چهل سال انتظار
بعدازظهر جمعه 17 ذیقعده بود، «امین السلطان» و رجال مملکت در تلگرافخانۀ کاخ جمع شده بودند تا ولیعهد را از واقعۀ درگذشت پدر مطلع کنند. «امین السلطان» ولیعهد را به تلگرافخانه خواسته بود، ولی او در شهر نبود. آن روز تبریز دچار آشوب بود. کمبود ارزاق مردم، شهر را به هیجان آورده، در بازگشت ولیعهد به شهر، زنها به کالسکۀ «مظفرالدین میرزا» گِل پرتاب کرده بودند. سرانجام یک ساعت به غروب مانده، ولیعهد به تلگرافخانه رسید. در تلگرافِ چند ساعت پیش، اشاره ای به کشته شدن شاه نشده بود، بلکه برای مقدمه چینی نوشته بودند: «رسیده بود بلایی، ولی به خیر گذشت.» «مظفرالدین میرزا» قبل از خواندن تلگراف گمان میکرد که شاه او را به خاطر آشوب تبریز به تلگرافخانه خواسته است. مخابرات حضوری ادامه یافت و پس از مقدمه چینی ها مرگ شاه را به ولیعهد خبر دادند و به او تسلیت و تبریک گفتند. تلگراف دوم «امین السلطان» با این شعر آغاز شده بود:
چرا خون نگریم چرا خوش نخندم
که دریا فرورفت و گوهر برآمد
«مظفرالدین میرزا» اسامی رجال حاضر در تلگرافخانۀ کاخ سلطنتی را پرسید. اسامی بلافاصله مخابره شد. ولیعهد در میان اسامی مخابره شده، نام برادرش «کامران میرزا نایب السلطنه» را ندید، نگران شد و پرسید نایب السلطنه کجاست؟ جواب داده شد: «نایب السلطنه پس از اطلاع از خبر سوءقصد، به کاخ سلطنتی آمدند و همین که از خبر کشته شدن شاه مطلع شدند، بلافاصله کاخ را ترک کردند و به کاخ خود رفتند.» ولیعهد با برادرانش »کامران میرزا» و «ظل السلطان» میانۀ خوشی نداشت و به همین سبب از این دو تن، اندیشناک بود. نبودن «کامران میرزا» در کاخ سلطنتی موجب تشویش خیال شاه شد. بلافاصله دستورات لازم در مورد حفاظت کاخهای سلطنتی را صادر نمود و «امین السلطان» را در مسند صدارت ابقا کرد و به رجال مملکت در مورد اطاعت از صدراعظم، دستورات موکدی داد. به «امین السلطان» هم توصیه کرد که از کاخ خارج نشود. آن گاه این خبر ناگوار به اطلاع امپراتوران و سلاطین و فرمانروایان جهان رسید و تلگرافهایی به امپراتور اتریش و پادشاه مملکت مجارستان، امپراتور کل ممالک آلمان و پادشاه مملکت پروس، رئیس جمهوری اتازونی (آمریکا)، علیاحضرت پادشاه انگلستان، امپراتریس هندوستان، پادشاه ایتالیا، پادشاه بلژیک، امپراتور کل ممالک روسیه، پادشاه سوئد و نروژ، سلطان عثمانی، رئیس جمهوری فرانسه، علیاحضرت ملکۀ هلند، نواب والاحضرت مصر، حضرت لئون هشتم پاپ اعظم مخابره شد و در جواب، تلگرافهایی مبنی بر تسلیت و تبریک به کاخ سلطنتی مخابره گردید. علاوه بر این علیاحضرت ایزابل دوم ملکۀ سابق اسپانیا نیز از پاریس تلگراف تسلیت و تبریک مخابره کرد. یک هفته پس از ترور شاه، در روز جمعه 24 ذی القعده الحرام 1313 در ضرابخانۀ تهران به نام «مظفرالدین شاه» سکه زده شد؛ «السلطان بن سلطان مظفرالدین شاه قاجار» و روز یکشنبه چهارم ذی الحجه ولیعهد از تبریز به تهران حرکت کرد.
کنجکاوی«کلنل کاساکوفسکی»
در روزهای بعد «کلنل کاساکوفسکی» که شایعات گوناگونی را در مورد چگونگی ترور شاه از این و آن شنیده بود، شخصاً درصدد تحقیق برآمد تا گزارش موثقی را به ستاد نایب السلطنۀ قفقاز در تفلیس مخابره کند. اطلاعات مکمل دیگر که دربارۀ کشته شدن شاه به روسیه مخابره شد به این شرح بود:
«از کلنل کاساکوفسکی فرماندۀ بریگاد سوارۀ قزاق
به ستاد ارتش نایب السلطنۀ قفقاز
14 ژوئن 1896
- در حرم شاه عبدالعظیم، جمعیت به قدری بوده است که شاه نمیتوانسته روی سجادۀ نماز به زانو درآید. همین ازدحام «میرزا محمدرضا» را قادر ساخت که به آن نزدیکی به شاه شلیک کند. قاتل جای دست دراز کردن نداشته، با بازوی تا شده شلیک کرده است.
- کالسکۀ شاه به قدری تنگ است که دو نفر پهلوی هم قادر به نشستن نیستند. بنابراین دروغ است که صدراعظم با شاه در یک کالسکه بوده اند، بلکه جسد شاه را دو نفر پیشخدمت که به زحمت روبه روی هم در کالسکه گنجانده شده بودند در حال نشسته نگاه داشته اند، کالسکۀ صدراعظم پشت سر کالسکۀ شاه حرکت میکرده است.
- اول کسی که مرگ شاه را اعلام نمود، دکتر «موللر» بود که صدراعظم، قدغن اکید نمود به کسی اظهار ندارد. وقتی شاه کشته میشود، همۀ ملازمین درباری به طرفه العینی متفرق شده، فقط چند نفر از نوکران صدیق، من جمله صدراعظم و کلیۀ اعضای خانوادۀ وی بر جا ماندند.
- وقتی شاه را بالاخره به تالار برلیان می آورند، مطلقاً تنهایش گذاشته، همگی متفرق میشوند. جسد فانی متفرعن ترین فرمانروایان جهان در خاک و خون و زیر برلیانهای بیشمار بر زمین انداخته شده، تنها صدراعظم مانند کودکی، های های میگریسته و دکتر «موللر» بدون دستیار حتی بدون اینکه یک نفر از نوکرها آب روی دستش بریزد زخم را برای جلوگیری از ریزش خون مسدود میکرده و چشم و چانه اش را می بسته و جسد را از روی زمین به روی تشک می کشیده است.»
خطر شورش «بابیان»
یکی از نگرانی های« کاساکوفسکی» شورش بابیان تهران بود. او اعضای شناخته شدۀ این فرقه را به وسیلۀ خبرچینان قزاقخانه، تحت نظر داشت. بابیان پیروان «علی محمد باب» بودند که در آغاز سلطنت «ناصرالدین شاه» به دستور «امیرکبیر» قلع و قمع شدند. این فرقه در طول سلطنت «ناصرالدین شاه» در کمین او بودند و شاه از ناحیۀ آنان چندین بار مورد سوءقصد قرار گرفته بود. اینک در غیبت شاه جدید، احتمال شورش بابیان تهران، فکر و ذکر فرماندۀ بریگاد قزاق را به خود مشغول داشته بود. از یادداشتهای «کلنل کاساکوفسکی» پیداست که او در آن روزهای حساس، این فرقه و مراکز تجمع آنان را تحت نظر داشته است. «28 آوریل-میرزا حسین نام، همسایۀ موسی خان سرتیپ، به او اطلاع داده است که در این جا پانزده نفر بابی بوده اند که سه نفر از آنان از تهران خارج شده و دوازده نفر باقی هستند. آنها نیز قصد عزیمت دارند. میرزا حسین نمیتواند آنها را نشان دهد.»