رفتن به محتوا رفتن به فوتر

دبستانی در ظهیرالاسلام

 

کلاس درس یک دبستان واقع در خیابان ظهیرالاسلام، 1318

در سال 1318 پس از دو سال که به کودکستان باغچه بان می رفتم، برای شروع سال اول ابتدایی راهی دبستان هفده دی شدم. جدایی از فضای زیبای کودکستان باغچه بان برایم دشوار بود. مادرم برای اینکه بیشتر به محیط مدرسه انس بگیرم نهارم را در قابلمه ای زیبا و کودکانه می گذاشت که با خود به مدرسه ببرم و با بچه های دیگر بخورم تا بیشتر به محیط دلبسته شوم، اما به محیط مدرسه انس نگرفتم، آنقدر آزرده بودم که بالاخره اهل خانه راضی شدند مرا به کودکستان پهلوی برگردانند، چنان ذوق زده بودم که گویا پس از چندین سال دوری به آغوش خانواده بر می گردم، با اشتیاق به سوی خانم باغچه بان دویدم و او مشتاقانه مرا در آغوش فشرد که هیچگاه آن مهر را از یاد نمی برم.

خاطره ای که از این مدرسه دارم این است که روزی ناهارم قورمه سبزی با تکه های ماهی دودی بود، وقتی به اتاقی برای خوردن ناهار رفتیم، دو دختر کلاس بالاتر که از هموطنان ارمنی بودند در آماده کردن غذا به من کمک کردند. آنها در پاکتی کالباس سیردار داشتند که بوی آن برای من اشتها انگیز بود، به خاطر دارم یکی از آنها که هنوز نامش ساتانیک را به خاطر دارم، به من پیشنهاد داد که غذایمان را با هم عوض کنیم، من با اشتیاق کالباس را خوردم، چون تا آن زمان کالباس ندیده و نخورده بودم، آنها قابلمه را حتی با نان تمیز کردند بدون آنکه ذره ای غذا به جا مانده باشد. وقتی به خانه رفتم، مادرم از اینکه چنان با اشتها غذایم را خورده ام، تعجب کرد. اما تعجب بیشترش آن بود که چرا دهانم بوی سیر می دهد، بعد متوجه شد که من کالباس را به جای قورمه سبزی خورده ام، بعد از یکی دو روز که من هم مدرسه را عوض کردم و به کودکستان باغچه بان برگشتم دیگر غذا هم با من به مدرسه فرستاده نشد.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.