محسن میرزایی
کودتای سوم اسفند به هفت روایت
1- سید ضیاءالدین طباطبایی
2- رضا خان،سردار سپه -وزیر جنگ
3- سپهبد امیراحمدی
4- ژنرال آیرونساید
5- ملک الشعرای بهار
6- کلنل اسمایس انگلیسی
7- دکتر سولئور، دیپلمات فرانسوی مقیم تهران
کودتا به روایت کلنل اسمایس
به استناد نوشته آقای شاپور والی، «مرحوم مصطفی فاتح» معاون اسبق شرکت نفت ایران و انگلیس، مینویسد:
«فاتح در سفری به انگلستان با کلنل اسمایس که پس از اخراج افسران روسی سرپرستی موقت دیویزیون قزاق را در قزوین به عهده داشت ملاقات کرد و دو روز تمام از صبح تا اواخر شب در منزل او بود. صبحانه و ناهار و شام را باهم میخوردند و گپ میزدند اسمایس به فاتح گفته بود: ما انگلیسیها عامل کودتا برای انجام نقشه خود حدود سی نفر کاندیدا را مورد مطالعه و شناسائی قرار داده و برای هریک پرونده جداگانهای تشکیل دادیم، جنبههای مثبت و منفی زندگی و خصوصیات اخلاقی هریک از آنان از هر جهت به دقت مورد بررسی قرار گرفت. در نهایت امر از میان تمامی افراد مورد نظر، رضاخان میرپنج افسر قزاقخانه انتخاب شد؛ زیرا جنبههای مثبت زندگی، شخصیت و خصوصیات او برجنبههای منفی میچربید و بر دیگران برتری داشت. جنبههای مثبت او بدین شرح خلاصه میشد. رضاخان افسر قزاقخانه، یعنی مهمترین سازمان نظامی ایران بود، و برای انجام کودتا، مناسبتر از کسانی که موقعیت و حرفه نظامی نداشتند. در میان همقطاران و به طور کلی همه قزاقها از محبوبیت، نفوذ و اعتبار خاص برخوردار بود و سوابق او نشان میداد که افسری است شجاع و بزن بهادر؛ تا آنجا که علاوه بر ابراز شهامت در جنگها در سربازخانه نیز یکی دو بار با رؤسای خود که افسران روسی بودند، درگیری و گردنکشی داشته و زیر بار آنان نرفته است. اندام مناسب، بلند، ورزیده و خصوصیات مردانه، چشمان نافذ و نگاههای جاذب او در هر بینندهای اثرگذاراست.ضمناً از نظر موقعیت اجتماعی و خانوادگی با هیچ یک از خانوادههای اعیان، اشراف و شاهزادگان، وابستگی و ارتباطی نداشت و از میان خانوادهای فقیر، گمنام و متن جامعه ایران برخاسته بود. از نظر رفتار و خصائص شخصی چون از نوجوانی به قزاقخانه راه یافته بود تربیت سربازی او را فردی وظیفه شناس، منضبط و در برابر مافوق مطیع بار آورده بود. شجاعت و بیپروایی او در جنگها و برخوردهای نظامی، به ثبوت رسیده و زبانزد همگان بود. گذشته از صفات و سجایای مزبور جاه طلبیها و بلندپروازیهای او میتوانست از او انسانی کارآمد و مناسب برای اجرای نقشهها و تحقق برنامههای ما بسازد و مهمتر از همه اینکه رضا خان پیشنهاد ما را برخلاف بعضی از افراد مورد نظر بدون چون و چرا پذیرفته و آمادگی خود را برای انجام کودتا اعلام داشته بود.
رضاخان
رضاخان در برابر این صفات مناسب و جنبههای مثبت، دو عیب چشمگیر داشت که در حکم عامل منفی بود؛ یکی بیسوادی او و دیگری اعتیادش به افیون که در ازاء محاسن او قابل گذشت و چشمپوشی بود. پس از انجام مطالعات و مقایسه میان کاندیداها، بالاخره رضاخان انتخاب و برای مذاکرات لازم کمکم آماده حرکت به سوی تهران شد؛ ولی در آخرین مراحل کمی تردید و دودلی نشان میداد، شاید هم این تردید برای آن بود که امتیازات بیشتری به دست بیاورد. ناچار شدم به طور جدی با او وارد گفت و گو شوم و تکلیف را یکسره سازم. ضمن ملاقات و گفتگو معلوم شد نگران مقاومت نیروهای ژاندارم و نظمیه هنگام ورود قزاق ها به تهران است، زیرا دو نهاد مسلح، زیر نظر افسران سوئدی بود که امکان داشت از پایتخت حراست کنند و مانع ورود اردوی قزاق شوند. رضاخان خصوصاً از افسران ژاندارم که عموماً مردانی تحصیلکرده، وطندوست و وابسته به خانوادههای سرشناس، اصیل و خوشنام جامعه بودند و با قزاقان هم میانه خوبی نداشتند، واهمه داشت. پس از توضیحات کافی او را قانع کردیم که قبلاً همه مقدمات فراهم و راههای ورود به تهران هموار شده است و از این بابت هیچگونه خطری وجود ندارد و به هیچ وجه جای نگرانی نیست پس از اینکه خیالش از عدم مقاومت نیروهای مسلح در تهران راحت شد به عنوان آخرین پیشنهاد دو تقاضا مطرح کرد. یکی اینکه کلیه نیروهای قزاق چندماه است کفش، لباس، جیره و مستمری خود را دریافت نکرده و اکنون پس از چند ماه بیپولی و گرسنگی نمیتوانند دست خالی به سوی خانوادههای خود بروند؛ دیگر اینکه این نیروها عموماً فاقد لباس، کفش و ساز و برگ حسابی هستند و با لباسهای مندرس و پای پیاده نمیتوانند حرکت کنند. هردو پیشنهاد منطقی و موجه به نظر رسید. ناچار دست به اقدام زده از بانک شاهی (بانک متعلق به انگلیسها) شعبه قزوین مبلغ سی هزارتومان وجه نقد گرفته و به رضاخان تحویل دادم تا به تناسب میان افسران، درجهداران و قزاقان تقسیم کند. به علاوه از انبار تدارکات نیروهای نگلیسی نیز مقدار کافی کفش، لباس و سازوبرگ مناسب گرفته و تسلیم قوای قزاق نمودم تا مورد استفاده قرار داده با پول کافی و سر و وضع مرتب وارد پایتخت شوند».
در مورد سید ضیا و خانواده او
«آقا سیدعلی یزدی» از علمای معروف عهد مظفری بود. وی به جهت ارادتی که «مظفرالدین میرزا ولیعهد» نسبت به او پیدا کرده بود در ایام ولیعهدی مظفرالدین میرزا در تبریز میزیست و مریدان فراوان داشت وقتی ولیعهد به سلطنت رسید و به تهران آمد، سیدعلی آقا در تبریز ماند. شاه جدید در سال 1318 او را به تهران دعوت کرد. «شمسالدوله همسر ناصرالدین شاه» خانهای در کوچه ناصریه واقع در خیابان در اندرون، داشت که نزدیک به دوهزار متر وسعت آن بود شامل اندرونی، بیرونی و طویله و حمام و… شمسالدوله به عتبات (مکان های مقدس عراق) رفت و در آنجا مجاور شد و چون قصد فروش خانه را داشت، شاه آن خانه را به مبلغ 6 هزار تومان خرید و به سیدعلی آقا داد. آقا سیدعلی یزدی همسران زیادی داشت که یکی از آنها به توصیه خود شاه به همسری او درآمده بود و نوه قائم مقام بود و چشم روشنی این عروسی کالسکهای بود که شاه به آقا سیدعلی یزدی هدیه داد. آقا سیدعلی یزدی جمعاً 15 فرزند داشت که یکی از فرزندان ذکور، سیدضیاء نام داشت و نام اصلی او محمد بود. (این اطلاعات بر اساس مصاحبهای است که در سال 1350 با یکی از برادران سیدضیا توسط محسن میرزایی انجام شد).
سیدضیاءالدین از نوجوانی سر پرشور داشت. پدرش در آغاز مشروطیت با مشروطه خواهان همراه بود اما به تدریج به مخالفان نهضت پیوست. اما پسرش سیدضیاء در شمار فعالان و جوانان مشروطه خواه بود و در یک کمیته سری به نام «جهانگیر» عضویت داشت و چون از ذوق نویسندگی بهرهمند بود بسیاری از اعلامیههای انقلابی را مینوشت و در انتشار و پخش آن مشارکت داشت.
در پایان دوره استبداد صغیر (1327 قمری) هنگامی که اردوی گیلان از شمال و بختیاریها از اصفهان به تهران حمله ور شدند، تعدادی مجاهدین پیش از رسیدن اردوهای نامبرده در محلات مختلف تهران پنهان شده بودند و هنگام ورود مجاهدین با ایجاد درگیریهای خیابانی قزاقهای تحت امر لیاخوف را از پای درآوردند. تا آنجا که لیاخوف به شاه اطلاع داد قادر به دفاع از پایتخت نیست و او به سفارت روس پناهنده شد.
در کتاب «فرزند انقلاب» چاپ چاپخانه بانک ملی ایران که بعد از شهریور ماه 1320 مقارن با بازگشت سید از فلسطین به ایران به چاپ رسیده، جریان دخالت سید در جنگهای خیابانی فتح تهران به شرح زیر آمده است:
سید ضیاءالدین طباطبایی
سید ضیا ءالدین از دیدگاه جمال زاده
«جریان ورود مجاهدین به تهران بدین طریق بود که از یک طرف دوهزار نفر اعضای کمیته جهانگیر که چهارصد تن آنها مسلح بودند در خانههای شهر مخفی بودند. سید از طرف کمیته جهانگیر با کمیته مجاهدین ارمنی تهران و مخبرین روزنامههایِ آزادیخواهِ روس ، ارتباط حاصل کرده بود.
سید در طول جنگهای 5 روزهای که منجر به فتح تهران شد به ریاست دستهای از مجاهدین مسلح مأمور تسخیر تلفنخانه و خیابان لالهزار و خیابان برق بود.
وی بعد از فتح تهران و اعاده و استقرار مجدد مشروطیت ، روزنامهای به نام «شرق» انتشار داد و چون سومین شماره آن به دلیل مقالات تند توقیف شد روزنامه «برق» را جانشین «شرق» کرد.
سید ضیاء در این احوال به هوای جهانگردی، قصد مسافرت به آمریکا را داشت و با این هدف در فرانسه متوقف شد. در این وقت هیأت نمایندگی ایران به ریاست «علاءالسلطنه» برای شرکت در جشنهای سلطنت «ژُرژ پنجم» عازم انگلستان بود. سیدضیاء هم به عنوان یک روزنامهنگار ایرانی همراه این هیأت به انگلستان رفت و دراین مراسم با شکوه شرکت کرد. سید بعد از مدتی اقامت در فرانسه به تهران بازگشت و بعد از تلاش زیاد، موفق به گرفتن امتیاز روزنامهای به نام «رعد» شد.
روزنامه رعد
در پایان جنگ جهانی اول مسأله قرارداد 1919 با انگلستان مطرح شد و سید از مدافعین پر و پا قرص این قرارداد بود.
سید در اکتبر سال 1916 به روسیه عزیمت کرد و سفر او مصادف شد با انقلاب روسیه – این ماجرا در فکر و ذهن او تأثیرات فراوان گذاشت. در پایان جنگ قفقاز به اشغال نیروهای انگلیسی درآمد و دولتهای مستقلی در قفقاز تشکیل شد ، سید ضیاء از طرف دولت مأمور مذاکره با دولتهای جدیدالتأسیس شد و 5 ماه در قفقاز اقامت داشت».
جریان کودتا را شرح دادیم و از تکرار آن خودداری میکنیم.
سید سه روز پس از کودتا درحالی که دست به کمرش زده بود متن فرمان رییسالوزراییِ خود را با اِرعاب و تهدید به احمدشاه دیکته کرد و نخستوزیر ایران شد. از آنجا که سید با شاه سرناسازگاری داشت و انگلیسها هم تندروی های او را نمیپسندیدند محترمانه عذرش را خواستند و او عازم فرنگستان شد.
مرحوم «سیدمحمدعلی جمالزاده» نویسنده مشهور ایرانی در مورد ایام اقامت سیدضیاء و حال و احوال او چنین مینویسد.
«…آقا سیدضیاءالدین وقتی پس از نخستوزیری بسیار کوتاهش و عزیمتش به خارج از کشور (که شاید تا حدی حکم اخراج محترمانه را داشت) با همسر ایرانی خود عفت خانم و با چند تن از دوستان خود و از آن جمله «سرهنگ کاظمخان سیاح» که حاکم نظامی تهران شده بود و همسرش – که خانمی اصالتاً اهل قفقاز بود، و برادرش به نام «حاجی خان» (که هر دو برادر در ژاندارمری سوئدی در ایران خدمت کرده بودند )– از تهران به سویس آمده بودند پس از مدت کوتاهی از آنجا مسافرتی به برلن کردند که من در آن تاریخ در آن شهر زندگی میکردم و در آنجا با آنها آشنائی و دوستی پیدا کردم.
استاد جمال زاده در ادامه ی مطالب خود می نویسد:
«من سابقاً آقاسیدضیاءالدین را یک مرتبه دیگر هم در پاریس در منزل «مرحوم علامه فقید محمد قزوینی» ملاقات کرده بودم، در موقعی که در مصاحبت «شادروان حبیبالله خان شیبانی»، که در آن تاریخ در لوزان(سوئیس) علم حقوق تحصیل میکرد و بعدها در مدرسه سنسیر در پاریس تحصیل علم نظام کرد و دارای مقام لشکری بلندی در ایران گردید – از طرف انجمن دانشپژوهان ایرانی در شهر لوزان به مأموریت به پاریس رفته بودیم تا جوانان ایرانی مقیم آن شهر را با خود در مبارزه با دشمنان ایران که «مستر شوستر» آمریکائی را از ایران بیرون کرده بودند، همراه نمائیم و حاضر شده بودیم دسته جمعی به ایران برویم و مرحوم «ابراهیم پور داود» هم در پاریس با ما همراه شده بود و به خاطر دارم که از مغازه بزرگ پاریس، طبلی خریده بود که با خود به ایران ببریم و به آواز طبل به تبلیغات بپردازیم!
«کاظم خان سیاح» و همسرش مقیم برلن شدند ولی آقا سیدضیاءالدین به سویس مراجعت فرمود و از بنده دوستانه دعوت کردند که به سویس بروم و در دهکده گلیون (در بالای شهر مونترو) که در آنجا منزلی اجاره کردند مهمان ایشان باشم.
رفتم و در همان دهکده کوچک دیدم که ایشان آپارتمان کوچکی را اجاره کردهاند که دو سه اتاق کوچک و یک یا دو ایوان و یک حمام و یک آشپزخانه بیشتر نداشت و این خانه در کنار قبرستان دهکده واقع بود و با خانمشان در آنجا منزل داشتند.
من هنوز هم گاهی به آن دهکده بسیار باصفا و خلوت میروم و مخصوصاً برای تازه کردن خاطرات، از جلو آن بنا میگذرم و به یاد آن روزگاران میافتم.
چون برای پذیرایی میهمان جا نداشتند، در همان دهکده در میهمانخانه کوچکی مشرف به دریاچه «لمان» که پلاسیدا نام دارد و هنوز هم به همین اسم باقی است، منزل میکردم.
آقای سیدضیاءالدین قبل از آمدن به این منزل در موقع ورود به سویس (از تهران) با همراهان خود در شهر منترو (در پائین دهکده نامبرده) در میهمانخانه (مونتروپالاس) که میهمانخانه بسیار مجلل و باشکوهی ،است چندی منزل کرده بودند.
وقتی در «گلیون» ملاقات دست داد و خبردار شدم که در چنان میهمانخانه گران و بزرگی منزل کرده بودند، در واقع تحمل چنین مخارج سنگین ، به نظر من عجیب آمد… بعدها به منزل کوچکی منتقل شدند.
در آن منزلِ مختصر ولی بسیار پاک و با صفا در نهایت سادگی زندگی میکردند و همسرشان طبخ میکرد و گاهی برای گردش ، پیاده یا با ترن کوهستانی به مونترو میرفتند. در تمام مدتی که با ایشان معاشرت پیدا کرده بودم هرگز کلمهای که حاکی بر شکوه و دریغ باشد از ایشان به گوشم نرسید.
بعدها منزل عوض کردند و در شهر ترتیه (زیرهمان دهکده گلیون) آپارتمانی اجاره کردند که قدری بزرگتر بود و اتاقی هم داشت که هر وقت تنها یا با همسرم به ملاقات ایشان میرفتم ، در آن اتاق ما را منزل میدادند.»
سید محمد علی جمالزاده
فروش مطبعه
در این منزل جدید ، رفته رفته کار معاش ایشان به سختی کشید به طوری که دوستانشان خبردار شدند ولی ایشان که الحق مرد باهمتی بودند زیاد تأثری نشان نمیدادند و به برادرشان آقا جمالالدین طباطبائی که در تهران مطعبه «روشنایی» را – که تعلق به آقا سیدضیاءالدین داشت و آن را (در اول خیابان لالهزار) اداره میکرد – نوشتند که مطبعه را بفروش و برایم فرش خریده و به سوئیس بفرست.
مطبعه (چاپخانه) به فروش رفت ولی نه به طوری که دلخواه آقا سیدضیاءالدین بود. با پول فروش آن مقداری فرش برایشان به سویس رسید و خودم به چشم خود مکرر دیدم که آقا سیدضیاءالدین در شهر ژِنِو، برای فروش فرش به این مغازه و آن مغازه میرفتند و حتی خود من هم از ایشان یک پارچه ی قالیچه بختیاری خریدم که هنوز هم دارم.
این وضع مدتی طول کشید و دو سه بار مبالغ مختصری از من قرض میکردند که هروقت معاملهای صورت میگرفت میپرداختند.
در همان اوقات بود که گویا تلگرافی به حضور شاه فقید مخابره کردند و شاه نیز تلگرافاً به سفارت ایران در شهر بِرِن (گویا به توسط آقای سرهنگ اسماعیل خانِ شفائی که در آن تاریخ در برن رئیس هیئت نظامی ایران بودند) امر صادر فرمودند که در تسهیل کارهای مربوط به آقای سیدضیاءالدین لازمه ، کمک و همراهی مبذول دارند و کمک واقعی در آن موقع عبارت میشد از این که برای ایشان از دولت سویس اجازه بگیرند که ایشان حق تجارت فرش داشته باشند.
چیزی که هست مقارن همان اوقات از طرف مُفتیِ فلسطین (مُفتی به معنی فتوا دهنده و به رهبران مذهبی اهل سنت گفته می شود) ، دعوتی به عنوان نخستوزیر سابق ایران به عمل آمد که برای شرکت در کنگره اسلامی به فلسطین بروند و مخارج ایاب و ذهاب و اقامت هم به عهده کنگره بود.
آقا سیدضیاءالدین که برای این نوع کارها رغبت مخصوص داشت و به اصطلاح سرش برای این قبیل فعالیتها درد میکرد، دعوت را پذیرفت و خانهشان را در «ترتیه» به من و زنم سپردند و به امید خدا حرکت نمودند.
ایشان از فلسطین برای معاش خانم نمیتوانستند مرتباً وجه کافی برسانند و کمافیالسابق گاهی به رسم وام از طرف دوستان، کمکهای مختصری به خانم میرسید ولی خانم روی هم رفته دچار مضیقه مالی و دردسر بودند و میل هم نداشتند که به دعوت شوهرشان به فلسطین بروند و سرانجام وقتی آقا سیدضیاءالدین به تهران رفتند، ایشان هم از سویس عازم ایران گردیدند.
مقصود از بیان این مطالب این است که از راه حقیقتگوئی که از شرایط شرافتمندی است به جرأت تمام بگویم که آقا «سیدضیاءالدین طباطبائی» در مدت اقامت در سویس عموماً دچار تنگ دستی بودند و هنگامی هم که به فلسطین رفتند درآمد کافی نداشتند که بتوانند مرتباً مخارج همسر خود را در سوئیس تأمین نمایند.
راست است که بعدها شنیده شد که در فلسطین در ناحیه غزه با کمک رفقای اسلامی خود در جای بایری زمینی خریدهاند، ولی تا جائی که در خاطر دارم، گویا قیمت آن را بعدها از حاصل فروش همان چاپخانه روشنائی توانسته بودند بپردازند.
تنگدستیِ سید ضیاء
من و همسرم سالها در سویس با آقای «سیدضیاءالدین طباطبائی» و همسر ایشان دوستی و رفت و آمد داشتیم به طوری که از وضع و احوال و روزگار یکدیگر بیخبر نمیماندیم و ما مکرر تنگدستی و تلاش جوانمردانه ایشان را در راه تحصیل معاش یومیه میدیدیم و چه بسا از نزدیک شاهد و ناظر آن بودیم و مشکل بتوان باور کرد که مردی مانند او که واقعاً دست و دلباز و بیریا بود و رشادت اخلاقی و جرأت راستگوئی داشت و جَبون (ترسو) و ظاهرسازهم شناخته نشده بود و اهل دوز و کلک به نظر نمیآمد، از راه تزویر، فریب و دوروئی آن همه سختی و مضیقه مالی را سالیان دراز، با داشتن گنجی از جواهر گرانبها، برخود و همسر خود روا بدارد و من که عموماً در بسیاری از موارد به «والله اعلم» توسل میجویم در این مورد به خصوص استعمال این «فرمول مشکل گشا» را هم به خود اجازه نمیدهم.
من که اکنون این سطور را به رسم شهادت و به قید راستگوئی و حتی سوگند مینویسم شهادت میدهم که در سوئیس سالها با آقا «سیدضیاءالدین طباطبائی» خود من و همسرمن دوستی و رفاقت و رفت و آمد داشتیم، به طوری که از وضع و احوال و روزگار یکدیگر بیخبر نمیماندیم و من به چشم خود مکرر تنگدستی و تلاش جوانمردانه ایشان را در راه تحصیل معاش یومیه دیدم و چه بسا از نزدیک شاهد و ناظر آن بودم.
به هر تقدیر مسأله اقامت سید در فلسطین و ملک و آبی که در آنجا داشت ، محل بحث و گفت و گوست – بعد از شهریور 20 وقتی اوضاع قدری آرام شد، سید با تشریفات خاصی وارد تهران شد و زمینه را آن چنان فراهم ساخته بودند که «حسین علاء وزیر دربار» با لباس تمام رسمی به دیدن او رفت.
دستی در کار بود تا از او چهرهای بسازند که در مبارزه با حزب توده و کمونیستها که روز به روز قویتر میشدند به کار آید – با این نیت به مجلس راه یافت – شاه نسبت به او بدبین بود و او هم به شاه اعتنایی نداشت تا اینکه جریان سوءقصد به شاه پیش آمد و او به دیدن وی رفت از آن به بعد دوست شدند و سیدضیاء تا پایان عمر از افراد محرم به محمدرضا بود –سید ضیاء در جریان ملی شدن صنعت نفت 1329 قصد تصدی مقام نخستوزیری داشت و چون دکتر مصدق مطلع شد که او در دربار نشسته و فرمان او در شرف صدور است – مقام نخست وزیری را پذیرفت و سید از اینکه بار دیگر رئیسالوزرای ایران بشود محروم شد.
سید در تهران ده سعادت آباد را خرید و آباد کرد و در آنجا رجال مملکت را میپذیرفت و از آنجا که عقیده داشت یونجه ، طول عمر میآورد به مدعوین خود یونجه و چای یونجه میخورانید و این کار سوژهای شده بود برای مطبوعات که به شوخی کاریکاتورهایی بکشند و مجالس یونجهخوری در منزل سید را عنوان گزارشهای خود کنند.