کوی بیلانکی
«بیلانکی» نام روستایی بود در دامنۀ «قله» در باغمیشه که اکنون جزو کوی های شهر درآمده است. پیش از این، کرانۀ شمالی «مهرانرود» دارای میدانچه و مسجد و پل و قهوه خانه و تکیه یا خانقاهی برای فرقهای از درویشها و صوفیان تبریز بود و اکنون از آنهمه، تنها مسجد کوچکی با پلی قدیمی باقی مانده و رونق سابق را از دست داده است.( بیلانکی )در گذشته شامل همۀ قلۀ «افی سعدالدین» (از صوفیان بزرگ و نامدار تبریز که بر روی این قله دفن شده بود) و دامنۀ شمالی و جنوبی، تپه و روستای پیرامون آن میشده است. در نوشته ها و دفترهای دیوانی، اینجا را به مناسبت خانقاه جنب آن و نیز گورهای بسیاری از افیها و ولیها و باباهای صوفیان تبریز و فراموش شدن صورت قدیم نام آنجا، این محل را «ولیانکوه» نوشتهاند و خواسته اند «محملی» برای نام آنجا پیدا کنند ولی صورت اصل و درست آن همان است که بر سر زبان مردم تبریز است.
این نام از سه بخش «بی»+«لان»+«کی» پدید آمده است. بخش نخست صورتی از واژۀ «بغ» به معنای خدا و خدایی و مقدس است که شرح آن در بحث راجعبه باغمیشه گذشت.
در اینجا بهتر است بدانیم که در ایرانزمین، جاهای شگفتانگیز را که آثار طبیعی حیرت آور داشتند مانند جاهایی که آتشی بیسوخت و طبیعی از شکاف زمین زبانه میکشید، چشمۀ آب گرمی که از زمین میجوشید، نهر آبی بزرگ که از شکاف کوهی جاری میشد یا جاهایی که بر روی آنها معبد و آتشکده و مهرابه هایی بنیاد یافته بود را مقدس میدانستند و آنها را منتسب به خدا یا خدایان میکردند و محترم میشمردند؛ مانند آتشکدههای باکو در (سرخانی)، (آتشکدۀ آذرگشسب)، دریاچۀ «تخت سلیمان»، چشمه و غار «طاق بستان»، آبگرم «بستاناوا» (بستانآباد؟) و از این گونه که اگر جست و جو شود نمونه های فراوانی توان یافت.
بخش دوم واژۀ «لان» است که یک پسوند مکانی در زبانها و گویشهای ایرانی است و مانند «وان»، «گان»، «جان» ، «مان» ، «دان» و «یان» به همان معناست. همین پسوند در ترکیب با «بغ» به شکل «بغلان» یا «بیلان» که معنای آن جایگاه خدایی و مقدس است، درآمده است.
بخش سوم واژۀ «کی» است که در «تاتیکرنیگانی» از روستاهای «ارسباران» و «هرزندیگلین» ، قید است که در زبان آذریِ تبریزیها به معنای کوه بوده و گاه از راه تبدیل «کاف» به «تا» به شکل «تی» تلفظ میشده که نمونۀ آن را در نام کوه «قافلانتی» بر سر راه تبریز-تهران مییابیم.
بدینسان «بغلانکی» یا «بیلانکی» به معنای «کوه بغلان» یا کوه و جایگاه آتشکدۀ مقدس است. از شگفتی هاست که این محل در طول سالیان دراز، مقام و جایگاه خود را همچنان نگاه داشته و محترم شمرده میشده است و در دورههای اسلامی به خانقاه و مسجد و گورستان و لیان و صوفیان تبدیل گردیده است.
برج مقبرۀ «حاجآقا بابا» فرزند «حاجی نجف صوفی» نیای بزرگ خاندان کلانتری تبریز که مشرب تصوف و عرفان داشتند و از بزرگان و مشاهیر تبریز و باغمیشه شمرده میشدند تا هشتاد سال پیش بر روی «قله» هویدا و پابرجا بود و در جنگهای مشروطه در توپ اندازیهای میان شهر و «زردکوه» ، بدنۀ آن آسیب دیده، فروریخته و تا شصت سال پیش فقط گودالی مدور از پیهای میان گورسنگهای «ولیان» بر روی قله دیده میشد که اکنون همۀ آنها به علت تسطیح بالای تپه برای احداث پارک به کلی از میان رفته و تنها یک تابلو رنگ روغن از آن به یادگار مانده است در دامنۀ جنوب غربی «قله» در کرانۀ «خشکرود» (قوری چای) در «بیلانکی» در باغی که از زمانهای پیش به نام «باغ کمال» یا «کمالین» معروف است، آرامگاه «کمال الدین خجندی» ؛ شاعر و «کمال الدین بهزاد»؛ نگارگر معروف ایران قرار گرفته که حاکی از قدمت این محل است .
کوی اسبهریز
در دامنۀ شمالی (تیلانکی) یا میان «قله» و «مهرانرود»، زمینی مسطح و دراز وجود دارد که سابقاً میدان اسبدوانی و محل فراگرفتن اسبسواری و سوارکاری و تربیت اسب برای مردم تبریز بوده است و به همین علت این میدان طویل را «اسبهریز» یا «اسپریس» مینامیدهاند.
این اصطلاح در زبان پهلوی به همین معنا به کار میرفته است. این اصطلاح از دو بخش «اسب» +«رس» یا «ریس» پدید آمده و معنای آن (راه اسب) یا میدان اسبدوانی است.
فردوسی در شاهنامه میگوید:
نشانه نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
«اسدی» در «لغت فرس» مینویسد: «اسپریس میدان بود.» در «فرهنگ سرمۀ» سلیمانی آمده است: «اسپرز: میدان و عرصه» و در مادۀ «اسپریس» و «اسپرس» اضافه کرده: «هر دو به معنای میدان است.» در «فرهنگ تحفهالاحباب» نوشته: «اسپریس و اسپرس هر دو به معنی میدان بود.» در «برهان قاطع» در معنای «اسپرز» و «اسپرس» و «اسبرست» مینویسد: «میدان و فضا و عرصه را گویند.»
این واژه از زبانهای ایرانی وارد زبان ارمنی شده و به صورت «آسپارز» بازمانده که معنای تاریخی آن میدان اسبدوانی است ولی سپس اصطلاحاً عنوان مسافتی را گرفته که اسب قادر است در یک تاخت طی کند؛ یعنی معادل 230 تا 266 متر.
این نام بارها در وقفنامۀ «خواجه رشیدالدین فضلاله همدانی» آمده و چنین نوشته شده است: «تمامیت زمین اسپریز مشهور است بر زمین «سعدالدین ولیانکوهی» در جنب اراضی «زردم» و نهر «مهرانرود» و بیستوهفت «قفین» است.» (ص268) و «زمین سعدالدین ولیانکوهی مشهور به اسپریس در جنب نهر «مهرانرود» به راه سیاوان بیست قفین.» (ص264)
گذشته از تبریز، شهرهای دیگر ایران ازجمله «زرنج» سیستان، نیشابور، سبزوار، اردبیل، مرند و اورامان نیز میدانهایی به نام «اسپریس» داشتهاند. در «املاک و ممالک» استخری در شمردن دروازههای «زرنج» سیستان از «باب اسپریس» نام برده است. (ص 156 تاریخ سیستان) مرحوم «مولوی» در کتاب خراسان مینویسد: «اسپریس نام قناتی در قدمگاه نیشابور که احتمالاً نام اصلی آبادی بوده است.» (ص 319) در تاریخ بیهقی آمده است: «قد بنی مسجد افی محله معمر علی داس اسفریس.» (ص 132)
مرحوم «احمد اجمنیار» در شرح توضیحات همین کتاب مینویسد: «آسفریس نام یکی از …….. جنوبی سبزوار است که اکنون «سیریز» بر وزن تبریز گفته میشود و در خود کتاب در جای دیگر، «اسبریس» نوشته شده و دروازه و کوچهای هم بدین نام در سبزوار است و آن را به چندین وجه ضبط کردهاند؛ از آن جمله است: «اسپرس» و «اسپرز» بر وزن رنگرز و دیگر «اسپریس» و «اسپریز» بر وزن «رنگریز» و «اسپریس» بر وزن «ادریس»
در کتاب «صفوهالصفا»ی ابن بزاز در شرح «سارستان» اردبیل نوشته است: «و دروازهای که به راه پارس و قهستان روند و دروازۀ اسپرس خوانند.»
در «خلاصهالتواریخ» هم در مورد همین محل آمده: «بیرون دروازۀ اسفریس اردبیل و اکنون مرقد و مشهد و خانقاه حضرت قطبالاقطاب …» (ج1 ص11)
در «وقفنامۀ» رشیدی دربارۀ «اسپریس» مرند نوشته است: «خانه و باغچۀ داخل مرند، درب اسپریس، متصل عکس امام نجمالدین…»
این واژه در کرُدی به صورت «ئهسپهریز» () تلفظ میشود و نام روستایی است در «اورامان» . محل «اسبریز» در تبریز، اکنون به «توتستان» بزرگی تبدیل شده که سالهاست در اوایل تابستان، تبریزیان برای خوردن توت به آنجا میروند و از توتهای سفید و بیدانه و شیرین آنجا بهرهمند میشوند.
بدین سان معلوم میشود توتستان کنونی تبریز یعنی «اسبریز» واژهای است بس کهن و یادگار زبان آذری و پهلوی که تبریزیان تا سدۀ یازدهم هجری بدان سخن میگفتهاند.
کوی رشیدیه
«رشیدیه» بخشی از باغمیشه است که در دامنۀ «کنانکوه» میان «سیاوان» ششکیلان قرار گرفته است. سابقاً به این محل «ربع رشیدی» یا «شهرستان رشیدی» میگفتهاند و اکنون به مناسبت وجود قلعۀ مخروبهای در بالای تپه «رشیدیه قالاسی» مینامند.
«رشیدیه» ، آبادکردۀ «خواجه رشیدالدین فضلاله طبیب همدانی» (718-640)؛ وزیر «غازانخان» و «الجاتیو» است و ساختمانها و بنیادهای این شهرک دانشگاهی یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای روزگار بوده است و شش هزار محصل در آن به تحصیل اشتغال داشتهاند.
«محمد مستوفی» در «نزهتالقلوب» مینویسد: در بالای شهر، وزیر «سعید» ، «خواجه رشیدالدین طابثراه» ، به موضع «ولیانکوه» ، داخلی باروی «غازانی» ، شهرچۀ دیگری ساخت و «ربع رشیدی» نام کرده و درو عمارت فراوان عالی برآورده و پسرش؛ «وزیر غیاثالدین امیرمحمد رشیدی طابثراه» بر آن عمارات بسیار افزوده. (ص 87)
این شهرک دارای ساختمان و بنیادهای گوناگون عالی ازجمله مدرسه، دارالشفاء (بیمارستان)، دارالسیاده، مسجد، کتابخانه، ضرابخانه، خانقاه، دارالصنایع، کارخانۀ بافندگی، کاغذسازی، گرمابه و باغها و بستانها و کاروانسراها، دکانها، خانهها، آسیابها و آرامگاهی برای خود خواجه که با طرزی بسیار زیبا و کاشیهای معرق و طاقهای بلند و سنگهای مرمر ساخته شده، بوده است.
از نامه هایی که «رشیدالدین» به یکی از فرزندانش؛ «خواجه سعدالدین» نوشته به چگونگی و جزئیات برخی از بنیادها و بخشهای این شهرک میتوان پی برد که مجال گفتوگو از آنها در اینجا نیست.
چون زمین این شهرک بلندتر از سطح شهر تبریز و زمینهای پیرامون خود بوده، از اینرو در شهرستان «رشیدی» نمیتوانستند از آب قناتهای جاری و چشمهها و رودها استفاده کنند، پس در اینباره چارهاندیشی کرده، کوششی به کار بستهاند که از جایی بلندتر، آبی بر آنجا سوار گردانند و چنین جایی شمال شهرک که تپه ها و دامنههای کوه «سرخاب» در آن قرار دارد، نمیتوانست باشد، بنابراین با کندن کانال، آب «سراُو رود» را که بنا به گفتۀ نویسندۀ «تاریخ الجاتیو»؛ «دو سنگ آسیابگردان، آب داشته و به هدر رفته، ضایع میشده است…» به «رشیدیه» جاری ساخته، با بریدن و گردانیدن جویها همۀ بخشهای آن را آبیاری میکردهاند. در همین تاریخ در اینباره نوشته شده: «… و همچنین در تاریخ محرم سنه عشر و سبعامیه (710) آب سراُو رود را که تا غایت وقت ضایع میشد، حفاران از آنجا تا به کنانکوه و ربع رشیدی، جویی عمیق ببریدند و در حفر آن چند سال سعی و جهد بلیغ نمودند و بر مجاری کوه «سرخاب»… قُرب ده فرسنگ در کوه «خارا» و صخرۀ «صما» بریده شد، به این تاریخ مذکور، آب برون آمد و بر زمین «ربع رشیدی» و به «کنانکوه» روان شد، مثل دو آسیاب آب، از فراز کوه به «هامون» منحدر میشود…» (ص 117-116)
از بخت بد، پس از کشته شدن «خواجه رشیدالدین» به سال 718ه.ق. «ربع رشیدی»؛ آن مرکز فرهنگی و دانشی بیمانند، به دست لشکریان وحشی مغول و اوباش به تاراج رفت لیکن پس از چندی که «خواجه غیاثالدین محمد»؛ فرزند «خواجه رشید» به وزارت رسید، بار دیگر آنجا را آباد کردند و ساختمانهایی بر آن افزودند اما چون او نیز به سرنوشت پدر دچار شد، «ربع رشیدی» را بار دوم تاراج و با خاک یکسان کردند.
در شمال شرقی شهرستان «رشیدی» ، دروازهای بوده که به راهآهن و ورقان باز میشده و مردم تبریز به مناسبت اینکه آب کانال احداثی «رشیدالدین» از آنجا به شهرک جاری میشده، آنجا را سرو و دروازهاش را نیز به همین نام میخواندهاند و کسانی به علت غلطخوانی، دروازۀ سرو را با «درب سرد» که در غرب شهر بوده اشتباه کرده، آنها را به جای هم گرفتهاند.
به سال 1019 ه.ق «شاه عباس صفوی» که با شتاب تمام می خواست در برابر عثمانیان در تبریز قلعه هایی پدید آورد بر روی بخشی از ویرانه های «ربع رشیدی» که بر بلندی و مسلط و مشرف بر شهر بود، با سنگ و آجر که از بازماندههای بناها و دیوارهای «رشیدیه» و «شنبغازان» و «مقبرهالشعرا» بود. و سنگهای گورستان «گجیل» بیرون کشیده به آنجا برده بود، برج و بارویی ساخت که اینک تنها مقداری از دیوار و پایههای برجهای چهارگوشۀ قلعه پدیدار است و از آنهمه ساختمانها و بناها اکنون چیزی بر جای نیست.