رفتن به محتوا رفتن به فوتر

در آن روزها پیشه وری در سودای فتح تهران بود زیرا هنوز روس ها با تمام قدرت از فرقه دموکرات حمایت می کردند. او به محض ورود به تهران بی درنگ به دیدار سرلشکر ارفع رئیس ستاد ارتش می رود تا ماجرای سفر خود را به تبریز به او بگوید. ارفع فرزند پرنس ارفع الدوله، یکی از دیپلماتهای معروف دوره ی قاجار بود و روس ها به دلیل اینکه ما در او یک انگلیسی است نظر خوشی نسبت به او نداشتند و مخالف حضور او در مقام ستاد ارتش ایران بودند. اینک دنباله ی خاطرات:
(پس از مراجعت از تبریز روزی به ملاقات سرلشکر ارفع رئیس ستاد ارتش رفتم. دیر وقت بود قریب دویست سیصد نفر سرباز در راهروهای ستاد ارتش تهران به حال حاظر به جنگ (آماده باش)،برای مقابله با حوادث احتمالی خوابیده بودند. واقعاً وضع ناگواری بود، مرکز فرماندهی قشون ایران به حال دفاع درآمده بود.
ارفع علاوه بر رسیدگی به امور جاری ارتش و مسائل مربوط به آذربایجان نقشه دفاع از تهران را هم کشیده بود. این نقشه، گویا در دو نسخه تهیه و لاک و مهر شده بود. یکی در میز آجودانش سرگرد مخبر و دیگری در میز خود رئیس ستاد قرار داشت. ارفع حتی این پیش بینی را کرده بود که اگر مهاجمین پلهای اطراف تهران را خراب کنند و سیم های تلفن را ببرند و خود او را هم بکشند، جانشین هایش چه باید بکنند. هرشب او و سرهنگ دیهیمی و سرهنگ اخوی و چند نفر دیگر تا صبح بیداری می کشیدند ، حتی کار به جایی رسیده بود که در بعضی از کاخ ها و قصر ها نیز تانک برای مقابله با وقایع ناگوار، گذاشته بودند. این تدارکات تماماًبرای مبارزه با مردی بود که 4 سال قبل در زندان جای داشت و اسیر ناتوانی در دست پاسبانها بود. بدین ترتیب چند ماه سپری شد. در تهران،اوضاع، جنبه و صورت تازه ای داشت. قوام السلطنه(نخست وزیر ایران) ظاهراً برای جلب رضایت روس ها و دست چپی ها تمایل زیاد به فرقه نشان می دادو در عین حال سعی می کرد اگر بتواند پیشه وری را به دست قاضی محمد یا هر دو را به وسیله ی حزب توده سرکوب کند، یا بر عکس به کمک آن دو نفر که دو شخصیت سر شناس و قدرت طلب بودند، حزب توده را از میان بردارد یا ذلیل کند. در این میان ارتش راه خود را می رفت و دولت راه خود را و حتی در این جریان اختلافاتی هم بین این دو نهاد به چشم می خورد که باور کردنی نبود.
فراموش نمی کنم که یک روز محمد حسن خان امیر افشار(پسر جهان شاه خان افشار که از خانهای معروف دوران قاجار بود) به دیدن قوام السلطنه رفته و گفته بود چریکهای ما در زنجان گرفتار وضع بدی هستند و به دلیل نداشتن اسلحه و فشنگ دچار مضیقه شده اند و خوب است (جناب اشرف) اجازه بدهند اسلحه به ما داده شود. قوام السلطنه گفته بود در وضع فعلی میسر نیست. امیر افشار صحبت را به دفاع از وطن و گرفتاری که برای افراد او پیش آمده بود کشانیده و به اصرار تقاضای مساعدت کرده بود. در این موقع نخست وزیر کمی عصبانی شده و گفته بود 🙁 کی به شما دستور داده بود با فرقه ای ها بجنگید، مگر من گفته بودم؟ به دستور هرکس این عملیات را کرده اید، بروید اسلحه را هم از او بگیرید…)البته این ظاهر قضیه بود، زیرا ارتش به محمد حسن خان و ذوالفقاری ها، هم اسلحه می داد و هم افسران متخصص جنگ های چریکی. بسیاری از عوام بی اطلاع، وقتی که این رفتار ظاهری دولت را می دیدند، بدون آنکه بدانند در پشت پرده چه خبر است بدبین می شدند.مثلاً یکی از افسران یک روز با تاسف می گفت ببینید کار به کجا کشیده است که دو نفر افسر از زندان دژبان تهران به آذربایجان فرار کرده اند و سلاح کمریشان بر جای مانده است و پس از ورود به تبریز رسماً دو قبضه اسلحه خود را مطالبه کرده اند و وزارت جنگ هم این دو قبضه سلاح را به آذربایجان فرستاده است.
و حال آنکه بسیاری از آگاهان که قوام السلطنه را می شناختند و از گذشته اش اطلاع داشتند می دانستند که قضایای پشت پرده ی سیاست چیست.
روز هشتم اردیبهشت 1325، نمایندگانی به ریاست سید جعفر پیشه وری از آذربایجان به تهران آمدند و یک سره به ( جوادیه) رفتند و مذاکراتی 2 جانبه به عمل آمد و قرار بر این شد که:
1-روسای کشاورزی، بازرگانی، پیشه و هنر(وزارت کار) حمل و نقل محلی به وسیله انجمن های ایالتی و ولایتی آذربایجان انتخاب و پیشنهاد شوند و احکام رسمی آنها از تهران صادر گردد.
2- تعیین استاندار آذربایجان با جلب نظر انجمن ایالتی، با دولت مرکزی باشد.
3- در مدارس زبان محلی هم تدریس شود و مکاتبات اداری هم به زبان محلی باشد.
4-فعالیت سازمانهای دموکراتیک آذربایجان و اتحادیه ها و غیره آزاد باشد.
5- علیه کارکنان وابسته به فرقه برای شرکت آنها در نهضت، تضییقاتی به عمل نخواهد آمد.
6-با افزایش عده نمایندگان آذربایجان به تناسب جمعیت حقیقی آن ایالت موافقت و قرار بر این شد در آغاز تشکیل دوره پانزدهم مجلس، پیشنهاد لازم در این باب تقدیم مجلس شود و انتخابات مربوط به آن به عمل آید.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.