در شماره پیش پیرامون شناخت میر جعفر پیشه وری روزنامه نگاری که خود را صدر فرقه دموکرات آذربایجان می نامید و بر مَسنَد (باش وزیر) یعنی وزیر اعظم نشسته بود مطالبی به قلم یکی از هم بندان او در زندان قصر از نظر خوانندگان گذشت. اینک دنباله ی همان خاطرات:
(چهار سال بعد از خروج پیشه وری از زندان در حالی که فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز اعلام خود مختاری کرده بود در یکی از روزهای سرد زمستان که در تبریز بودم، با اینکه مایل به دیدار(میر جعفر آقا)نبودم به ملاقاتش رفتم. من به دلیل اینکه جان چند نفر از افسران در خطر بود، با وجود بی میلی به دیدار پیشه وری رفتم. پیشه وری آن روز، میر جعفر چند سال قبل نبود.چند نفر فدایی مسلح به مسلسل سبک و اتوماتیک او را محافظت می کردند، می خواستم بدون شناسایی به دیدنش بروم میسر نشد. ناچار اسمم را ذکر کردم، نخست وزیر آذربایجان( باش وزیر) اجازه ملاقات داد. پیشه وری از پشت میز بی وفایش بلند شد و جلو آمدو مرا در آغوش گرفت و بی اختیار مرا به نام(هم زنجیر) به (غلام یحیی) و (کاویان) معرفی کرد. این دو ژنرال خود خوانده، نگاه سردی به من کردندو با هم مشغول صحبت شدند.پیشه وری،به محض اینکه من نشستم دستور چای داد و بدون آنکه انتظار مطلبی را از جانب من داشته باشد شروع به تشریح کارهای سیاسی و نظامیش کرد و از آزادی آذربایجان و آرزوی نجات ایران صحبت کرد. پیشه وری دیگر آن (میر جعفر) زندان و آن روزنامه نگار بی دست و پا نبود. صحبت از قوای مسلح، جنگ و چیزهای بزرگتر می کرد. از هیئت دولتش گفتگو می کرد. پس از آنکه درست حرفهایش را زد و با روش خونسردانه من روبرو شد، ناگهان مثل اینکه متوجه شده باشد زیاد مبالغه کرده است، پرسید:فلانی راستی چطور در این فصل زمستان از تهران به اینجا آمده ای؟ لابد می خواهی با ما همکاری کنی یا آمده ای فقط مرا ببینی و تبریک بگویی.نگاه استفهام آمیزش را با لبخندی مختصر جواب دادم و گفتم: هیچکدام،با شما کار مخصوصی داشتم. پرسید شخصی است؟ گفتم: خیر اجتماعی است. گفت با کمال میل انجام خواهم داد. من نیز پس از ذکر مقدمه ای،صورت دوازده نفر افسران جزءو گروهبانان لشکر تبریز را که به دست فداییهای غلام یحیی بازداشت شده بودند به او دادم و گفتم تقاضای آزاد شدن اینها را دارم. او گفت: این تقاضا چه جنبه اجتماعی دارد؟ چطور کار اجتماعی است؟گفتم مگر انفرادی است؟ مانند روزهایی که در زندان بود با عجله مشغول جویدن ناخن هایش شد و کمی با صفحه نمره تلفن روی میزش بازی کرد و چند بار از زیر چشم به کاویان و غلام یحیی نظر انداخت و به فکر فرو رفت…..
من نیز نگران و مضطرب به فکر فرو رفتم ترس من از این بود که مبادا آن دوازده نفر را کشته باشند، زیرا پیشه وری به طرز حیرت آوری به فکر فرو رفته بود. سرانجام پس از چند دقیقه که بر من بیش از چند ساعت گذشت، «باش وزیر» سر بلند کرد و گفت: (دستور می دهم همه ی این گمراه شدگان را آزاد کنند،شما نیز بهتر است بدون ملاقات با این افراد، اگر در تبریز کاری ندارید به تهران بروید.) و بعد که متوجه شد قسمت اخیر اظهاراتش که جنبه ی تهدید مودبانه ای داشته است، اثر خوبی در من نکرده، اضافه کرد: اگر بخواهید در اینجا با ما همکاری کنید، با کمال میل شما را خواهیم پذیرفت. دو روز بعد هنگامی که در منزل مشغول بستن اثاثه مختصر خود برای حرکت به تهران بودم،یکی از فدائیان که مستحفظ مخصوص (باش وزیر) بود،به ملاقات من آمد. وی دو هزار ریال وجه با یک نامه از طرف پیشه وری برای من آورده بود. پیشه وری در کاغذ ضمن خداحافظی، این پول را داده بود که در تهران برایش یک ساعت (امگای) مچی بخرم و به تبریز بفرستم، وسیله را نیز در نامه مشخص کرده بود.به یکی از فدائیان نیز دستور داده بود که تامرز منطقه نفوذ فرقه ، یعنی تاکستان همراه من بیاید تا مزاحمتی برای من ایجاد نشود. همین باش وزیر تحمیلی که خودش بهتر از همه می دانست چقدر مقامش متزلزل و حکومتش نا استوار و بی بنیاد است، ، نه تنها در فکر فتح تهران بود بلکه قوایی هم به همین منظور به حومه قزوین فرستاده بود. به هر تقدیر همین میر جعفر آقا جوادزاده که در سالهای گمنامی گهگاه مقالات خود را در روزنامه های قفقاز به زبان ترکی با هزار زحمت به چاپ می رسانید و به خیال خود با فارسی زبانان مبارزه می کرد و ضمناً در وسط یا انتهای مقاله برای تایید مطلب و توضیح منظور و بیان مقصود،بی اختیار شعری از فردوسی و شاهدی از سعدی می آورد، طوری تهرانیان و ایرانیان و دولت را متزلزل و نگران کرده بود که قابل تصور نیست.)
—— ساختار ارتش فرقه ——-
قوای مسلح فرقه دموکرات آذربایجان از 3 گروه تشکیل می شد. یک گروه افرادی بودند که به خدمت نظام احضار شده بودند. گروه دوم چریک هایی بودند موسوم به (فدائی ها) که تحت فرمان غلام یحیی بودند که گفته میشد اهل سراب است ولی ناظران آگاه او را ایرانی نمی دانستند. قدرت واقعی در دوره ی یک ساله تسلط دموکراتها در آذربایجان در دست این فدائیان بود. فرقه دموکرات آذربایجان به غلام یحیی درجه ی ژنرالی داده بود و او را ژنرال دانشیان می نامیدند. بیشتر شرارتها و قتل و غارتهایی که در آن زمان در آذربایجان به وجود آمد زیر سر غلام یحیی و فدائیان او بود.گروه دیگری نیز وجود داشت از افسران فراری از تهران، که خود را در اختیار دولت خود مختار فرقه دموکرات گذاشته بودند. چریک های فدایی با این گروه از افسران فراری ارتش که برای کمک به فرقه به تبریز رفته بودند رفتار دوستانه ای نداشتند حتی بعضی از آنها به دست همین فدائیان کشته شدند.