رفتن به محتوا رفتن به فوتر

تاریخچه بریگاد و دیویزیون قزاق-52

کاساکوفسکی و بریگاد سوارۀ قزاق در مجلۀ مطالعات خاورمیانه ای

از جمله مآخذی که به زبان فارسی ترجمه شده و حاوی اطلاعاتی پیرامون«کاساکوفسکی» و بریگاد سوارۀ قزاق می باشد، مقاله ای است که ترجمۀ آن در فصلنامۀ«تاریخ معاصر» مورخ 1369 به چاپ رسیده است. این مقاله که با استفاده از خاطرات سرهنگ دوم «هنری فیلیپ پیکو» وابستۀ نظامی بریتانیا در ایران(1889م) و سرهنگ«جیمز.آ.داگلاس» که او نیز وابستۀ نظامی انگلستان در ایران بوده(1907م) نوشته شده است، حاوی اطلاعاتی در مورد بریگاد سوارۀ قزاق می باشد و از این جهت حائز اهمیت است که در آن، قزاقخانه و«کلنل کاساکوفسکی» از دید رقیب، مورد بررسی قرار گرفته اند. در اینجا نکات مهم این مقاله را ذکر کرده ایم:

«ناصرالدین شاه» در طی دومین مسافرت فرنگ، زمانی که در روسیه به سر می برد، شدیداً تحت تأثیر ظاهر مرتب و آراسته، یونیفورم های یکدست و روشن و اسب های زیبای قزاقان روسی قرار گرفت. سال بعد یک هیأت نظامی روسی به منظور سازماندهی و تشکیل یک بریگاد قزاق با ظرفیت در حدود 400 تا 600 نفر وارد ایران شد. در سال 1880(1298ق)هنگ دیگری با همان ظرفیت تشکیل شد و این دو نیرو کلاً به«بریگاد سوارۀ قزاق ایران» موشوم شدند. بریگاد عمدتاً از گروه های مهاجر یعنی از اعقاب مسلمانان ماوراء قفقاز که در اوایل قرن برای فرار از زندگی در روسیۀ تزاری(که به تصرف روسیۀ تزاری درآمده بود) به ایران مهاجرت کرده بودند، تشکیل شده بود. بریگاد قزاق که تحت نظارت افسران روسی تعلیم می دید، از انضباط و حقوق مکفی برخوردار بود. قدرت فرماندۀ روسی تشکیلات مزبور در سال 1895 زمانی که صرفاً در برابر شخص شاه و نخست وزیر، مسئول و پاسخگو گردید، افزایش یافت. به دنبال آن، سلطه و نفوذ وزارت جنگ بر این شخص پایان گرفت. در همین ایام، سنت اعطای رتبۀ نظامی افراد متوفی به فرزندان ذکورشان که در میان مهاجران، رسم متعارف و رایجی بود، ملغی گردید. از این پس هر افسر برای ترقی و پیشرفت در رده های سلسله مراتبی می بایست به عمل و پشتکار شخصی خود متکی باشد. در نتیجه افراد کثیری از«طبقات پایین» به درجۀ افسری ارتقا پیدا کردند که درخشش خود را مدیون فرماندۀ روسی بودند و متعاقباً تمایل داشتند که از نظر شخصی نیز به او وابسته باشند. بدین ترتیب«سرهنگ کاساکوفسکی» پنجمین فرماندۀ بریگاد، در مدت کوتاهی(1893-1903) نیرویی سازماندهی شده، زبده، تعلیم یافته و مطیع تحت فرمان خود داشت. در سال 1899 بریگاد قزاق نسبت به سایر واحدهای نظامی در ایران از برتری چشمگیری برخوردار شد.

بودجۀ اصلی بریگاد قزاق حدود 97 هزار تومان بود. در سال 1899 این رقم بالغ بر 219 هزار تومان گردید. از آن زمان به بعد بریگاد دارای یک نیروی رسمی 1500 نفره شامل 4 اسکادران سواره نظام، 2 آتشبار توپخانۀ سواره و 1 گردان پیاده نظام بود. در سال 1899 تعداد نفرات هنگ سواره نظام بدون در نظر گرفتن افسران حدود 666 نفر بود. واحد توپخانۀ بریگاد شامل 2 آتشبار «اسوار» بود. در همان سال در نتیجۀ افزایش بودجه، پیاده نظام نیز تشکیل گردید، لیکن فرماندۀ بریگاد نمی خواست که این افراد به طور دائم به عنوان نیروی پیاده نظام باقی بمانند. وی بر آن بود تا به محض پایین آمدن قیمت خواروبار، افراد و علوفه و علیق اسبان که ظرف دو سال گذشته شدیداً افزایش یافته بود، به آنان ترفیع بدهد.

تسلیحات بریگاد قزاق ایران نیز به مراتب از کیفیت عالی تری برخوردار بود. سواره نظام و پیاده نظام هر دو به تفنگ های «بردان» روسی مجهز بودند که 1200 قبضۀ آن توسط حکومت ایران از روسیه خریداری شده بود. علاوه بر این گهگاه به مناسبت های مختلف نیز مقادیر معتنابهی سلاح و مهمات از سوی امپراتور روسیه به رسم هدیه به ایران ارسال می شد. با این حساب بریگاد به اندازۀ کافی مهمات ذخیره داشت تا قادر به انجام مشق تیراندازی و اجرای آتش سبک و سنگین باشد. به نظر«سرهنگ پیکو» اغراق آمیز نخواهد بود، اگر بگوییم که با بریگاد قزاق تا آنجا که به تسلیحات و مهمات آن مربوط می شد، به مثابه بخشی از ارتش روسیه رفتار می شد.

استخدام نیروهای تازه نیز در اختیار روس ها بود. افسران ایرانی از درجۀ سروان به بالا توسط فرماندۀ روسی تعیین و منصوب می شدند. صدراعظم افراد را برای پست ها و مناصب سروانی تا سرهنگی معرفی می کرد، در حالی که درجات بالاتر توسط شخص شاه معرفی می شدند. سربازان عادی توسط فرماندۀ روسی استخدام می شدند، وی کلیۀ امور مربوط به ثبت نام، اخراج و یا انفصال نفرات از خدمت را بدون کمترین مداخله از سوی حکومت ایران تحت نظارت داشت. حکومت ایران با در اختیار داشتن بریگاد قزاق از نیرویی کاملاً مجهز و منضبط برخوردار گردید که به ویژه از سال 1899 به کارآیی قابل ملاحظه ای دست یافته بود و بدون اغراق، برتر از هر نیرویی بود که ایرانی ها به تنهایی قادر به تربیت آن بودند، با این وجود کارایی و لیاقت بریگاد قزاق نیز مانع تبدیل این نیرو به اهرم نفوذی در جهت منافع روسیه در ایران نشد.

بریگاد نیروی جایگزین ارتش ایران نبود. فرماندهی، تشکیلات و تعلیمات آن همگی در جهت اعمال نفوذ هرچه بیشتر بر طبقۀ حاکم ایران، حمایت از آن و تثبیت سلطۀ روسیه بر آن بود، به همین خاطر از بدو شکل گیری این نیرو«انتخاب فرماندهان برای بریگاد قزاق ایران تماماً در ید اختیار فرماندهی نظامی قفقاز بود.» در نظر روس ها ملاک تعیین فرمانده برای بریگاد نه تنها توانایی وی در تربیت بریگاد به عنوان یک نیروی جنگدۀ مؤثر، بلکه قابلیت اطمینان بخشیدن از سوی وی مبنی بر حفظ بریگاد صرفاً به مثابه ابزار فشار روسیه بر حکومت ایران نیز دیگر ملاک مهم در این رابطه به شمار می رفت. ژنرال«واگنر» و«مالتا» هر دو مدعی بودند که سوءاستفادۀ عمومی از ارتش ایران و نحوۀ غارت و چپاول این نهاد از سوی تمام دست اندرکاران، در قدرت مرتبط با ارتش، از فرماندۀ کل قوا گرفته تا پایین ترین سطوح آن، مورد حمایت و تشویق«امین السلطان» و«ژنرال کاساکوفسکی»فرماندۀ بریگاد قزاق بود که هدفش قبضه کردن کل قدرت نظامی ایران در دست های خود بود.

عدم وابستگی بریگاد قزاق به حکومت ایران و تبعیت آن از سفارت روسیه در تهران و نیز دفاع از منافع روسیه، در سطحی گسترده، مورد توجه محافل حکومتی در ایران قرار گرفته بود؛ برای مثال «امین الدوله»در خاطرات خود نوشته است که حتی در زمان سلطنت«ناصرالدین شاه» بریگاد گرچه ظاهراً زیر نظر وزارت جنگ بود، ولی هرگز بدون اجازۀ سفارت روسیه دست به کوچکترین اقدامی نزد… و در زمان«مظفرالدین شاه» این واحد مستقل حتی دستورها و فرامین شاه و دربار سلطنتی را نیز نادیده می گرفت. در سال 1900«سیسیل اسپرینگ رایس» به «لرد سالیسبوری» گزارش داد که:«اعتقاد عمومی بر این است که سرهنگ روسی فرماندۀ بریگاد قزاق تنها عنصر پایدار و قاطع و قدرت واقعی در ایران است. وی در هر منطقۀ این کشور عوامل و جاسوسانی برای خود دست و پا کرده است؛ خصوصاً بابیها که سرسپردۀ وی هستند. سربازانش همه جا جزو ملازمان و همراهان حاکم ایالتی هستند. مهندسان روسی و مأموران مالی روس ها تحت حمایت اسکورت هایی که سرهنگ کاساکوفسکی برایشان تدارک دیده، با خیال آسوده در سراسر کشور به سفر می پردازند.»

در پایان سال 1901«ژنرال کاساکوفسکی» توانست موافقت شاه را برای استخدام نفراتی از میان ایلات شاهسون جلب کند. این نیروها قبلاً توسط روس ها مسلح شده بودند و در شمال و شمال شرقی آذربایجان از آنان استفاده می شد. عقیده بر این بود که یک ششم از نیروی 1800 نفره ای که بریگاد قزاق را تشکیل می دادند، از میان این گروه استخدام می شدند. بنا به اظهار«سِر آرترور هاردینگ» هدف واقعی ژنرال کاساکوفسکی«بسیار پیچیده وغیرقابل فهم بود، وی بیشتر در پی گسترش و توسعۀ نفوذ روسیه در ایران و تسلط هرچه بیشتر بر قبایل جنگجوی ایران بود.»

بعدها خود«ژنرال کاساکوفسکی» در گفت و گویی با«سرگرد هنری پی ناپیر» جانشین«سرهنگ پیکو» به عنوان وابستۀ نظامی بریتانیا در تهران بر این هدف روسیه صحه گذارد. به نظر«ناپیر» این اقدام یعنی استفاده از نیروهای بومی، مغایرعرف معمول روسیه در آسیای مرکزی بود و موجب تقویت و رشد روحیۀ سلحشوری در میان مردمی می شد که ممکن بود روس ها در آینده با آنها سروکار و درگیری پیدا کنند. نظر«ژنرال کاساکوفسکی» در توجیه این اقدام این بود که اگر«ژنرال کروپاتکین»(ژنرال فرماندار روسی ماوراء خزر) نیز دست به چنین کاری می زد، تاکنون به جای یک بریگاد کوچک به راحتی می توانست حداقل حدود 20 هزار نیروی سوار در اختیار داشته باشد. به هرحال تمام دغدغۀ خاطر و مشغولیت ذهنی وی این بود که این نیروها را به جانب روس ها سوق دهد؛ زیراکه در هر گونه عملیات احتمالی آتی برندۀ واقعی، طرفی بود که می توانست به بهترین نحو ممکن این طوایف جنگجو را اداره و هدایت نموده و به کمک آنان امکانات ارتباطی و خطوط مواصلاتی و تدارکاتی خود را حفظ نماید. کوتاه سخن اینکه «کاساکوفسکی» به هنگام ترک ایران پس از نه سال فرماندهی، بریگاد سوارۀ قزاق نیرومندی به جای گذاشت که مورد غبطۀ دولت های استعماری بود. نگاهی به خاطرات سیاسی«سِر آرتور هاردینگ» نشان می دهد که انگلیسی ها تا چه اندازه نسبت به بریگاد سوارۀ قزاق حساسیت داشتند و عکس العمل حسادت آنها چگونه بود:«از آنجا که نیروی قزاق ایران تحت فرماندهی سرهنگ کاساکوفسکی مظهری آشکار از قدرت روسیه بود، من نیز تصمیم گرفتم نوعی علامت محسوس و مرئی از قدرت بریتانیا در مقابل آنها علم کنم که لااقل همان تأثیری را که لباس نظامی فرماندۀ روسی در چشم ایرانیان داشت، داشته باشد. بدین منظور با جلب رضایت حکومت هند، سرانجام موفق شدم یک نیروی کوچک نظامی از«سواران هندی» به ایران بیاورم که در آتیه به عنوان اسکورت رسمی وزیر مختار بریتانیا و جانشینان او در این کشور انجام وظیفه کنند و در عین حال گارد محافظ سفارت هم باشند. این سربازان که بعضی از آنها از«سیک ها» و بقیه از مسلمانان هندی بودند در چشم ایرانیان نشانۀ محسوس قدرت بریتانیا شمرده می شدند و حضور آنها با آن عمامه های زرباف، نیزه های درخشان و اسبان راهوار، در پیش و پس ایلچی امپراتورانگلیس، تصویری از قدرت و عظمت بریتانیا به ذهن سربازان ایرانی و ساکنان تهران تلقین می کرد که مسلماً بی تأثیر نبود. این سربازان مسلمان نه تنها اسکورد مجلل وزیر مختار را در تهران تشکیل می دادند، بلکه در طی زمان دسته هایی از آنها به شهرهای بزرگ ایران نظیر مشهد، اصفهان و شیراز نیز فرستاده شدند تا همین وظایف را نسبت به کنسول ها و سرکنسول های ما انجام دهند و در عین حال گارد محافظ کنسولگری ها هم باشند.»

در منابعی که مورد استفادۀ نگارنده بود، جز آنچه نگاشته شد، در مورد«کاساکوفسکی» و مأموریت او مطالب قابل توجه دیگری دیده نشد، تنها نکته ای که باقی ماند، اشاره ای است به شخصی به نام «مسیو کاساکوفسکی» که در زمان سلطنت«رضاشاه» در راه آهن دولتی ایران مشغول خدمت بوده است. احتمال دارد که این«مسیو کاساکوفسکی» فرزند همان«ولادیمر اندره یوویچ کاساکوفسکی» فرماندۀ بریگاد سوارۀ قزاق باشد. در کتاب«تاریخ مؤسسات تمدنی جدید»آمده است که:«روز یکشنبه 23 مهر ماه 1306 شاه در میان شلیک توپ، کلنگ نقره ای را که حاجی مخبرالسلطنه رئیس الوزرا و وزیر فواید عامه به دست ایشان دادند، در صحرای بیرون دروازۀ محمودیه، همین جا که اکنون ایستگاه راه آهن تهران است به زمین زد. اولین کشتی حامل وسایل راه آهن که از آمریکا خواسته شده بود، در تاریخ 18 آذر 1307 وارد«بندر خورموسی» گردید و عبارت از یک ماشین پل سازی، بیست هزار متر تراورس آهنی و مقداری اشیاء دیگر بود. از طرف ادارۀ مرکزی سندیکا دستور داده شد که فوراً شروع به ریل گذاری کنند و از فردای آن روز شروع شد…

اشکال کار یکی دو تا نبود. نداشتن وسایل لازم و نبودن عدۀ کافی مهندس و کارگر بصیر و مطلع، کار در نواحی باتلاقی و ناسالم ساحل دریای خزر، مالاریا و بیماری های دیگر و احیاناً حمله و مزاحمت حیوانات وحشی. بریدن و صاف کردن جنگل ها و پر کردن باتلاق ها از دشواری های ساختمان راه آهن شمال بود. گرمای طاقت فرسای نواحی خلیج و سرمای سخت مناطق کوهستانی، نبودن آب و آذوقه در غالب نقاط، مشکل بزرگ عبور از کوهستان هایی که تاکنون چندان پای بشر بدانجاها نرسیده بود، انتظار کشیدن و صرف وقت برای تهیۀ غذا و مایحتاج در بیابان ها، تهیۀ اسباب ها و ادوات کار حتی اسباب های جزئی و خرد و ریز مثل پیچ و مهره و وسایل مختصر نقشه برداری و نقشه کشی که می بایست به خارج سفارش داده شود و از خارج فراهم شود. همۀ اینها از موانع پیشرفت کار به شمار می رفت.»

اشتراک گذاری

ارسال نظر

هستان روایت‌هایی است از دل تاریخ به قلم محسن میرزایی

کلیه حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به محسن میرزایی می‌باشد.