رفتن به محتوا رفتن به فوتر

تقصیر مشروطه خواهان نبود ، محمد علی شاه صداقت نداشت

 

 

«مظفرالدین شاه»  اندکی بعد از امضای فرمان مشروطیت بدرود زندگی گفت و جانشین او  «محمدعلی میرزای»  ولیعهد با عنوان رسمی «محمد علی شاه قاجار» ، بر تخت نشست

درباره ی «محمد علی شاه»  و نقش او در برهم زدن مشروطیت دو نظریه وجود دارد ، یکی آنکه گروهی از تاریخ نویسان معتقدند که «محمدعلی شاه» از آغاز، در پی بر هم زدن فرمان پدر بود و گروه دیگر معتقدند که تندروی گروهی از مشروطه خواهان و بدگویی های مشروطه طلبان از او و مادرش و همسر وی، مسبب اقدامات «محمد علی شاه» علیه مشروطیت شد. اسناد باقی مانده از این رویداد نظر اول را تائید می کند ؛ بدین معنی که «محمد علی شاه» از آغاز برای بر هم زدن مشروطیت دسیسه می چیند ، از جمله ی این دسیسه ها که مدارک آن موجود است و توسط این نویسنده در 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان برای نخستین بار منتشر شد و شادروان «آدمیّت»  نیز به این نوشته استناد نموده است، این است که «محمد علی میرزا» از «اعلم الدوله  ثقفی»  خواسته بود که او به عنوان پزشک مخصوص پدرش کتباً تائید کند که مشاعر شاه هنگام امضای فرمان مشروطیت دچار اختلال بوده است.

«خلیل خان اعلم الدوله» پزشک حاذقی بود که «مظفرالدین شاه» به او اعتقاد داشت و به جهت طبابت مخصوص، وی را در رکاب خود نگاه می داشت. «اعلم الدوله» طرفدار قانون و آزادی بود و مدام لزوم تاسیس مجلس را در گوش شاه می خواند. «امیر بهادر جنگ» و بسیاری از اطرافیان شاه قاجار این را میدانستند  و با او در ضدیت بودند. تا «مظفرالدین شاه» زنده بود، «اعلم الدوله» در امان بود. وقتی شاه فرمان مشروطیّت را به زمزمه ی مداوم «اعلم الدوله»  که هر لحظه در گوشش می خواند امضا کرد و درگذشت، جان «اعلم الدوله» هم در خطر افتاد. شرح آنچه در این سند آمده، از زبان خود «اعلم الدوله» خواندنی است. وی می نویسد:

(وقتی که احدی نمی توانست پی ببرد، من تجدید مطلع نموده می گفتم: (( وقتی آسوده خواهید شد که مجلس ملی و مشروطیت برقرار گردد.))

مخصوصاً یک شبی که من و او در تالار صاحبقرانیه تنها بودیم و خلوت کرده، همین صحبت ها را می داشتیم و من ترتیبات فوق العاده برای این کار چیده او را تشنه مشروطیت می کردم (خازن اقدس) ده خاصه شاه که از هر شاهزاده خانمی مقام او بالاتر بود، این مطلب را، من البد والی الختم، پشت در ، گوش ایستاده، می شنید و او وقتی که «محمد علی شاه» به تخت سلطنت نشست درباره من خیلی سعایت نمود. زیرا «محمد علی شاه»  در یک موقعی که مرا تهدید می کرد به توسط  «شعاع السلطنه» به من پیغام داد که سابقه اعمال تو را کاملاً می دانم و چیزهایی را که در خفیه به شاه می گفتی علاوه بر خازن اقدس که شرح مفصلی گفته است از سایرین نیز کاملاً شنیده ام.

سبب بد شدن «محمد علی شاه» با من نه فقط مساله مشروطیّت بود ، بلکه به او گفته بودند که «اعلم الدوله» در سفری که با «شعاع السلطنه» به فرنگستان رفته بود برای ولیعهد شدن «شعاع السلطنه» کار می کرد و حال آنکه چنین چیزی نبود. یکی دو مرتبه هم در زمان ولیعهدی در سفری که شاه از راه آذربایجان به اروپا می رفت، «محمد علی میرزا»  در موضوع «شعاع السلطنه» از خود من جویا شد اما وقتی که می گفتم هم چو چیزها نبوده است یا اگر بوده است من اطلاعی ندارم، هیچ باور نمی کرد بزرگترین سبب بدی او درباره من این بود که یکی دو هفته بعد از مردن شاه به «شعاع السلطنه» گفته بود «اعلم الدوله»  را مخصوصاً برو ملاقات بکن و به او بگو چرا به دَرِخانه*  نمی آیی؟ تو پیش من همان مقام را داری که پیش پدرم داشتی. البته بیا در دفعه اولی که شرفیاب می شوی کاغذی را به شرح ذیل حاضر کرده همراه خود خواهی آورد و آن کاغذ را محرمانه تهیه نموده تقدیم حضور شاه می کنی. کاغذ این است. باید شرحی از خودت در متن بنویسی که «مظفرالدین شاه» آن وقتی که در ایام عید نوروز به باغ شاه رفت و در آنجا سکته نموده مبتلا به فلج شد و بعد فلج او را من در مدت تابستان معالجه کردم . مشاعرش از آن روز به بعد مختل شده بود و تا وقت مردن عقل پا بر جایی نداشت و آن وقت حاشیه آن کاغذ را می دهی اطبای فرنگی و ایرانی که شاه را دیده بودند و او را معالجه می کرده اند، مثلاً دکتر (لندلی) و (ناظم الاطبا) تصدیق نوشته، آن کاغذ را برای من می آوری. وقتی که «شعاع السلطنه»  منزل من آمد و پیغام شاه را مطابق تفصیل فوق به من ابلاغ نمود اول حرفی که من به او زدم این بود آیا شما که «شعاع السلطنه»  هستید اگر فرضاً به جای من بودید در این موقع چه می کردید؟ آیا می نوشتید که پدرتان سفیه شده بود؟ «شعاع السلطنه»  گفت : برای من این موقع امتحان پیش نیامده و نمی دانم اگر در چنین موقعی واقع می شدم چه می کردم. آیا ممکن بود از هستی خود قطع نظر کرده چنین چیزی ننویسم؟ یا آن که به ملاحظه وضعیت زندگانی خود مجبوراً تن به قضا درداده و خود را حفظ کرده و این تصدیق را می نوشتم؟ حالا شما مختارید و عاقل، درست فکر بکنید و هر قسم صلاح خودتان را می دانید رفتار بنمائید.

پس از کمی فکر، به «شعاع السلطنه»  گفتم من حق و واقع را می نویسم به شاه عرض بکنید «اعلم الدوله» می گوید من فقط می توانم این مضمون را بنویسم و تقدیم بکنم. از نخستین روزی که من «مظفرالدین شاه» را دیده و شناخته ام تا آخرین روزی که وفات نمود، مشاعر او را یکسان دیدم و به هیچ وجه در اواخر عمر تغییری در آن پیدا نشده بود ، بدیهی است معنای این کلام آن بود که به شاه بگویید اگر «مظفرالدین شاه»  سفیه و دستخط مشروطیت را که میل شما به لغو نمودن آن است از روی سفاهت داده و باطل است، دستخط  ولیعهدی شما نیز به همین قرار باطل و اگر این صحیح است آن هم صحیح است. «شعاع السلطنه» گفت شوخی نکنیم، جدی حرف بزنیم. گفتم بسیار خوب. گفت شاه را خودتان بهتر از همه می شناسید و می دانید که اگر تصدیق را ننویسید او درباره شما چه ها خواهد کرد. گفتم پیه کینه ورزی او را تا آخرین نفس به تن مالیده ام و ممکن نیست یک کلمه دروغ بنویسم. مدتی با هم گفت و گو کردیم و چون مقاومت مرا کاملاً یقین حاصل نمود ، در حین خداحافظی و دست دادن فداکاری مرا تقدیس نموده و با یک حالت تاثر بسیار شدیدی مرا بوسید و رفت.

 

*«دَرِخانه» هر محلی که جای اقامت موقت و دائم شاه بود را به این نام می خواندند.

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.