کویهای کهن تبریز
ازجمله دلایل و مدارکی که نشان از قدمت شهر تبریز دارد نام کویهای کهن و بازمانده از روزگاران بسیار قدیم این شهر است که خوشبختانه آثار دیرینگی خود را تا به امروز نگاه داشتهاند. در بررسی اینگونه نامگذاریها به خوبی میتوان دریافت که ساکنان شهر، همواره از نژاد و قومیت و پیشینۀ تاریخی خود آگاه بودهاند.
دستیابی به اصل و منشاء این واژه ها و نامها و پی بردن به معنای درست آنها نهتنها از تاریخچه و قدمت کوی ها بلکه از ماهیت زبان نامگذاران نیز آگاهمان میسازد؛ زیرا که ساکنان هر سرزمینی در نامگذاری شهرها و روستاها، کوهها و رودها و دریاها و مانند آنها، از زبانی که بدان سخن میگویند، سود می جویند. بنابراین شناخت دقیق این نامها و پی بردن به معنای آنها از دیدگاه تاریخ و نژاد و زبان بومی مردم آذربایگان بهویژه تبریز، اهمیت فراوان مییابد و گرۀ بسیاری از مسائل مهم تاریخی را که متاسفانه دربارۀ آنها کمتر سخن رفته است، میگشاید.
کوی ماد میثن
یکی از کوی های بسیار کهن تبریز که در ناف بخش قدیمی شهر قرار دارد و سابقاً نیز در مرکز شهر و قلعۀ آن بوده است، «ماد میثن» نام دارد. این نام ایرانی، به مرور ایام بر اثر دگرگونیهای صوتی در زبان و رخدادهای تاریخی، در گفته ها و نوشته ها به صورتهای گوناگون ازجمله «ماد مهن» (روضاتالخبان و وقفنامۀ رشیدی)، «مارمئن» ، «مهاد مهن» و «مهاد مهین» و «مارمیان» و «نارمیان»، «نیارمیان» و «میارمیار» و «میرمیر» تبدیل و تحریف و تصحیف شده است اما با مراجعه به قواعد زبانشناس تاریخی، روشن میشود که صورت کهن و اصلی این نام در گذشته چیزی جز «ماد-میثن» نبوده است.
«نادر میرزا» در «تاریخ و جغرافیای تبریز» زیر نام «مهادمین» مینویسد: «این کوی را پیشینیان این روزگار، «مهادمعین»، باستانیان «مارمیان» و اکنون بومیان تبریز «میارمیار» گویند و به دفتر، همان «مهاد معین» نویسند؛ محلهای آباد و نامدار است. محلهای آباد و بزرگ است، مگر آنکه در این کوی روضات و بساتین کمتر باشد. این کوی را برزن هاست، یک قسمت از آن ارمنستان است. تبریز را رعیت مسیحی (…) خانوار است، بیشتر با ثروت و مکنت، زرگری، جواهرسازی و خیاطت بس نیک کنند. تجار و پیله ورهای «عیسویان» بس مالدار و معتبر باشند. سفرای دول فرنگ و عثمانی در این کوی باشند و این نام چنان که از شکل و ترکیبش پیداست از دو بخش «ماد» و «میثن» پدید آمده است.
«ماد» نام تیرهای از ایرانیان آریایی نژاد بود که در مهاجرت خود از ایرانویچ به سرزمین کنونی ایران، بخش مهمی از آن تا حدود شهر اخلاط را محل سکونت خود برگزیدند و نام نژاد و تیرۀ خود را به بخشی از سرزمین گستردۀ ایران نهادند و بدین ترتیب، منطقۀ عراق عجم سابق، ماد بزرگ و آذربایگان «ماد خُرد» نامیده شد.
از این تیرۀ آریایی و سرزمینشان در سنگنبشته های پارسی باستان به خط میخی به صورت «ماد» نام برده شده است، واژۀ مادی در زبان یونانیان به صورت «مد» و «میدیا» راه یافته و به همین شکل در زبانهای اروپایی بازمانده است اما در زبان خود آذربایگانیان یعنی مادی که سپس به نام زبان آذری و پهلوی معروف شده، این نام بر اثر تغییرات صوتی و گویشی به چندین صورت و شکل درآمده است.
در زبان آذری چون در مواردی حرف «دال» به «دا» تبدیل میشود، واژۀ ماد شکل «مار» به خود گرفت و این همان است که در نام کوی یا روستای چسبیده به تبریز یعنی «مارالان» میبینیم و نام های دیگری همچون «ماداغان» در مهاباد، «مادغان» در پلدشت ماکو، «مروان» در تبریز، «ماداوا» از توابع گرمی در اردبیل، و «مرند» و «مراغه» به همین شکل پدید آمده است.
تبدیل حروف و تصحیف واژهها نیز در زبان آذری بسیار متداول بوده است؛ مانند تبدیل «دال» به «ها» و «یا»، بنابراین در مواردی واژۀ ماد بهآسانی به «ما» یا «ماه» تغییر یافته و نامهای «ماهستان» و «بوم ماهان» و «ماهدشت» یا «ماهیدشت» (کرمانشاه) از آن مشتق شده است؛ چنانکه «فخرالدین اسعد گرگانی» در داستان منظوم «ویس و رامین» میگوید:
هم بوم ماهان و جای مهان
هم از قهستان تا در اصفهان
«مای» نیز صورت دیگری از «ماد» است که نام دیۀ «مایان» در نزدیکی تبریز (دهستان سد درود) را از آن گرفتهاند. این نام در یک تصحیف قدیمی در تبریز چنین آمده است: «هایستان، مایستان یا شاسون ارمنستان»، «مایوشت» در تبریز و «تفاح مایی» (سیب «مادی» که در زبان عربی به زالزالک اطلاق میشود) نیز برگرفته از این واژه است.
دومین بخش نام این کوی واژۀ «منثن» است به معنای جایگاه، زادبوم، خانمان و صورت کهن واژۀ «میهن» است.
این واژه در زبان اوستایی «منثنه» و «منثنیا» به معنای جایگزیدن و ماندن است و به صورت ترکیب یا نوعی پسوند مکانی در نام شهرها و روستاهای ایرانزمین بسیار به کار رفته است.
ازجملۀ آنها: در «خمیثن» (نام دهی در سمرقند)، «خرمیثن» (دهی در مرو) و «جشمیثن» و «کشمیثن» و «انشمیثن» و «آرمیثن» از دیه های ماوراءالنهر و «اردخشمیثن» و «مینهه».
از آنجا که در گویش آذری تبریزیان، این واژهها با «یا»ی مجهول تلفظ میشده، در مواردی با حذف «یا» در کتابت، به صورت «مثن» درآمده و چون حرف «ث» نیز در زبانهای ایرانی به «ث» و «ه» تبدیل میشود (مانند ساخت میتره، میثره و مهر) این واژه نیز در نوشتههای کهن به شکل «مهن» درآمده است و از این صورت است نام روستای «چهارمهن» میان مشهد و «قوچان» و روستای «بژمهن» در نزدیکی مشهد. سپس این واژه نیز در املاء، صورت «میهن» به خود گرفت و به شکل «مهان» و «میار» تصحیف و تبدیل شد اما در متنهای معتبر و کهن، نام این کوی را به شکل «مهادمهن» یاد کردهاند.
شکل دیگری از این واژه را در «کرمانشاهان» یا «کرمثین» که در عربی به صورت «قرمین» و «قرمیس» است، میتوان دید که بعدها به صورت «میثان» درآمده و نام اخیر «کرمیشان» و «کرمانشان» و «کرمانشاهان» از آن پدید آمده است. نام «دشت میشان» را نیز برگرفته از این واژه میدانند.
بدینسان با یاری زبانشناسی تاریخی روشن میشود که نام این کوی کهن تبریز، «مادمیثن» یا «مهادمیثن» بوده و همچون نام کوی «مارلان» و «مایان» به معنای جایگاه، زادبوم و میهن مادان است.
کوی امیرهخیذ
«امیرهخیذ» نام یکی دیگر از کویهای کهن تبریز است که در سمت شمال غربی شهر، در سمت «مهرانرود» بیرون از قلعۀ تبریز افتاده است. «نادر میرزا» در «تاریخ دارالسلطنۀ تبریز» مینویسد: «امیرخیز کویی بزرگ است به مغرب شمالی شهر، آنجا را آب اندک است، بدین روی باغ نیز اندک باشد…»
امروزه کمتر کسی از تبریزیان و دیگران از تلفظ و املاء و معنای درست آن آگاه است. از اینرو گروهی از باسوادان در گذشته، آن را به صورت «امیرخیز» نوشته، پنداشتهاند زمانی «امیری» از آن ناحیه برخاسته یا محلی است که از آنجا «امیران» برمیخیزند. عامیان نیز آن را «امیرقز» تلفظ کرده، می پندارند بخش دوم این نام همان واژۀ «قز» ترکی به معنای دختر است! اما واقعیت امر جز این است. بیگمان بخش نخست این نام، همان واژۀ «امیر» است که معمولاً در گویشهای آذری، گیلکی و مازندرانی در حالت صفت یا اضافه به صورت «امیره» درمیآید؛ چنانکه در مکاتبات رشیدی بارها از «امیرهمحلان» و «امیرهدباج» نام برده شده است و در «خلاصهالتواریخ» آمده؛ «آن مقام، امیرهسیاوش ولد امیرهساسان؛ حاکم کسگر به اردوی گردون شکوه ملحق شد.» (ص 688) و یا «امیرهخسرو و ولد سرفراز سلطان در گیلان بیه، پس به رشت نزد امیره دباج مشهور به مظفرسلطان رفتند.»
«میرزا محمدخان قزوینی» در یادداشتهای خود مینویسد: «امیرهالسید زینالدین، امیرهبن اشرف شاهالحسینی ثقه قاضی ثم از اسماءالرجال.» (فهرست منتخبالدین ص3) بدون شک «ها» آخرامیرهها معمول نزد اهالی مازندران و گیلان است که در آخر اعلام غالباً میافزایند؛ مانند «امیرهدیباج مخدوم قطبالدین شیرازی» در کتاب «درهالتاج» و «پیرهفلان»، و امثال آن لایعد و لاتحصی که در «صفوهالصفا» نظایر آن پر است.» (ج 1 ص11)
بخش دوم نام این کوی نه «خیز» فارسی و نه «قز» ترکی بلکه «خیذ» آذری و یک واژۀ کهن ایرانی است که به مرور زمان به صورتهای گوناگون درآمده، رفتهرفته مفهوم و کاربرد خود را در زبان تبریزیان از دست داده و تنها در نام این کوی بازمانده است.
این واژه در زبان اوستایی شکل «خوئدَ» و در کتاب «یادگار نزیران» به زبان پهلوی به صورت (xwed) یا (xvet) به معنای نمناک و تروتازه همراه با واژۀ خشک (خشک و خوید) آمده است. همین واژه در زبان فارسی دری به شکلهای «خوی» (خی) و «خوید» (با واو معدوله) و «خیس» و «خوید» در زبان فارسی قفقاز (ایرونی و دیگرونی) «خید» به معنای یادشده در بالا به کار میرود.
سعدی گوید:
چمد تا جوان است و سرسبز خوید
شکسته شود چون به زردی رسید
در وقفنامۀ «ربع رشیدی» از «خواجه رشیدالدین فضلاله» که در سدۀ هشتم هجری تنظیم شده حدود چهل مورد نام جاهایی از تبریز و پیرامون آن آمده است که همه، ترکیبی از «خیذ» یا «خید» دارند. ازجمله «آیندخیده»، «ارزیلخید»، «اندلهخید»، «باژهخید»، «برجهخید»، «برشتخید»، «برنجخید»، «بوخید»، «بیلخید»، «ترهخید»، «تورکخید»، «خیدمحلی»، «دولخید»، «دیزلخید»، «رودخید»، «شعبانخید»، «شنیدخید»، «کبودکلاهخید»، «گردولهخید»، «کدهخید»، «کلنگخید»، «کوخید»، «کوسهخید»، «کولانهخید»، «کوهخید»، «داوهخید»، «لردانخید»، «مااونخید»، «ماستلهخید»، «مایکانخید»، «مکیانخید»، «موسیانخید» و …
«خواجه شیخ محمد کجوحانی» (کجحی) عارف بزرگ و شیخالاسلام روزگار سلطان «اویس ایلکانی» که به سال 778 ه.ق. درگذشته است، در وقفنامهاش از موقوفاتی به نامهای «اروسانخیذ»، «ابراهیمخیذ»، «باغخیذ»، «پیلخیذ»، «درنرهکنانخیذ» و «صباغانخیذ» نام برده است.
در «صریحالملک جهانشاه» از باغ «نوخیذ» و کوچۀ «نوخیذ» نام برده شده اما در کتاب «روشاتالخبان» کربلایی حسینی که در ذکر مزارات تبریز است و در دورۀ صفوی نزدیک به سال 1000 ه.ق. تالیف شده با آنکه از صدها جای تبریز و پیرامون آن نام برده شده است حتی یک مورد نام یا ترکیبی از «خیذ» دیده نمیشود و معلوم میشود که فراموشی نامها و واژههای آذری از سدۀ دهم به این سو شدت بیشتری یافته و از زبانها افتاده است.
«عبدالعلی کارنگ» که در بررسی بخش آذربایگان «وقفنامۀ رشیدی» ، به معنای صحیح واژۀ «خیذ» دست نیافته بود، نوشته است؛ «خیذ» به ظاهر به معنی گاه یا محل است. در «وقفنامۀ مسجد کبود»، مزارع و قطعات متعددی نیز از محال «خسروشاه» و «دهخوارقان» به معنای «گلشخیذ و غیره وجود دارد.» (وقفنامه، چاپ سوم، ص 104) در برهان قاطع در زیر مادۀ «خیذ» بر وزن «بید» آمده است: «مخفف خوید است که غلۀ دانهنرسیده باشد عموماً، جو سبز را گویند خصوصاً.» باز در شرح معنای واژۀ «خوید» مینویسد: «سه فتح اول بر وزن وید گندم و جو را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشۀ آن نرسیده باشد و معنی «غلهزار» هم به نظر آمده است و به کسر اول نیز به معنی غله و جو نارس بوده و با ثانی معدوله هم گفتهاند که بر وزن «صید» باشد.»
در «فرهنگ تحفهالاحباب» واژۀ «خوید» و «خید» را بر وزن «دید»، جو سبز معنا کرده است. در خراسان در گویش روستاهای پیرامون مشهد بهویژه در «بیرجند» (قطعه زمین یا کرت) و «قاین» (مزرعه، کشتزار) و یزد و کرمان (بخیدسبزه) هنوز به همین معناها به کار میرود.
واژۀ «خیذ» در نام جاها و کشتزارهای آذربایگان در سدههای پیشین و در گویشهای خراسان و یزد و کرمان کاربرد داشته و به صورت اسم مکان به کار میرفته و میرود، نه به معنای نارس و تروتازه و محصول قصیل.
قطران؛ شاعر تبریزی سدۀ پنجم ه.ق. که از معنای صحیح این واژۀ آذری آگاه بوده، آن را در قطعهای کاملاً در معنای خود به کار برده و سروده است:
نه آواز کبک آید اکنون ز کوه
نه بانگ تذرو آید اکنون ز خوید
(دیوان قطران، ص 466)
و آن را با «خزید»، «شدید»، «شنبلیله»، «دید» و «نافرید»، ردیف یا قافیه کرده است.
از اشتباهی که در تلفظ و معنای «خوید» و «خید» در فارسی دری برای برخی از فرهنگنویسان روی داده، پیداست که این واژۀ آذری برای آنان ناآشنا و ناشناخته بوده است .
«مرحوم سعید نفیسی» در «یادنامۀ پورداوود» (ج 1 ص 217) زیر عنوان «دربارۀ چند لغت فارسی» مینویسد: «خوید، کشتزار (جو) بود، عمارۀ دوزی گوید:
رویش میان حلۀ سبز اندرون بید
چون لاله، برگ تازه شکفته میان خوید»
(لغت فرس، ص 13)
تلفظ درست این کلمه «خید» است؛ چنانکه «واو» نداشته باشد و دلیل آن، بیت معروف «کسائی مروزی» شاعر مشهور قرن چهارم است:
بگشای چشم و ژرف نگه کن به شنبلید
تابان بهسان گوهر، اندر میان خوی
(رک. بیت مذکور از عماره) و بیت معروف سعدی در گلستان در نسخ معتبر چنین است:
هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید
نه بخورد خوید یا خورد بخوید. معنی خوید هم برخلاف آنچه در پای صحایف گلستان نوشتهاند؛ «نارس و قصیل» نیست و اصلاً این کلمه حالت صفتی ندارد و اسم است و به معنی کشتزاری است که هنوز سبز نشده؛ یعنی موقع درودن آن نرسیده است.
نکتهسنجی مرحوم «سعید نفیسی» در معنا و تلفظ خوید و خید کاملاً درست است ولی به نظر میرسد بهتر است بیت سعدی اینگونه خوانده شود:
هرکه مزروع (یا محصول) خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید
زیرا از گفتۀ سعدی کاملاً پیداست که جمله حالت شرطی دارد؛ یعنی اگر هرکسی پیشاپیش بر سر کشتزار، محصول (گندم یا جو) خود را بخورد هنگام برداشت و خرمن کردن آن، رواست که خوشههای بیدانه برچیند.
پس «امیرهخیذ» از نظر دستور زبان آذری، حالت اضافه و معرفه دارد، بنابراین معنای نام این کوی کهن تبریز «کشتزار یا سبزهزار امیر» است و خود معلوم میدارد که زمین و فضای این کوی، روزگاری بیرون از باروی شهر تبریز، و کشتزار بوده و سپس اندکاندک که شهر از اطراف توسعه یافته و خانهها و کوچه ها ساخته شده، جزو شهر درآمده است. با وجود این، منطقه نام پیشین خود را همچنان نگاه داشته و تنها مورد و نمونهای است از میان دهها «خیذ»های پیشین که از تنگناهای حوادث گوناگون تاریخی و اجتماعی گذشته به دوران ما رسیده است. بدین جهت است که «امیرهخیذ» دارای ارج فراوانی است و باید قدرش را دانست و نگذاشت فراموش گردد بهویژه که کوی ستارخان گُرد آزادی است.
یحیی ذکاء