رفتن به محتوا رفتن به فوتر

«ملیجک» چهره افسانه‌ایی عصر قاجار

مرکز پژوهش روزنامه اطلاعات منتشر می‌کند
«ملیجک» چهره افسانه‌ ایی عصر قاجار
گردآوری اسناد و تحقیق درباره ملیجک از: محسن میرزائی
ملیجک نامش نیز مانند سرنوشتش عجیب و افسانه‌ای است. وقتی به دنیا آمد اسمش را غلامعلی گذاشتند. پدرش میرزا محمدخان،پیشخدمت مخصوص ناصرالدین شاه بود. ناصرالدین شاه او و امینه اقدس خواهرش را از «گروس» به پایتخت آورد و تربیت کرد و این دو از کودکی در دربار شاه قاجار، بزرگ شدند.
میرزا محمدخان وقتی بزرگ شد، از ناصرالدین شاه لقب (جناب) گرفت و مناصب عالی نظامی مانند: میرپنجی و امیرتومانی را به دست آورد و خواهرش امینه‌اقدس (عمه عزیزالسلطان) که برای کنیزی آورده شده بود،جزء زنان حرم شد و کتابداری و خزانه‌داری ناصرالدین شاه را بر عهده گرفت و بر اثر تدبیر و لیاقت، آنقدر پیشرفت نمود که در حرم ناصرالدین شاه پس از انیس‌الدوله که بانوی اول و ملکه ایران بود، مقام دوم را به‌دست آورد. با این امتیاز که اختیار تمام جواهرات شخصی شاه با او بود.
میرزا محمدخان و امینه اقدس را همه تاریخ نویسان، کُرد می‌دانند، در حالی‌که کُرد نیستند و از سادات خراسان هستند و نسب آن‌ها به امام موسی‌بن جعفر علیه‌السلام می‌رسد.
بنا به گفته برادر عزیزالسلطان، ناصرالدین شاه غلامعلی (عزیزالسلطان) را برای نخستین‌بار در قنداق دید و او در آن‌وقت چهل روزه بود و آن هنگامی بود که غلامعلی (عزیزالسلطان) را برای آن‌که عمه‌اش امینه‌اقدس (زن سوگلی ناصرالدین شاه) او را ببیند به حرم آورده بودند.
ناصرالدین شاه اشاره‌ای به لب‌های کودک می‌کند و او لبخند شیرینی می‌زند و همان لحظه برای شاه خبری مسرت بخش می‌رسد و شاه آن‌ را به فال نیک می‌گیرد.
سال تولد غلامعلی «ملیجک دوم» ملقب به عزیزالسلطان حدود سال 1296 هجری قمری می‌باشد و او تا سال 1318 خورشیدی در قید حیات بود.
عزیزالسلطان از قنداق تا 17 سالگی در آغوش ناصرالدین شاه بزرگ شد و عزیز کرده او بود و شاه هیچ‌کسی را بر او ترجیح نمی‌داد.
اعتمادالسلطنه منشی حضور ناصرالدین شاه می‌نویسد:
«ملیجک که تازه زبان باز کرده و خیلی طرف میل شاه است، در اطاق شاه بازی می‌کند. بلکه به پدر خود این‌قدرها گرم نیست و مهربان نیست که به پادشاه 18 کرور (کرور لغت ترکی است و به 500 هزار اطلاق می‌شود) نفوس ایران هست. شاه از عضدالملک و سایر اعیان و عمله خلوت خجالت می‌کشد، اما طفل یک‌سال و نیم دارد، چه میفهمد که موقع بداند، متصل دور شاه راه می رود. به ‌زبان طفولیت شاه شاه گفته نی‌نی قوقو می‌گوید. سبحان‌اله مالک‌الملک از محبت شاه به‌این طفل!»
هر بامداد وقتی که شاه چشم بازمی کرد، عزیزالسلطان را می‌آوردند تا شاه به‌روی او چشم باز کند و بدین ترتیب روز خوشی آغاز می‌شد. شاه غالباً او را به کول خود گرفته، دور قصر گردش می‌داد و لغت‌ها و کلمات فرانسه به او یاد داده و از تکرار آن‌ها بوسیله عزیزالسلطان شاد می‌شد و قهقهه سر می‌داد.
ناصرالدین شاه در آستانه پیری با آن سن و سال، حرکات بچگانه می‌کرد و به بازی‌های کودکانه سرگرم می‌شد تا عزیزالسلطان بازی کند و خوشحال باشد.
تابستان‌ها وقتی که موکب همایونی به ییلاق می‌رسید، ناصرالدین شاه از ترس این‌که مبادا مار به او صدمه‌ای بزند، او را بغل کرده و از جایی به جای دیگر می‌برد!
در 8 سالگی نشان حمایل و منصب به او داده شد و در 9 سالگی به مقام امیرتومانی (سر لشگری) رسید!
هنوز ده سال بیشتر نداشت که ناصرالدین شاه، زیباترین دختر خود خانم اخترالدوله را برای عزیزالسلطان نامزد کرد و تمام رجال دولت در مراسم با شکوه این نامزدی شرکت کردند. در مراسم شیرینی خوران این دو کودک خردسال، 400 خوانچه قند و کاسه نبات، چهار طاقه شال و هفت پارچه جواهر نفیس فرستاده شد.
به استناد آن‌چه وقایع نگاران نوشته اند: هرچه شاه داشت،عزیزالسلطان هم داشت مانند: شاطر (سربازانی که با لباس مخصوص به صورت اسکورت حرکت می‌کردند) غلام بچه – فراش باشی – موزیکانچی (هیئت موزیک) – یساول (نگهبانانی که چماق نقره به‌دست می‌گرفتند و در مرکب پادشاه حرکت می‌کردند) – قراول(نگهبان) – و نظیر همان پوش(خیمه) سلطنتی قرمز رنگی که در سفرها برای ناصرالدین شاه زده می‌شد، برای عزیزالسلطان نیز مهیا می‌گردید منتها کوچک‌تر و متناسب با سن و سال او.
ناصرالدین شاه معمولا سرداری ترمه با یقه خز می‌پوشید. برای عزیزالسلطان نیز همان لباس شاهانه فراهم بود.
68 غلام‌بچه در اختیار او بود که در مدرسه دارالفنون به‌نام دسته عزیزالسلطان مشق موزیک می کردند.
باورکردنی نیست ولی این یک حقیقت است که وقتی دندان عزیزالسلطان افتاد شاه آنرا برداشت، طلا گرفت و در موزه گذاشت.
عزیزالسلطان در مراسم سلام‌های رسمی، بعد از نایب السلطنه (کامران میرزا وزیر جنگ و پسر شاه) می‌ایستاد. وقتی به گردش می رفت، دوازده فراش از جلو حرکت می‌کردند و یک غلام با بادبزن بلند چینی، پشت‌سر آن دوازده نفر و قبل از عزیزالسلطان و به‌دنبال او چهار خواجه، محترمانه قدم برمی‌داشتند.
ناصرالدین شاه غالباً برای اظهار مرحمت به رجال، او را به‌جای خود به خانه آن‌ها می‌فرستاد و آن‌ها نیز مقدم عزیزالسلطان را گرامی داشته، پیشکشی‌های قابل،تقدیم می‌کردند.
بنابر نوشته (لرد کرزن) سیاستمدار بزرگ و مشهور انگلیسی که در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به ایران سفر کرده است:
«عزیزالسلطان غالباً به نمایندگی از طرف شاه به سفارت‌خانه‌های خارجی می‌رفت و از طرف شاه به سفرا و نمایندگان خارجی تبریک یا تسلیت می‌گفت.»
عزیزالسلطان وقتی بیمار می‌شد، ناصرالدین شاه، تاب و توان خود را از دست می‌داد و نیمه های شب لحاف به‌دوش کشیده، ساعت به ساعت از او عیادت می‌کرد و مراقب حال وی بود.
در ماه صفر 1302 هجری قمری برای سلامتی و شفای او چهل و هشت زندانی آزاد شدند و هشت نفر از این عده زندانیان سیاسی بودند و در ربیع‌الثانی همان سال، 65 زندانی دیگر به‌فرمان ناصرالدین شاه بخشوده شدند و نفری 10 تومان هم انعام گرفتند تا برای سلامت عزیزالسلطان دعا کنند.
بیماری عزیزالسلطان شاه را از حالت عادی خارج می‌کرد و دچار عدم تعادل فکری می‌شد و بدین جهت همه رجال دولت و حتی سفرای خارجی دست به دعا می‌شدند تا عزیزالسلطان هرچه زودتر شفا یابد و امور مملکت روال عادی خود را بازیابد، به‌طوری که وقتی خبر سلامت عزیزالسلطان پس از یک بیماری طولانی به (پرنس دالغورکی) نماینده امپراطور روس در تهران رسید، ساعت طلای خود را با بند طلای آن مژدگانی داد. البته یک هدف دیگر سفیر آن بود که جریان به‌گوش ناصرالدین شاه برسد و این اقدام زیرکانه دیپلماسی در جهت تحکیم مناسبات دو کشور بود.
ناصرالدین شاه در سفر سوم خود به اروپا، عزیزالسلطان را نیز به همراه برد و قصدش از این‌کار تربیت وی بود.
آن‌چه محقق است ناصرالدین شاه برای آینده عزیزالسلطان نقشه‌ها و برنامه‌های دور و دراز داشت و اگر زنده می‌ماند و عزیزالسلطان بزرگ می‌شد و به سن کمال می‌رسید، مقامات بسیار مهمی را به او واگذار می‌کرد.
اعتمادالسلطنه می‌نویسد:
«شاه عزیزالسلطان را بغل کرده، نوازش می‌کرد و می‌گفت انشاءاله وقتی تو شاه شدی قتل نکنی! چشم بیرون نیاوری! با مردم خوب رفتار کنی…»
این گفته‌ها دلیل بر علاقه شدید و آرزوهای طلائی ناصرالدین شاه برای این کودک است که در آن موقع 9 سال بیشتر نداشت.
یک بار که شاه و عزیزالسلطان در کالسکه از خیابان‌های شهر می‌گذشتند، عزیزالسلطان چند سوار کرد را می‌بیند و به شاه می‌گوید:
«این‌ها همشهری من هستند» و شاه پاسخ می‌دهد:
«علی جان وقتی بزرگ شدی، هرچه کرد ایران است، به تو خواهم داد»
مرگ ناگهانی ناصرالدین شاه در سال 1313 هجری قمری، مانع از آن شد که آرزوهای خود را در مورد عزیزالسلطان به مرحله عمل درآورد و در آن سال عزیز کرده و داماد خود را در سن 17 سالگی تنها گذاشت.
عزیزالسلطان تا سال 1318 خورشیدی درقید حیات بود و ما در این سلسله گزارش‌ها مطالب خواندنی بسیار درباره سرنوشت عجیب و زندگی پر فراز و نشیب این مرد برای شما حکایت خواهیم کرد. حکایتی که مستند بر اسناد و مدارک تاریخی است.
لیکن پیش از نوشتن زندگی‌نامه پرماجرای عزیزالسلطان، لازم است حرم ناصرالدین شاه را با شگفتی‌هایش بشناسیم. صیغه‌های خوش‌بخت را که سفید بخت‌تر از عقدی‌های منزوی هستند، بشماریم.
از پدر عزیزالسلطان، امیرتومان میرزامحمدخان امین خاقان، فرمان‌های جالبی در دست است.
نوشته های مربوط به عزیز السلطان به بررسی عمیق احتیاج دارد، چون هیچ‌کدام از آن‌ها خالی از حسد و قرض نیست. باید همه آن‌ها را با قید احتیاط تلقی کرد. تقاضای ما این است که تا پایان این داستان قضاوتی نکنید.
از زبان لردکرزن سیاستمدار و مورخ معروف انگلیسی، خواهید شنید که شایعه عشق ناصرالدین شاه به عزیزالسلطان، ساخته و پرداخته فرنگی‌هاست و هدف آن‌ها از این شایعه کثیف چه بوده است.
از زبان اعتمادالسلطنه درباره عزیزالسلطان، طولانی‌ترین و جالب‌ترین داستان‌ها را خواهید شنید، ولی باز نباید تحت تأثیر قرار بگیرید و در قضاوت عجله کنید. اعتمادالسلطنه مردی است دانشمند، فهمیده، دنیا دیده و مسلط به زبان فرانسه، ولی از شغل خود که منشی حضور شاه است، خسته شده و به نسبت لیاقت خود ترقی نکرده، از اطرافیان خود به تنگ آمده، پیر و بی‌حوصله شده و در نتیجه علاقه عجیب شاه به عزیزالسلطان او را به شدت عصبی می‌کند. نوشته‌های اعتمادالسلطنه عین حقیقت نیست، ولی حقیقت را می‌توان در لابه‌لای آن جستجو کرد.
دکتر فووریه پزشک مخصوص ناصرالدین شاه که یک فرانسوی تحصیل‌کرده و تربیت‌شده است، منطقی برای این محبت عجیب نمی‌بیند و بر اساس همان تربیت خاص فرانسوی از این همه تقرب عزیزالسلطان به ناصرالدین شاه ناراحت و عصبی است.
دوستعلی‌خان معیرالممالک نوه ناصرالدین شاه که از کودکی در حرم شاه بزرگ شده و با عزیزالسلطان همبازی بوده است، از نیک نفسی او حکایت‌ها دارد.
و نیز در این سلسله نوشته‌های مستند، گزارش سفیر اتریش را که درباره عزیزالسلطان برای امپراطور خود فرستاده،ملاحظه خواهید نمود.امین‌الدوله صدراعظم، آن مرد مغرور و دانشمند هم سال‌های بعد درباره عزیزالسلطان اظهار نظرهایی دارد، ولی باز توجه داشته باشید که امین‌الدوله سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی را با آن‌همه فضل و دانش و نبوغ، مردی کم‌مایه می‌داند.
چنین شخصی با چنین غروری نمی‌تواند وجودی به نام عزیزالسلطان را بپذیرد.
بنابراین عزیزالسلطان آن‌کس نیست که اعتمادالسلطنه و دکتر فووریه معرفی می‌کنند و یا درباره‌اش از لردکرزن و یا امین‌الدوله می‌شنوید، این نوشته‌ها هیچ‌کدام حقیقت مطلق نیست، ولی مسلماً حقایقی را در بر دارد که به روشن کردن نکات بسیاری از تاریخ ایران در دوران قاجاریه کمک می‌کند.

– سمت راست ملیجک (عزیزالسلطان) و سمت چپ سوگلی حرم و دختر بسیار زیبای ناصرالدین شاه اخترالدوله
ناصرالدین شاه اخترالدوله را در سن 8 سالگی برای عزیزالسلطان نامزد کرد و پس از مرگ ناصرالدین شاه این وصلت به جدایی انجامید.

– ملیجک (عزیزالسلطان) از روزی که براه افتاد و زبان باز کرد، عزیز کرده ناصرالدین شاه بود.

 

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.