رفتن به محتوا رفتن به فوتر

کودتا به روایت سید ضیاءالدین طباطبایی

_آیا انقلاب روسیه در تصمیم شما برای کودتا موثر بود؟
*انقلاب روسیه در من منشا بزرگ ترین تحول فکری بود. من با دیدن لنین و با مشاهده ی انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه در هر اجتماعی دست به کار یک تحول عظیم و بزرگ زد.
_آقا من در این کلمه ی کودتا حرف دارم. کودتا یک تعریف مشخص سیاسی دارد و یک عملکرد معین نظامی. کاری که شما کردید چیزی شبیه شبیخون یک مشت سرباز قزاق گرسنه به یک پایتخت خواب آلوده بود.از نظر سیاسی هم بزکی داشت. و گرنه در عمق، چیزی را عوض نمی کرد.
*این تعریف کودتا، مال جامعه ای است که حکومتش به دست آدم هاست. در آن روز ما با حکومت بی حمیت و بی رگی که چیزی از وطن نمی دانست طرف بودیم و اگر می پرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد، برای این بود که به قول معروف (بیله دیگ، بیله چغندر) بود. آن شاه و آن رئیس الوزرا، همان دیویزیون قزاق به قول شما گرسنه و پاپتی هم زیادی اش بود.هیئت دولت بعد از ماجرای (مهاجرت) در تهران و تشکیل دولت موقت توسط نظام السلطنه مافی در همدان و کرمانشاه به ریاست محمدولی خان سپهسالار تشکیل شده، سپاهیان روس که تعداد آنها به صد و پنجاه هزار نفر می رسید،تمام شمال ایران را تا خانقین اشغال کرده بودند. جنگ بین الملل اول تازه آغاز شده بودو در نتیجه ی تبلیغات شدید مبلغان ایرانی طرفدار آلمان یک تیم تشنج فکری عظیم در میان طبقات تحصیل کرده ی ایران به وجود آمده بود. همراه با اشغال شمال ایران از طرف روس ها ، انگلیس ها قوای موسوم به پلیس جنوب را به وجود آورده بودند و عملاً کار اداره ی مملکت به دست روس و انگلیس افتاده بود. عمال دولت تزاری در این هنگامه دست به یک حیله ی موذیانه و ناجوانمردانه ی عجیب زدند. به این معنی که مقاطعه کاران حکومت تزاری به ایران آمدند و به این بهانه و توجیه که مردان روسی در جبهه های جنگ مشغول نبرد و کارزار هستند و امور شهرها در روسیه فلج شده است، شروع به استخدام کارگر ایرانی کردند. دولت وقت اجازه ی این کار را داد و در فاصله ی یکسال از آذربایجان تا خراسان بین سیصد تا پانصد هزار کارگر ایرانی با وعده های شیرین و دلفریب مقاطعه کاران روس، رهسپار روسیه شدند. قرار دادهای آنها بسیار منظم و دلفریب بود. اما همین که قدم به خاک روسیه گذاشتند، بلافاصله آنها را در واگن های سربسته مستقر و یکسره به جبهه ی جنگ فرستادند. کار آنها در جنگ کندن خندق برای سربازان روس بود. تعداد کشته شدگان این گروه معلوم نیست،اما عده ای که زنده مانده بودند پس از خاتمه ی جنگ و آغاز انقلاب به قفقاز مراجعت کردند و در احزاب کمونیستی و سایر دسته جات سیاسی عضو شدند و آن وقت بود که نارضایتی در آنها قوت گرفت و برای واژگون ساختن هیئت حاکمه ای که آنها را به این روز انداخته بود، با بلشوئیک های روسی همدست شدند و به شمال ایران سرازیر گردیدند و شمال ایران اشغال شد.
متجاسرین که شمال ایران را در اختیار و اشغال خود داشتند هر لحظه بیشتر می شدند و قصد تصرف پایتخت را در سر می پروراندند. مرحوم مشیرالدوله قوای قزاق را مامور جلوگیری از آنها کرد، اما در جنگی که بین قوای قزاق و متجاسرین روی داد، قزاق ها شکست خوردند و چهار هزار قزاق گرسنه در دهات قزوین پراکنده شدند. حالا پایتخت مملکت ما را فقط قوای انگلیسی که در منجیل متمرکز شده بود حفظ می کرد. در زمان کابینه ی مرحوم مشیرالدوله بود که ژنرال استاروسلسکی فرمانده ی قوای قزاق با فرمان شاه و تصویب کابینه ی مشیرالدوله فرمانده ی کل قوای ایران شد. یعنی عملاًارتش،تحت فرماندهی یک افسر تزاری درآمد و تازه همین قوای قزاق که ژنرال فرمانده ی آنها در ضمن اولین حاکم نظامی ایران به شمار می آید با بلشوئیک ها روبرو شد و شکست خورد.
_آقا پول کودتا از کجا آمد؟
*انگلیس ها داده بودند.
_به کی؟
*به من
_چرا؟
*گولشان زدم
_با رضا خان چه کسی تماس گرفت؟
*من
_به بهانه ی کودتا؟
*نه
_به چه بهانه ای؟
*به بهانه دریافت حقوق پس افتاده و درجات معوقه
_شما چه مدت بعد از کودتا از ایران رفتید؟
*درست سه ماه و ده روز. و یادتان باشد این نکته را بنویسید که بر خلاف آنچه مشهور است کسی مرا از ایران بیرون نکرد. من خود به اراده ی خود رفتم. حتی سردار سپه به من پیشنهاد کرد که شب خارج شوم و من گفتم: من مرد شب نیستم، مرد روزم. من در یک سپیده دم با قوای فاتح به تهران آمدم و در یک سپیده دم مثل یک فاتح از تهران می روم. و همین کار را هم کردم. سردار سپه فقط ده ژاندارم در اختیار من گذاشت و من تهران را ترک کردم. همین که پایم را از دروازه بیرون گذاشتم، در زندانها باز شد و دوله ها و سلطنه ها بیرون ریختند. می خواستند مرا بگیرند؛ به قزوین خبر دادند که مرا در آنجا توقیف کنند و شاید به تهران برگردانند و اعدامم کنند. اما باید حقیقت را اینجا بگویم که مستر اسمارت انگلیسی نزد شاه رفت و پیغام داد و (رفیق) رُتِشتین هم نزد سردار سپه رفت و به او تذکر داد کشتن سید ضیاء یعنی کشتن آزادی در ایران. و من جانم را برداشتم و از معرکه به در بردم. خوب یادم هست که از تهران به کراچی رفتم. نایب السلطنه هند که از ورود من آگاه شده بود فرمانروای آن روز کراچی را به نزد من فرستاد که چون وجود شما موجب کودتاست لطفاًخاک هند را ترک کنید. بعد از آن،سالهای سرگردانی پر از آرامش من آغاز شد. هفده سال در سوئیس و شش سال در فلسطین به سر بردم.
_شما که به قول خودتان یک سید دست خالی بودید، مخارج اقامتتان را در سوئیس و فلسطین از کجا می آوردید؟
*روزی که می خواستم تهران را ترک کنم، به خط خودم نوشتم که خزانه ی مملکت بیست و پنج هزار تومان به سید ضیاءالدین پاداش بدهد. من این پول را برداشتم و گفتم اگر خواستند از من پس بگیرند، از محل درآمد مطبعه ای (چاپخانه) که در تهران داشتم دریافت کنند. اما ظاهراً دادن بیست و پنج هزار تومان از خزانه ی مملکت به سید ضیاءالدین و کندن شرّ او برای دولت ارزش داشت.چون این پول را از من پس نگرفتند بعد از اینکه پول تمام شد، مطبعه ام را فروختم و در فلسطین زمین خریدم و مشغول کشاورزی شدم. من هیچ ابایی ندارم از اینکه بگویم در زندگی همیشه آدم یکطرفه و قاطعی بوده ام و هیچ قیافه ی حق به جانب نمی گیرم و ادعا نمی کنم که من از بیت المال چیزی دریافت نداشته ام و واجب الرعایه هستم. نه!من حقم را گرفته ام. من مثل آنهایی که ذلیل و عاجز خودشان را جا می زنند و می چاپند، نیستم.
_آقا شما فراماسونید؟
*من ننگ دارم که فراماسون باشم. فراماسونری یعنی خیانت، یعنی وطن فروشی،یعنی خود را تسلیم اجانب کردن.

_شما میر پنج رضا خان را پیش از کودتا دیده بودید؟
*بله. من پیش از کودتا او را اولین مرتبه پیش (استاروسلسکی) فرمانده ی بریگاد قزاق دیدم.
_اعلامیه ی کودتا را کی نوشت؟
*من نوشتم.
_اعلامیه ی مشهور ( من حکم می کنم) که به امضای رضا منتشر شد، انشای چه کسی بود؟
*اعلامیه را من تقریر کردم. یکی از افسران قزاق نوشت و رضا خان امضاء کرد.
_راست است که شما روابطتان با روس ها خوب است؟
*دروغ نیست.

 

اشتراک گذاری

ارسال نظر

0/100

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.