رفتن به محتوا رفتن به فوتر

تاریخچه بریگاد و دیویزیون قزاق-27

خطر توطئۀ «بابیان»

«کلنل کاساکوفسکی» که جاسوسان او در سراسر شهر پراکنده بودند، در روز 19 ماه مه 1896 از تحریکاتی در منزل«حاجی میرزا حسن آشتیانی» مجتهد بزرگ تهران که«انقلاب تنباکو» در هفت سال پیش به کوشش او به ثمر رسید، خبر داده، در گزارشی جداگانه به ستاد نایب السلطنۀ قفقاز می نویسد:«19 ماه مه-امروز ساعت هفت صبح در خانۀ «حاجی میرزا حسن آشتیانی» که بسیار مورد احترام می باشد و همان کسی است که مسبب بلوای تنباکو بود، دویست نفر از ملایان و سادات و طلاب اجتماع نمودند. موقعی که می خواستند متفرق شوند، سید ناشناسی پیش آمده دست«آقا میرزا حسن آشتیانی» را به سختی می فشارد و با لهجۀ عربی اما به زبان فارسی می گوید تا کی از مردم جلوگیری می کنید؟ مگر در بدن شما عصب و در عروق شما خون جاری نیست که مظالم سلاطین را همچنان تحمل می نمایید؟ وقت آن است که ملت را برانگیزانید و اعلان جهاد بدهید. سپس رو به سایر ملاها کرده با اشاره به «آقا میرزا حسن آشتیانی» گفته است:«این کسی که آقای شماست نمایندۀ کیست؟ ابابکر، عثمان یا عمر؟ برای چه از او اطاعت می کنید؟» طلاب می خواسته اند او را دستگیر کنند، ولی«آقا میرزا حسن آشتیانی» اشاره نموده است که کاری نداشته باشید و آن سید ناشناس از خانۀ مجتهد خارج گردیده است. به دنبال این واقعه، دو نفر از ملاها خود را به نزدیکترین پاسگاه قزاق در سبزه میدان رسانده مراتب را اطلاع داده اند.» این گزارش نشانۀ آن است که مقارن ورود «مظفرالدین شاه» به تهران تحریکاتی برای ایجاد یک شورش عمومی در پایتخت وجود داشته که با هشیاری علماء خنثی گردیده است.

گزارش ورود «مظفرالدین شاه» به تهران

گزارش شمارۀ 13 مورخ 17 ماه مه 1896 «کلنل کاساکوفسکی» به ستاد «نایب السلطنۀ قفقاز»:

«25 مه-دیروز هنگام شب، صدراعظم مرا به کاخ احضار نموده گفت همگی حتی نزدیکان شاه اطمینان دارند که شاه پس فردا به شهر وارد خواهد شد و قبلاً یک روز در«یافت آباد» برای پذیرفتن پیشوازکنندگان توقف خواهند نمود، ولی الان قاصدی که صبح امروز نزد شاه فرستاده بودم، برگشته و نامۀ رمزی با خود آورده است:«شاه در واقع فردا 26 ماه مه ساعت یازده شب وارد می شود. نه افسران روس و نه سایر افسران هیچ یک تا آخرین دقایق نباید از آن اطلاع یابند.» در روز 26 ماه مه ساعت 9 صبح من بدون عجله، بریگاد را به بهانۀ اجرای تمرین برای استقبال روز بعد، از پاسگاه ها جمع آوری کردم(فقط قراولانی با مأمورین رابط  باقی گذاشتم) و دستور دادم با لباس چرکسی* عادی خود و قدم آهسته حاضر گردند تا مردم را متوحش نسازند. درست ساعت ده شب من از میدان مشق حرکت نمودم، گارد سواره از پیش، پشت سر آن، افواج سه گانه و در قسمت مؤخر، چهل نفر مورد اعتماد ترین مهاجرین که از مدتی پیش در نظر گرفته  بودم، حرکت نمودند و توپخانه را در حال آمادگی جنگی در میدان توپخانه باقی گذاشتم. گارد سوار پس ازعبور از شهراز« دروازۀ اسبدوانی» بیرون رفته و در خارج شهر در اطراف باغشاه پراکنده و توقف نمود. دکانهای آن حوالی را بسته و روی بامهای منازل واقع در مسیر شاه، نگهبان هایی به نگهبانی گماشتند. چهل نفر از مهاجرین زبده، به محض رسیدن به دروازۀ شهر به فوریت با قدم «یورتمه» روی خندق، پراکنده و مستحفظین قبلی و افراد متفرقه را از آنجا بیرون کردند. از روی مجموع گزارشهایی که در ظرف این یک ماه و نیم تصدی امنیت تهران دریافت نموده بودم، معلوم گردیده بود که مهمترین آشیانه های آشوب طلبان درهمین حوالی دروازه های تهران قرار گرفته و مظنون ترین کسان همانا مأمورین دروازه و گمرک می باشند. بنابراین بدون فوت وقت، هشت نفر مأمورین حاضر دم دروازه را بازداشت کرده و در نزدیک ترین زندان که در آنجا بود، محبوس نمودم. به اتکای اختیاراتی که به من محول شده بود، من به نام شاه، به همه اعلام نمودم که اگر یک سنگریزه یا یک کلمه ناسزا به کالسکه ای که از این طرف عبور خواهد نمود برسد، رئیس نگهبانان در همین دروازه به دارکشیده خواهد شد. رئیس قراولان چنان پریشان شد که با شمشیر آخته، به جای سلام نظامی تا به زمین تعظیم نمود. در حالی که شمشیر را همچنان سیخ نگه داشته بود، شش نفر از افسران قزاق و سرجوخه های مهاجر به خندق رفته، اطراف پل را بازرسی و در زیر پل مستقر گردیدند. در این موقع  فرماندهان افواج سه گانه قزاقها را در سراسر مسیر شاه از دروازۀ شهر تا دروازۀ ارگ به صف گمارده، تمام مسیر را اشغال نمودند. درست ساعت یازده صبح، شاه پدیدار گردید. مرکب همایونی از جادۀ قزوین رهسپار شهر بود، ولی با رسیدن به  دایرۀ اسبدوانی به سمت چپ(قسمت شمال) پیچید؛ یعنی در جهتی که به وسیلۀ گارد سوار، محافظت شده بود. من خواستم به پیشواز شاه بشتابم، ولی درهمین وقت، معلوم نشد از کجا سه نفر سوار که سوار بر اسبهای عربی بسیار عالی بودند، فرارسیدند. نه فریاد و نه تهدید قادر نبود آنها را متوقف نماید. ظاهراً آنها مدتی بوده که انتظار می کشیده اند. آنها در کنار دروازه متوقف بوده، تصمیم قاطع داشتند از آنجا حرکت نکنند. ولیکن همین که من با شمشیر برهنه به سوی آنها تاختم، قزاقهای مهاجر با وجود حرمت زیادی که نسبت به سادات مرعی می شد، به آنها حمله بردند و سوارها پا به فرار نهادند. ولی سومی که بشره درندگان را داشت، بی محابا بر جای ایستاده بود. در اینجا به ناچار بانگ زدم:«طناب بیاورید!» خوشبختانه اسب عربی او با آنکه دستهای قوی و بامهارتی آن را نگه داشته بود، در زیر ضربات کف شمشیر و تازیانه ها رم کرده، سوار را از میدان به در برد. سه نفر از قزاقها به دنبال وی تاختند و در جهت مخالف خط سیر شاه تا مدتی تعقیبش می کردند. در این موقع شاه نزدیک شد. پیشاپیش شاه دستۀ غلامان آذربایجانی وی حرکت می کردند. کالسکۀ اولی خالی، در کالسکۀ دومی شاه قرار گرفته بود. من پیش رفته گزارش دادم:«شهر کاملاً امن است.» شاه پرسید: حال شما چطور است؟ حال قزاقهای شما چطور است؟ جناب اشرف صدراعظم هم مراتب را به من نوشته، ممنونم، از زحمات شما متشکرم… سعی میکنم تشکر خود را عملاً ثابت نمایم. حالا خودم را به شما می سپارم، مرا به کاخ برسانید. مهاجرهای برگزیده، حلقه وار، اطراف کالسکۀ شاه و کالسکۀ خالی او را در بر گرفته، به هم پیوستند و به سان دیوار زنده ای به حرکت درآمدند و با کمال دقت مواظب بودند که با گارد مخصوص آذربایجانی شاه و اشراف ملازم رکاب تصادم ننمایند. در جلو، با صد وپنجاه قدم فاصله، گارد سوار حرکت می کرد. بقیۀ قزاقها که در دو صف قرار گرفته بودند، پس از گذشتن کالسکه ها به تدریج جمع آوری شده، در پشت سر به حرکت درآمدند. در حین حرکت از میدان مشق به قزاقها اطلاع داده بودم که ما برای استقبال شاه به یافت آباد می رویم که در فاصلۀ ده ورستی قرار دارد. شب را در آنجا گذرانده و فردا نزدیک ظهر با شاه به تهران مراجعت می نماییم. چون تمام قزاقها به استثنای سرکردگان باور داشتند که به یافت آباد می روند، به سایر سکنۀ تهران هم همان را گفته بودند، بنابراین وقتی شاه وارد شهر شد و بعضی فریاد میزدند«شاه آمد، شاه آمد» مردم باور نمی کردند؛ زیرا که همان ساعت از قزاقها شنیده بودند که شاه فردا وارد خواهد شد نه امروز. من دستور دادم فوری در سر راه، اهالی را به خانه های خود برانند و دکانها را در حین عبور شاه ببندند. تمام امریه ها دقیقاً اجرا شد و در ساعت 11:25 دقیقه شاه به سلامت وارد ارک گردید. در این موقع توپخانه 21 تیر توپ شلیک نمود و در ساعت 11:35 دقیقه شاه به در قصر رسید. چهار نفر از قزاقها که در پست خود در قصر مانده بودند، به امر صدراعظم، همۀ اطرافیان را عقب زده، فوری دور شاه را در موقع پیاده شدن گرفتند. دروازۀ آهنی کاخ باز شد و پس از ورود بیست نفری از ملازمین دوباره بسته شد. اعلیحضرت را قزاقها به سلامت به کاخ سلطنتی رساندند.»

*چرکس: نام قومی قفقازی

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.