه صرف نموده، بعد رفتیم به تماشای قلعه. خیلی جای غریبی است. ارتقاع این کوه تا زمینِ قلعه قدیمِ ماکو، تقریباً هزار ذرع میشود. در کمر این کوه زاغههای زیادی است که خوانین سابق در آنجا مقصر نگاه میداشتند و بعضیها در آنجا پول میگذاشتند. درحقیقت خزینه آنها بوده است. در آنجا چشمه آبی هم دارد. از قراری که اظهار داشتند، سابق بر این، حاکم ماکو مقصرِ جانی را، از بالای کوه مذکور میانداخت پائین. آن بدبخت چه میکشید. خلاصه خوانین در سابق، تماماً آنجا مسکن داشتند. عجالتاً چند عمارت در اینجا بیشتر نیست. یکی از آن عمارتها متعلق به اولاد اکرمالدوله مرحوم است که در روی سنگ ساختهاند. خیلی جای باصفائی است. چشمه آبی هم در آنجا جاریست و بقیه به کلی خراب شده است. پلی هم از چوب که از قدیم بوده، در آنجا دیدم. جای تماشائی است. زمانی که شاه عباس صفوی این قلعه را فتح نمود، چند شعری به مناسبت این جا گفته و در روی سنگی که به کوه نصب است، نوشتهاند. چون خواندن به واسطه سائیده شدن سنگ، مشکل بود، قرار شد نسخه او را بیاورند. بعداً خواهیم نوشت. خلاصه مراجعت کرده، یک ساعت از شب گذشته، آمدیم منزل. شب را به مناسبت دعوتی که اقبالالسلطنه نموده بود، رفتیم آنجا. قونسول روس با خانمش و چند نفر از صاحب منصبان روس و کارگذار خوی و ایلخانی و کارگذار ماکو و امینِ مالیه و عباس پاشاخان و سالار منصور، شام دعوت داشتند. در سر شام قبلاً اقبالالسلطنه نطقی کرد. بعد قونسول روس نطقی کرد. در آخر هم من نطقی کردم. سر شام خبر آوردند که از «شاه تختی» به توسط تلفن اطلاع دادند که «مُکرمالملک» از تبریز میآید به ماکو. اقبالالسلطنه یک دستگاه تلفن دارد که هم به شاه تختی حرف میزند و هم به «بایزید». از هر طرف مسافری بخواهد به ماکو بیاید، فوراً به مشارالیه اطلاع میدهند.
اقبالالسلطنه متوحش است
خلاصه امشب را قونسول و اقبالالسلطنه، خیلی متوحش میباشند زیرا که یک دسته از قشون متمرد روسها با اسلحه از خط جنگِ بایزید، میآیند که بروند تفلیس. میترسند که مبادا در ماکو اسباب زحمت شوند. سابقاً اقبالالسلطنه با قونسول و رئیس راهآهن قرار گذاشته است که ماشین در ماکو بیش از پنج دقیقه معطل نشود و همینطور هم عمل کردهاند. امشب برعده مستحفظین افزوده شده. تمام خوانین زادهها هم مسلح شده تا صبح کشیک دادند. به هرحال ساعت هشت از شب گذشته، آمدیم منزل استراحت کردیم. یک ساعت به صبح مانده مکرمالملک وارد شد. من بیدار شدم، فوری با مشارالیه صحبت کردم. از ترتیبات تبریز و ورود حاجی محتشمالسلطنه، اظهار داشت مشارالیه از طرف کمسیون آذوقه به ریاست کمسیون حمل غله، به ماکو آمده است.
در منزل ایلخانی
جمعه سیزدهم شهر ربیعالاول 1336
صبحی با مکرململک رفتیم حمام، مراجعت کرده، آمدیم منزل. کارگذار خوی و ماکو و امین مالیه آمدند. قدری با آنها صحبت کردیم. آنها رفتند. ناهار صرف نمودم. شب ایلخانی از ما دعوت نموده، رفتیم آنجا. قونسول روس و رئیس اشتابل و اقبالالسلطنه و مکرمالملک، وثوقالممالک هیئت کمسیون آذوقه و کارگذار و امین و سالار منصور و عباس پاشاخان دعوت داشتند. نطقهای مفصلی سرمیز نمودند. اطاق سفرهخانه خیلی عالی و باشکوهی داشت. اسباب میز هم خیلی خوب بود. خلاصه تا ساعت هشت آنجا بودیم. بعد با مکرمالملک آمدیم منزل، استراحت کردیم. مکرمالملک هم در منزل من منزل نموده، آمدند. مشارالیه برای تنهائی من خیلی افاقه است و مُصاحب خوبی هستند.
12 قران برای هر سوار
شنبه 14 شهر ربیعالاول 1336
امروز تماماً در منزل بودم. قدری با مکرمالملک صحبت کردم. بعد هیئت کمسیون آمده، تا نزدیک ظهر صحبت میکردیم. بعد آنها رفتند. نهار را صرف کردیم. عصر برای سوار، رفتم پیش اقبالالسلطنه. به واسطه اینکه چندی است مشارالیه اظهار میداشت امروز سوار حاضر میشود، فردا حاضر خواهد شد، ناچاراً سخت با ایشان صحبت کردم. گفت سوار حاضر است. چیزی که اسباب معطلی است مسئله حقوق آنها است که من در جواب گفتم دولت مسلماً بآنها حقوق خواهد داد اظهار داشت چون امروز مملکت گرانی است و قیمت علیق و سایر اجناس خیلی ترقی نموده است، نمیتوان کمتر از روزی دو تومان به سوار حقوق داد. حال باید دانست که دولت میدهد یا خیر؟ من گفتم دولت تاکنون این میزان حقوق به احدی از نظامیان و مستخدمین نداده است و نخواهد داد. گذشته از این از «سوارهای قراداغی» احضار و مأمور شدهاند. هرچه برای آنها حقوق معین شده است، از همان قرار به سوارهای شما هم خواهند داد. بالاخره بعد از مذاکرات زیاد، قرار شد که مجلسی با حضور کارگذار و امینِ مالیه ماکو و مکرمالملک و وثوقالممالک و هیئت نمایندگانِ حمل غله، تشکیل داده، در این خصوص مذاکره و رأی آن مجلس را به والاحضرتِ اقدس، راپورت نمایم. هرچه دستورالعمل دادند، اجرا شود. دو ساعت از شب گذشته همه را حاضر نموده، رفتیم پیش اقبالالسلطنه. حضرات بعد از مدتی گفتگو، مخارج یک نفر سوار را از روی نرخ امروزه به روزی پانزده قران، حساب نمودند. 3 قران آن را به هزار زحمت کسر کردم. باقی به روزی دوازده قران، تخمین شد.
کارخانه برق اقبالالسلطنه
یکشنبه 15 شهر ربیعالاول 1336
صبحی با مکرمالملک رفتیم لب رودخانه، قدری گردش کردیم. رودخانه در گودی واقع است. قدری بالاتر که میرود تنگتر و گودتر میشود. راهآهن هم نزدیک به رودخانه است. تقریباً ده قدم فاصله دارد و از آنجا که مراجعت کردیم. سرراه، کارخانه الکتریکی که تازه اقبالالسلطنه بنا کرده است، تماشا کردیم. نصف اسباب او را وارد کردهاند و بقیه هنوز در تفلیس است. خلاصه آمدیم منزل، نهار صرف نمودیم. عصری هیئت حمل غله آمدند منزل ما. بعد اقبالالسلطنه آمد. مدتی صحبت میکردیم تا ساعت پنج از شب گذشته، حضرات رفتند، ما هم راحت کردیم.
مردم ماکو متوحشاند
دوشنبه 16 شهر ربیعالاول 1336
امروز تمام را در منزل بودم. صبحی یک ابیا در توی باغ دیدم، معلوم میشود در اینجا زیاد است. از حیث منزل خیلی بد میگذرد زیرا که یک اطاق متعلق به ما است که هم سفرهخانه هم خوابگاه و هم سالن است. به هرجهت امروز سید روحالله خان که یکی از اجزاء کمسیون است رفت به جلفا که برای حمل غله با کمسیون آذوقه تبریز، مذاکره نمایند و مخیلا آقاخان معاون مالیه هم رفت بایزید. میگویند در آنجا روسها گندم و برنج زیادی دارند و میفروشند. او هم رفت برای خرید و ما هم قاصدی مخصوص روانه نمودیم. خوانین بیش از یک روز دیگر در منزل من نیامدند و باعث نیامدن آنها این است که با اقبالالسلطنه ضد هستند. غالباً ایلخانی و سالار منصور و عباس پاشاخان پیش ما هستند. خلاصه اینست از هر حیث بد میگذرد. مکرمالملک هم گاهی اینجا است و گاهی میرود منزل هیئت، ولی نهار و شام و خواب را در نزد من است. همه شب اهالی ماکو به واسطه رفتن قشون روس، متوحش هستند. بعضی شبها زیاد قشون میرود. اهالی استعداد خودشان را زیاد میکنند و بعضی شبها که کمتر میآیند قدری ساکت میشوند و در هر صورت وحشت را دارند.
خانها قمار میکنند
سهشنبه 17 شهر ربیعالاول 1336
امروز برحسب دعوتی که حاجی شجاع پاشاخان صمصامالملک کرده بود، رفتیم منزل مشارالیه. قبل از رفتن به مهمانی، چندین نامه که برای تبریز نوشته شده بود، به توسط قاصد اداره مالیه، فرستادیم. به نحوی که از آنجا بفرستند تبریز. خلاصه مدعُوین از این قرارند: مکرم الملک، وثوق الممالک، هیئت حمل غله و امین مالیه و مصطفی پاشاخان و جمعی دیگر از خوانین ماکو. درحقیقت دستهای که برضد اقبالالسلطنه هستند، نبودند. خیلی عالی و باشکوه بود. خوراکهای ماکول خوبی، تهیه نموده بود. در سر میز هم مصطفی پاشا خان که برحسب سن، بر سایرین تقدم دارد، سه مرتبه نطقهای آتشین کرد. خیلی خوش گذشت. تا یک ساعت به غروب آنجا بودیم. بعد آمدیم منزل، شب را هم رفتم منزل اقبالالسلطنه تا ساعت پنج با ایشان صحبت میکردم. از آنجا آمده، شام صرف نموده، استراحت کردم. خوانین از کوچک و بزرگ، شبها دوره دارند. هر شبی منزل یکی جمع میشوند و قمار میکنند. بزرگها، علیحده هستند و اولادهای آنها علیحده دوره دارند. بازار قمار رواج است.
چهارشنبه 18 شهر ربیعالاول 1336
امروز صبح، هوا مشغول باریدن بود. برف خوبی میآمد. خیلی باعث خوشوقتی شد. امیدوارم انشااله این رحمت الهی در همه نقاط ایران نازل شده باشد. خلاصه امروز تا عصری منزل بودیم. عصری با مکرمالملک، رفتم منزل اجلالالسلطان حمام. حمام کوچکِ خوبی، تازه ساخته است. نزدیک غروب از حمام بیرون آمده، رفتم توی اطاق نشسته، چائی و عصرانه صرف نمودیم. نظافت این خانه بر خانههای سایر خوانین سبقت دارد. علت این است که عیال اجلال السلطان، طهرانی و همشیره زادهی مجدالملک است و سلیقه آنها معروف است. به این واسطه، دستگاه اینها از هر حیث تمیز و نظیف است. دو ساعت از شب گذشته، آمدیم منزل راحت کردیم. برف هم مشغول آمدن است.
سربازان روس در کار تجارت
پنجشنبه 19 شهر ربیعالاول 1336
امروز تمام را در منزل بودم. کوههای اطراف را مه گرفته، برف هم میآید. سالداتهای روس اسباب خرازی و تفنگ و لباس و دوربین میآورند و میفروشند. معلوم نیست که از کجا غارت کردهاند. بعضی از آنها را آورده، تماشا کردیم. چون بودجه اقتضا نمیکرد، چیزی نخریدم ولی مکرمالملک یک پالتو خوبی، ابتیاع نمود به هشتصد و پنجاه منات. خلاصه وثوقالممالک و جمعی دیگر آمدند منزل من، تا شب مشغول صحبت از هر قبیل بودیم. آنها رفتند و ما هم راحت کردیم.
پول خوانین ماکو در بانکهای تفلیس است
جمعه 20 شهر ربیعالاول 1336
تمام روز را در منزل بودم. صبحی فرامرز خان ارمنی، امین مالیه ماکو آمد اینجا. مشارالیه خویش است، با آقای ارمنی که وزیرمختار فرانسه از طرف ایران بود و نریمان خان که وزیر مختار اطریش بوده است. قدری با مشارالیه صحبت کردیم بعد ایشان رفتند. عصری یک نفر آمد. یک شیشه عکس با مکرمالملک و ادهم پاشاخان و شمسالدین خان رئیس نظمیه و مخیلا انداختیم. یک آلبوم که عکس تمام ماکو و غیره بود از او خریدم به دویست منات. خلاصه بعضی از آقایان بودند. شب را هم ایلخانی آمد. مشارالیه فردا میرود به تفلیس. از قراری که تحقیق شد، خوانین ماکو قبل از جنگ، قریب دو میلیون منات در بانک تفلیس گذاشتهاند. اقبالالسلنه و ایلخالی، بیشتر از سایرین پول دادهاند. مشارالیه میرود برای اینکه شاید بتواند پول را وصول نماید.
و نیز درصدد هستند که خط آهن ماکو را بخرند و پول بانک را حواله نمایند ولی خود ایلخانی اظهار داشت که هفتاد و پنج هزار تومان به بانک دادهام. تبریز و حواله بانک تفلیس گرفتم که عامل من در آنجا عمارتی بخرد و فعلاً بانک تفلیس میگوید دولت قدغن کرده است به کسی پول ندهیم. میروم که شاید قراری در این خصوص با بانک بگذارم. خلاصه وداع نموده و رفت و ما هم راحت کردیم.
قصد رؤیائی اقبالالسلطنه
شنبه 21 شهر ربیعالاول
امروز هوا صاف است و کوه هامه داشت و خیلی هم سرد بود. حوصله امان از بس که سرآمده بود، خواستیم سوار شویم و تفرجی کنیم. درشکه وثوقالممالک را بستند. با مکرمالملک و وثوقالممالک سوار شدیم. محمدعلی هم سوار اسب شده دره ماکون را گرفته سربالا طرف مغرب راندیم. قدری که رفتیم بالا رسیدیم به محله ارمنستان. ده بیست خانوار رعیتِ ارمنی محله علیحده دارند. از آنجا قدری گذشته، کم کم دره وسیع شد ولی دیوار سنگیِ کوه، تا نزدیک ارمنستان بود. مثل اینکه بالای ماکو میباشد، قدری کوتاهتر است و کوه سختتر. اطراف دره همه جا زراعت کردهاند، به قدری که میدان که رفتیم درشکه دوجا از روی راه آهن گذشت. رسیدیم به یک صحرا ولی این صحرا چندان وسیع نیست. اطراف آن کوه است. چندین دره دیگر به این دره ماکو وصل میشود و آن درهها هم خیلی مصفا میباشند. نزدیک آن صحرا که رسیدیم از روی دو سه پل گذشتیم و رودخانه هم خیلی تنگ و گود شد. اول صحرا که رسیدیم باغچه اقبالالسلطنه که سابقاً شرح او را نوشتهایم، نمایان شد که در زیر کوه برفی بزرگی واقع است. قصدمان براین شد که برویم آنجا را تماشا کنیم. دست چپ هم در دامنه کوهی دوده بزرگی که یکی قلعه جو و دیگری سلطانآباد که متعلق به اجلالالسلطان است، بود. در سلطانآباد بالای دِه در سرتپه، عمارتِ دو مرتبه بسیار عالیای، نمایان بود. چون در اینجا جاده درشکه دو تا میشد، از دست راست از کنار خط آهن میرفت آستارا. خط درشکه در این خط نبود. گمان کردیم که این خط به هر دو اتصال دارد. ما هم جاده چپ را گرفته، رفتیم. به قدر نیم فرسخ که رفتیم، رسیدیم به سلطانآباد. تقریباً سی چهل خانوار در اینجا ساکن هستند. باغات خوبی هم دارد. از اینجا کوه «اغری کوچک» خوب نمایان بود ولی کوه «اغری بزرگ» به واسطه ابرومه دیده نمیشد. قلعه جو طرف دست چپ همین دِه درتوی دره واقع است که در اینجا روسها، جا ساختهاند. عمارت زمینی درست کرده و یک عده منزل دارند. عمارت خوبی هم که در روی تپه بنا شده است. صاحب منصبان در آنجا منزل کردهاند. از دور هم نمایان بود که مبل و اسباب آنجا خوب است. اتومبیل و عرابه زیاد مال روسها دیدیم. کوههای بالاسر قلعه جو و سلطانآباد تا الا باغچه جوی اقبالالسلطنه قدری کوتاه است و اسب رومی باشد.