رفتن به محتوا رفتن به فوتر

سینما دیده‌بان (مایاک)

  • سالن انتظار و سالن زمستانی سینما مایاک

معنی مایاک که لغتی روسی است همان دیده‌بان است، این سینما از سینماهای قدیمی‌ تهران و در ردیف سینما پارس و سینما همای و سینما ملی بود. این سینما سالن تابستانی درجه یکی هم داشت، سالن تابستانی همچون آمفی تئاتر پله ‌پله بود و در آخرین قسمت آن لژ قرار داشت، صندلی‌های درجه یک و درجه دو از چوب سبک و بسیار خوب و راحتی ساخته شده بودند به شکلی که در مدت تماشای فیلم خستگی ایجاد نمی‌کرد، تمام صندلی‌های سالن تابستانی برای جلوگیری در برابر گرمای تابستان از چوب ساخته شده بود، تنها قسمت لژ این سینما صندلی‌های برزنتی خوب و راحتی داشت. در کنار پرده سینما تک درختِ کاجی بود که با وقاری خاص با پرده سینما هم آهنگی دلپذیری ایجاد کرده بود. هرگاه پیش از ساعت 5/7 عصر که لحظه شروع نمایش فیلم بود وارد سینما می‌شدی، صدای موسیقی روز در آن فضا پخش می‌شد که واقعاً رفع خستگی می‌کرد. نخستین بار شاید حدود سال 1316 با فیلم عظیم و تخیلی و البته تا حدی ترسناک «صاعقه» با شرکت بوستر گراب تماشای فیلم در این سینما را تجربه کردم. بعدها در این سینما فیلم‌های دیگری نظیر فرانکیشتین با شرکت بوریس کارلوف یا مجموعه فیلم‌های سیس کوکید نظیر سیس کوکید و برادران را که سزار رومیرو در آن هنرنمایی می‌کرد به نمایش درآمد. در سال 1321 فیلم ویلون شوم را که به ویلون معروف استرادو واریوس می‌پردازد با هنرمندی پیر بلانشار در این سینما دیدم. از این سینما به خاطر فیلم‌های به یاد ماندنی‌ای که در سالن تابستانی آن دیده‌ام، خاطراتی خوش دارم.
سالن زمستانی آن بسیار قدیمی بود، سالن انتظار باریک و بلند داشت که درب‌های لژ در این سالن گشوده می‌شد، در انتهای این راهرو درب بخش‌های دیگر سالن یعنی درجه یک و درجه دو از طرف باجه بلیط فروشی بود. چیز دیدنی این سالن سقف آن بود که کلا با پارچه‌های رنگی بسیار زیبا پوشیده شده بود که در کنار هم به دور سقف چین داده شده، از کناره آن به وسط کشیده و آنجا جمع شده و دو حلقه نئون، چین‌ها را در بر می‌گرفت. جعبه‌ای بزرگ نیز در سالن انتظار قرار داشت که دو سوی آن شیشه‌ای بود و در آن چراغی روشن می‌شد. به روی آن نمودار سه ردیف سانس‌ها قرار داشت. در آن روزگار سینماها سه سانس نمایش فیلم داشتند از 4 تا 6، از 6 تا 8 و از 8 تا 10 شب، روزهای جمعه یک سانس اضافه از ساعت 2 بعدازظهر شروع می‌شد.

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.